زمانی که نیروهای متّفقین از شمال و جنوب به ایران حمله کردند با مختصر مقاومتهایی در غرب و جنوب ایران روبهرو شدند. در این اوضاع و احوال در عین حال که رادیو تهران حمله متّفقین را اعلام نمود و علت را محافظت ایران از حمله و تحریکات آلمانیها بیان میکرد، مردم ایران بدون آگاهی از وقوع حادثه همچنان به زندگی عادی خود مشغول بودند. در این باره سرهنگ تورج امین که رئیس ادارهی راهنمایی و رانندگی و شهربانی آن زمان و شاهد حوادث شهریور 1320 بوده در خاطرات خود میگوید: «ساعت دو بعد از ظهر سوم شهریور که غیر از چند پاسگاه راهنمایی پلیس کمتر کسی به علّت گرما در تهران دیده میشد یک دسته هواپیمای مهاجم از شرق کشور حرکت کرده و با ریختن برگهای تبلیغاتی از روی تهران گذشته و به طرف مغرب رهسپار شدند. نه کسی حرکت و عبور آنها را در سراسر کشور گزارش نمود و نه کوچکترین فعالیّتی در موقع عبور از روی تهران ازطرف ارتش ما علیه آنها صورت گرفت.»[1]
اشرف پهلوی نیز در این زمینه میگوید: «ساعت چهار صبح روز دوشنبه سوم شهریور 1320 که سِر ریدر بولارد، سفیر انگلیس و اسمیرنوف، سفیر شوروی به خانه علی منصور، نخستوزیر وقت رفتند تا خبر حمله به ایران را به او بدهند، او خواب بود و وقتی ساعتی بعد علی منصور به کاخ پدرم رفت تا او را از جریان مطلع کند پدرم هم خواب بود و حقیقت آن که در آن موقع تمام حکومت ایران در خواب بودند وگرنه میبایستی از مدتی قبل متوجّه این موضوع میشدند.»[2]
ذکر این نمونهها میتواند بیانگر میزان اطّلاع و آگاهی مردم عادی از اتّفاقات در حال وقوع باشد. شاید هم کم و بیش اطّلاع داشتهاند؛ ولی چون کاری از دستشان برنمیآمده است پیش خود میگفتهاند که هرچه میخواهد بشود. از آن گذشته وضع نیروهای نظامی نیز که در نواحی مختلف کشور مستقر بودند بهتر از مرکز نبود. از صدر تا ذیل همه به فکر نجات خود بودند و پادگانها در این وضعیت غارت و چپاول میشدند. اسکندر دلدم به نقل قول در توصیف این موقعیّت حسّاس مینویسد: «ارتش ما دارای نواقص متعدّدی میباشد؛ منجمله نقلیه و سوقالجیشی آن صفر است. در شهریور نیروهای متمرکز در گردنه حسنآباد به کلّی فراموش و از فرط گرسنگی متفرّق شدند.
پادگان مرند گرسنه و بینان مانده. کامیونهایی که مأموریت داشتند از تبریز آذوقه به مرند ببرند اثاثیه شخصی ارشدهای لشکر را به تهران حمل مینمودند. حتی در سال 1322 که در آذربایجان بازرسی مینمودم اطّلاع حاصل کردم که دو غاز و یک کرسی از اثاثیه فرمانده لشکر در تبریز جا مانده بود. از هشت فرسخی یک کامیون مخصوص به تبریز برگرداندند تا آنها را بیاورد درحالیکه آنها گرسنه در سنگرهای آذربایجان بلاتکلیف بودند. با وجودی که هزاران قمقمه آلمانی در انبارهای مرکز موجود بود، نتوانستند وسیله رساندن آنها را به خوزستان فراهم کنند که در نتیجه عدّهای از سربازان ما در خوزستان از تشنگی جان سپردند. قوای کمکی که از لرستان به طرف خوزستان حرکت کردند دارای ساز و برگ زمستانی بودند که با آب و هوای گرم آن فصل مناسب نبود.
