چنان که از روایات زندگی رضا شاه برمیآید او دوران عمرش را با مشقّات زیادی طی نموده است. باید بسیاری از رفتارهای وی را ناشی از نحوهی شکلگیری شخصیّتش دانست. او زودتر از همسالان خود وارد دستگاه قزّاقی گردید، دستگاهی که کشور ایران جز پرداخت هزینه و مخارج آن دیگر هیچ حق دخالت و اختیاری در برابر آن نداشت. رضا و دیگران هر روز در مراسم صبحگاهی مجبور به دعاکردن به جان تزار و گفتن زندهباد برای او بودند. رضا خان در ابتدای مبارزات و جنگهای داخلی به دلیل بیسوادی و آگاه نبودن از واقعیتها توان تجزیه و تحلیل درستی از اعمال خود و طرف مقابل نداشت. سرانجام سیر تحولات منطقه و اوضاع جهانی به نحوی رقم خورد که رضا ماکسیمِ جنگجو و بیباک و نترس بدون آن که آرزوی چنین مقامی را در سر بپروراند با حمایت انگلیسیها به مقام پادشاهی رسید. رضا شاه در قزّاقخانه متوجّه کاستیها و اهمیّت ارتش شده بود؛ بنابراین گذشته از تأثیر و عقاید بیگانگان به انسجام و تمرکز نیروهای نظامی همّت گماشت و از یاران کودتای 1299 نهایت استفاده را کرد. او در زمانی که آرزوی داشتن هزار قبضه تفنگ را میکرد، توانست با فراز و نشیبهای بسیار چون اجباریکردن خدمت نظام و غیره تیپ و لشکر تشکیل دهد و تجهیزات و ادوات نظامی تهیّه کند. او بعداً توانست به کمک ارتش نوپای خود در مناطق مختلف کشور امنیتی نسبی ایجاد نماید و به کشور وحدتی دوباره ببخشد؛ البته در این پیروزیها و سرکوب افرادی چون خزعلها نقش و سیاست انگلیس را نباید از نظر دور داشت.
رضا شاه برای ارتش خود ارزش و اعتبار ویژهای قائل بود و از نیروهای خود به شدّت حمایت میکرد حتی شکایتی از آنان را به سختی میپذیرفت. در باره ارتش رضا خان دیدگاهها و نظرهای مختلفی ابراز شده است که جنبه انتقادی آن نمود بیشتری یافته است؛ ولی در این باره نباید اهمیّت وجود و شکلگیری ارتش را در آن موقعیّت زمانی از نظر دور داشت. حداقل باید وجود آن ارتش را با دوران قبل و اثرهای آتی و دراز مدّتی که در استخوانبندی نیروهای دفاعی داشته است مورد توجه قرار داد. این نکته درست است که در آن دوران نظامیان ستمهایی بر مردم روا داشتهاند و به کمک رضا شاه اراضی زیادی غصب کردهاند ولی به دور از انصاف است که شکلگیری ارتش را کلاً نفی کرد و تمامیّت آن را به خاطر بیگانگان پنداشت. همچنین نباید بیاساسی و پوچی و توخالی بودن آن را به خاطر مقاومت نکردن در مقابل نیروهای متّفقین توجیه نمود؛ زیرا ارتش نوپای آن زمان که تمام وجود و تواناییاش وابسته به اجانب بود و بدون کمک آنها قدرت هیچ تحرّکی را نداشت، ارتشی که از نظر وسایل موتوری و پشتیبانی و ذخایر مواد غذایی و سوختی وابسته به خارج بود، ارتشی که حتی از تفنگهای مشقی برای پیشفنگ و پافنگ در سربازخانهها استفاده میکرد تا برنوهای جنگی مستعمل نشود، چگونه میتوانست در مقابل قدرتهای جهانی عرض اندام کند؟ اگر از این مسأله فراتر رویم، اگر فرضاً ارتش توان آن را میداشت و با نیروهای متّفقین مقابله کرده و ایران به صورت یک کشور شکستخورده درآمده بود و همین استقلال ظاهری نیز از دست میرفت، آیا دیگر وجود آن توجیهپذیر بود؟ علیرغم آن که ایران در سال 1322 به آلمان اعلان جنگ داده بود در پایان جنگ نمایندگان کشورهای فرانسه و انگلیس به بهانههای مختلف خواهان دسترسی نداشتن ایران به حقوق پایمال شده خود بودند و حتّی از ورود نمایندگان ایران در کنفرانس ورسای امتناع میورزیدند. اگر ارتش مقاومت کرده و ایران شکستخورده به صورت یک کشور تحت قیمومیت درآمده بود آن وقت دیگر انتقاد نمیشد و اما و اگرها از بین میرفت؟ دیگر ارتش از این جهت نقد نمیشد که چرا در جایی که شکست آن حتمی و مسلّم بوده، دست به عملی نسنجیده زده و باعث خسارات جبران ناپذیری شده است؟ البته ذکر این نکته لازم است که این دیدگاه را فقط باید در آن موقعیّت زمانی و جهانی توجیه و تفسیر نمود.
حسین فردوست که خود از نزدیک شاهد و ناظر وضع آشفته ایران و شکلگیری ارتش بوده است، مینویسد: « رضا خان به حزب و تحزّب اعتقادی نداشت و بنا به تربیت قزّاقی خود تنها به ارتش متکّی بود و از ارتش آن چه برایش مهم بود پادگان تهران بود و تازه همین پادگان را به دو لشکر کاملاً هم قوّه تقسیم کرده بود. لشکر یک به فرماندهی کریمآقا بوذرجمهری و لشکر دو به فرماندهی علیآقا خان نقدی. به این ترتیب یک فرمانده بیسواد (بوذرجمهری) در مقابل یک فرمانده باسواد (نقدی) قرار داشت. رضا خان همیشه بین دو لشکر اختلاف میانداخت، به طوریکه عملاً دشمن و رقیب یکدیگر بودند. در نزد افسران لشکر یک، لشکر دو را بیعرضه میخواند و برعکس. او آتش این اختلاف را تا رفتنش روشن نگه داشت. اگر در این مدّت طولانی این دو لشکر به جان هم نیفتادند فقط به خاطر وجود رضا خان بود و بس! ضمناً هر دو لشکر را چنان قدرتمند کرد که اگر تمام لشکرهای ایران هم جمع میشدند قدرت مقابله با آنها را نداشتند. در زمان رضا شاه ارتش ایران از یکصد هزار تجاوز نمیکرد که دو لشکر تهران به تنهایی حدود پنجاه هزار نفر نیرو داشتند و سایر لشکرها روی هم پنجاه هزار نفر. رضا خان هرچه تجهیزات مدرن از خارج میخرید به این دو لشکر میداد. برای او توپ و تانک گرانقیمت اهمیتی نداشت و اگر داشت برای مرکز بود و نمایش رژه؛ از این دو لشکر هیچگاه به واحدهای خارج از مرکز کمکی نمیداد؛ زیرا باید با تمام نیرو در پایتخت میماندند و قدرت او را حفظ میکردند. بدین ترتیب تا شهریور 20 مقام او تضمینشده به نظر میرسید. رضا خان کسانی را که در فوجش در کودتای 1299 شرکت جسته بودند به تدریج تا درجه سرلشکری رسانید و از میان آنها تنها امیر احمدی سپهبد شد. او در جریان سرکوب کردستان که مدّت چهار سال طول کشید فاتح غرب گردید که رضا خان بعداً او را خانهنشین کرد و بعداً شغل بسیار بیاهمیتی به او داد؛ زیرا در ایران نباید ستارهای جز رضا خان بدرخشد. ولی رضا شاه به جمعآوری ثروت او از کردستان کاری نداشت.