موتوریزه ارتش در همهجا همان روز اول بنزینش تمام شده و فلج شده بودند. تهران از ساعت اوّل بینفت و بیبنزین مانده، موتورهای حمامها و نانواییها داشت از کار میافتاد و وسیله نقلیه برای حمل اموات به گورستان نبود که مجبوراً اموات را با درشکه برخلاف مقرّرات به قبرستانها میبردند.»[3]
در خصوص فعالیّت ارتش ایران و تدارکات آن مینویسند: «عصر سوم شهریور نامهای به شماره 52252/11871 از وزارت جنگ به شهربانی نوشته شد که سه دستگاه موتورسیکلت خریداری یا کرایه نموده تا ارتباط بین نیروهای هوایی و توپخانه ضد هوایی را تأمین نماید.[4] نامه دیگر نیز قریب به همین مضمون به شماره 10689ــ 3/6/1320 از اداره بارکشی تند ارتش نوشته شد که تقاضای تأمین موتورسیکلت برای منظور مذکوره در فوق را مینماید. نتیجه این تقاضاها فقط آن شد که موتورسیکلت غلامحسین امینی فرزند خانم فخرالدوله (برادر کوچکتر علی امینی)، توقیف و بعد هم مسترد و جنگ تمام شد. روز سوم شهریور با مرحوم مرعشی فشنگ فروش مقیم خیابان فردوسی پیمانی منعقد تا ده تن باروت سیاه برای تخریب پلها در موقع عقبنشینی تهیّه کند که ایشان قرار شد بعد از گرفتن بیعانه به کوههای ساوه رفته تا شوره و سایر مواد اولیه را تهیّه و باروت را ساخته و تحویل ارتش بدهد. در صورتی که هزار باطری تخریب ساخت آلمان در ذخایر ارتش ما موجود بود. بالاخره فرمان ترک مخاصمه بعد از 24 ساعت صادر شد. قبل از صدور فرمان فرار قوا شروع شده بود که فرمان ترک مخاصمه آن را تکمیل نمود. فرماندهان لشکرها سلاح و ساز و برگ را ریخته و افراد را رها کرده، گریختند.
فرمانده لشکر خراسان از یزد سر درآورد. فرماندهان لشکر رضائیه و تبریز را در دولت ملایر میدیدند. فرمانده تیپ اردبیل شب چهارم شهریور در منزل بیوه زنی در کوچه حمّام خشتی، بخش 9 بیتوته کرده بود. فرمانده قوای خوزستان شهادت مرحوم بایندر را از روی عدم اطّلاع به اوضاع جنگ فرار گزارش داد. تنها فرمانده لشکر غرب سرلشکر مقدّم بود که به حملات متقابل در برابر انگلیسیها مبادرت نموده و جواب معترضانه به فرمان ترک مخاصمه داده بود. بالاخره منصور مستعفی و فروغی نخستوزیر شد. در حالی که از بیبنزینی تمام چرخهای پایتخت فلج شده بود و اوباش گاه و بیگاه به شرارت مبادرت میکردند؛ راههای جنوب امن و انبارهای بین راه پُر از بنزین و فراریان حداکثر استفاده را از تلمبههای بین راه مینمودند. پادگانهای مرکز در عوض همکاری با مأمورین انتظامی خود دست به غارت انبارهای ارتشی زده و موجبات بینظمی را فراهم نموده و سهم زیادی از اموال را به غارت بردند.
در همین حال گزارشهای ناصحیح همراه با شایعات فراوان به مرکز میرسید. به عنوان مثال قریب به نصف شب بود که یک عدّه عمله از مأمورین راه با بیلهای خود با یک کامیون از جلو پاسگاه امنیه ینگی امام عبور مینمودند و امنیهها آنها را ارتش سرخ و بیلهای آنها را سرنیزه تصوّر نموده و به مرکز گزارش کرده بودند. به طور کلّی تمام لشکرها و هنگها در نواحی مختلف هرچند نمیتوانستند کاری انجام دهند؛ ولی با همه این کمبودها که نه وسیله مخابراتی و تجسّسی و ستاد وجود داشت در بعضی نواحی شجاعت و سلحشوری از خود نشان دادند.»[5]
حسین فردوست نیز از دیدگاه خود در باره این اوضاع آشفته مینویسد: «ارتشی که رضا خان بدانسان شکل داده بود مشخص شد که با نیرو و اراده دیگری به حرکت درمیآید و در زمان ورود متّفقین نتوانست کوچکترین تحرّکی از خود نشان دهد و بهراحتی متلاشی میشود. در جنوب کشور فرمانده نیروی دریایی به نام سرتیپ بایندر که مقاومت را جدّی گرفته بود در مقابل ناوهای آمریکایی ایستادگی کرد. آمریکاییها ناو را به توپ بستند و غرق کردند و بایندر شهید شد. این تنها مورد مقاومت جدّی بود که به روحیات مرحوم بایندر بستگی داشت و اگر نمیخواست خطری متوجّهش نمیشد. آمریکاییها در خرمشهر پیاده شدند و لشکری که در خوزستان بود تعدادی از آنها در دو سه محل تیراندازیهای مختصری به سوی آمریکاییها کرده بودند؛ ولی در مجموع میتوان گفت که نیروهای آمریکایی به راحتی در محور دزفول پیشروی میکردند و از مقاومت خبری نبود.
در منطقه آذربایجان در مقابل شورویها پس از چند مقاومت جزئی و غیر مهم لشکرها از پایینترین تا بالاترین رده تفنگها را زمین ریخته تا سبکبارتر شوند و به کوهها گریختند.
لشکر گیلان به فرماندهی سرتیپ قدر چند گلوله توپ به روی روسها شلیک کرد و قدر به خاطر همین بعدها به عنوان افسر شجاع شهرت یافت. هنگی در مرزنآباد مستقر بود. چون جزء واحدهای لشکر یک به فرماندهی بوذرجمهری بود در مقابل روسها به کوه زد و خود را به لشکر یک رساند.
لشکر مشهد وضع نمونهای از نظر افتضاح داشت. آنها با وسایل موتوری که داشتند، گریختند و بدون هیچ نظم و ترتیبی خود را به کویر زدند. سرعت فرار آنها به نحوی بود که واحدهای جلودارشان حتی به بندرعباس پیدا شدهاند. این علاوهبر جُبن فرماندهان آن ناشی از ترس و وحشتی بود که در واحدهای نظامی نسبت به روسها و قساوت آنها پیدا شده بود.
در مقابل انگلیسیها هم مقاومتی نشد. تنها در یکی از گردنههای منطقه چند تیر توپ به روی واحدهای زرهی انگلیسی شلیک شد و انگلیسیها پس از دو تا سه ساعت توقّف مجدداً پیشروی کردند. ماوقع نیز از این قرار بود که لشکر کردستان به فرماندهی سرلشکر مقدم همه فرار کرده بودند و تنها یک آتشبار در محل مانده بود. آنها به ابتکار خود تیراندازی کردند و وقتی دیدند وضع وخیم است آتشبار را رها کردند و گریختند.»[6]
[1]. اسکندر دلدم، زندگی پرماجرای رضاشاه، ج 2، ص 898 .
[2]. همان، گزیدهای از صفحات 888 تا 903.
[3]. همان.
[4]. رضا خان از سال 1303ش نیروی هوایی را تأسیس کرد که تعدادی هواپیما از فرانسه، روسیه و آلمان خرید و گامی مهم در پایهریزی این واحد از قوای نظامی برداشت. تعدادی از این هواپیماهای یونکرس آلمانی در سرکوبی عشایر نقش اساسی داشتهاند؛ هرچند که این هواپیماها بیشتر نقش روحیه را در ارتش داشته و تا جایی که امکان داشت، از آنها کمتر استفاده میشد.
[5]. اسکندر دلدم، زندگی پرماجرای رضاشاه، گزیدهای از صفحات 888 تا 903.
[6]. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 94.
7 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 53