رضا خان همه فرماندهان نظامی خود را متموّل کرد بدون آن که یک ریال از جیب خود بدهد. فقط به هریک میگفت املاکی برای خود تهیّه کنید و بدین ترتیب دستشان را در چپاول اموال مردم باز میگذاشت. آنها هم املاک زیادی، بیشتر در اطراف تهران برای خود تهیّه کردند و این اموال برای آنها تقریباً مجّانی تمام میشد. مثلاً یک ملک پنجاه هزار تومانی آن زمان را به هزار تومان میخریدند. استانداران و همه مقامات استانها تابع شخص فرمانده لشکر بودند و با این شرط استاندار و فرماندار میشدند. رضا خان عادت نداشت افسران عالی خود را عوض کند و لذا در تمام مدّت سلطنتش آنها را در مشاغل حسّاس کشوری و لشکری گمارد. هیچ فردی حق نداشت از نظامیها شکایت کند؛ وگرنه شاکی تحت تعقیب و مؤاخذه قرار میگرفت و رضا خان از تکنولوژی نظامی آن روز بیاطّلاع بود.»[1]
در اینجا به نکتهای باید اشاره کرد که در کمتر منبعی از آن سخن گفته شده و آن مصالحهای است که رضا شاه در بعضی از نقاط مرزی داشته است. اسکندر دلدم در این زمینه مینویسد: «طیف سلطنت طلبان و تاریخ نگاران متمایل به خاندان پهلوی عموماً از تعصّب رضا شاه و پسرش در حفظ سرحدات و حدود و ثغور ایران حرف میزنند و مینویسند روی کار آمدن پهلوی و سقوط قاجاریه از استمرار تجزیهی رو به رشد ایران جلوگیری کرد.
در عموم نگارشات تاریخی معاصر دودمان قاجاریه به سبب از دست دادن حق حاکمیّت ایران در افغانستان تجزیه قسمتی از خاک خراسان، از دست دادن مرو و سرخس، جدا شدن ترکمنستان، از ایران از دست رفتن ناحیه قفقاز، خارج شدن حاکمیت 103 جزیره در خلیج فارس و برباد دادن نیمی از حاکمیّت بلوچستان مورد انتقاد قرار گرفتهاند. در این که شاهان قاجاریه تعصّبی در حفظ حاکمیّت و تمامیّت ارضی ایران نداشتند بحثی نیست؛ اما اکثر نویسندگانی که نان و نمک رژیم گذشته را خوردهاند به عمد فراموش میکنند که رضا شاه نیز قسمتهایی از خاک خراسان را به شوروی سابق واگذار کرد و شهر فیروزه کنونی در خاک ترکمنستان تا اوایل سلطنت رضا شاه متعلق به ایران بود.[2] رضا شاه همچنین در مصالحه با آتاتورک قسمتهایی از مناطق مرزی ایران در شمال غرب را به ترکیه واگذار نمود. از همه تکان دهندهتر خیانت محمّدرضاشاه، دولت هویدا و مجلس شورای ملی در تمکین از خواسته استعمار انگلیس مبنی بر چشم پوشی از حاکمیّت ایران بر مجمعالجزایر بحرین بود. متأسفانه تجزیه بحرین با صحنهسازی قانونی و به اصطلاح با رأی مجلس و به نام مردم صورت پذیرفت.»[3]
[1]. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، صص 77 و 78.
[2]. این مسأله مربوط به قرارداد 1921 بین ایران و شوروی است که ایران به تاریخ 28 مه 1898 قبلاً به روسیه واگذار کرده بود و طبق قرارداد جدید، مناطقی بنا به خواست حکومت شوروی تازه تأسیس به ایران مسترد میگردد.
[3]. اسکندر دلدم، زندگی و خاطرات هویدا، صص 297 و 298.
4 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 68