شیخ خزعل فرزند جابرخان نصرتالملک بود که در سال 1241ش از مادری به نام نورا خانم به دنیا آمد. پدرش در منطقه خوزستان از قدرت و اعتبار خاصی برخوردار بود. پس از مشاهده ضعف قدرت مرکزی ایران از سال 1273ش خود را تحت سیطره و حمایت انگلیسیها قرار داد و با حمایت آنها به تحکیم موقعیّتش پرداخت. پس از مرگ پدر بر سر جانشینی او بین چهار فرزندش به نامهای شیخ محمّد، شیخ مزعل، شیخ سلیمان و شیخ خزعل رقابتهایی به وجود آمد. سرانجام شیخ مزعل قدرت را در دست گرفت؛ ولی از آنجا که رقابت و اختلافات بین خزعل و مزعل پایانی نداشت همواره شیخ خزعل در تشویش به سر میبرد. وی در این باره میگوید: «چندان ترس از برادر خود داشتم که هر بامدادی به این اندیشه از رختخواب بیرون میآمدم که امروز پایان زندگی من خواهد بود. شب نیز که درون رختخواب میرفتم امید زنده بودن تا بامداد را نداشتم. این بود که در بیست و چند سالگی از هجوم اندوه مانند پیران سالخورده موی سرم سفید شد.»[1]
گذشته از این ارزش افرادی مانند مزعل و خزعل بستگی به حفظ منافع انگلیسیها داشت؛ بنابراین پس از گذشت ده سال که بین مزعل و نماینده تجاری انگلیس تنشهایی به وجود آمد او به تحریک خزعل پرداخته و زمینه را برای نابودی مزعل فراهم نمود. این استعداد و آمادگی در افکار شیخ خزعل نهفته بود و ضمناً علاقه خاصّی به یکی از زنان برادرش (ترکان خانم) داشت. پس عمّال خزعل در سال 1280ش مزعل را به قتل رسانیدند و آن زن نیز سوگلی حرمسرای بیش از یکصد نفره او گردید. از این زمان است که پلّههای ترقّی شیخ خزعل شروع میشود و به القاب نصرتالملک، معزالسّلطنه، سردار اقدس و سردار ارفع مفتخر شد. همچنین از طرف دولت انگلستان و حکومت هند صاحب نشان شوالیه و فرمانهای مهم نظامی گردید. مظفرالدّینشاه هم به او لقب امیرتومانی داد.
شیخخزعل با زدوبندهای سیاسی و ازدواجهای مصلحتی به حاکم بلامنازع منطقه خوزستان تبدیل میشود. حتّی ادّعای خودمختاری و آرزوی پادشاهی بر نواحی بینالنهرین را در افکار خود میپروراند ولی غافل از آن که حوادث روزگار و موقعیّت جنگ جهانی تغییراتی در سیاست بریتانیا به وجود میآورد و سرانجام اسیر و تسلیم مطامع آنها خواهد شد. خسرو معتضد در قسمتی از شرح حال او چنین روایت میکند: «خزعل در روز اول محرم سال 1315ه ق با همدستی تنی چند از غلامان برادر خود را به هلاکت رساند بدین معنی که غلامان خزعل برادرش را که در حال پایینآمدن از پلکان قصر فیلیه و سوار شدن بر بلم بود به گلوله بستند و کشتند و قاتلین فراری و ناپیدا اعدام شدند. شیخ خزعل پس از کشتن برادر شیخ و بزرگ منطقه حاکم محمره شد. مظفرالدّینشاه او را با فرمان جدیدی حکمران محمره و سرحدّ دار آنجا کرد و لقب معزالسّلطنه و درجه امیرتومانی برادرش را هم به وی بخشید. خزعل در صفر سال 1321ه ق با لرد کُرزون فرمانفرمای هند به خلیج فارس تماسهایی از طریق حاج محمّدعلی، پیشکار خود با کنسولیار انگلیس در محمره با او برقرار کرد و عرض ارادت نمود و پس از رسیدن به قدرت در نهایت هوشیاری و مکر و حیله از یک سو به افزایش قدرت، ثروت، اعتبار و وجهه خود در میان قبایل عرب زبان پرداخت و از سوی دیگر با تحبیب حکام خوزستان سعی کرد مورد اعتماد دولت مرکزی قرار گیرد. به تدریج خزعل تقریباً در سراسر خوزستان حرف اول را میزد و هرجا شورشی پیش میآمد یا ایل و قبیلهای از پرداخت مالیات خودداری میکرد یا دست به راهزنی میزد، دولت مرکزی حل و فصل قضایا را منوط به دخالت و اتخاذ تدابیر شیخ خزعل میدانست. سال به سال بر نفوذ و قدرت خزعل افزوده میشد و سرانجام در سال 1319 ه ق حکمرانی اهواز را به او دادند و مقادیر قابل توجهی از زمینهای اطراف کارون را که خالصه دولت بود به او واگذار کردند.
در طول سلطنت قاجار کمتر پادشاهی دیده شده بود که پای خود را به سمت جنوب کشور پایینتر از حداکثر شهر شیراز بگذارد و اصولاً پادشاهان قاجار توجّهی به مناطق بد آب و هوای جنوب کشور نشان نمیدادند و پس از آن که یورش و تهاجمات روسها به نواحی شمالی آغاز گردید شهر تبریز جایگزین شهر شیراز شد و محل اقامت ولیعهدها گردید و به دلیل همین عدم حضور محسوس و ملموس پادشاهان قاجار در جنوب ایران، بندرعباس تا سالهای مدید به سلطان یا امام مسقط و عمان اجاره و مقاطعه داده میشد. بندرلنگه زیر نفوذ و سلطه شیوخ عرب سپرده شده بود و منطقه زرخیز و پهناور خوزستان هم که طلای سیاه ایران یعنی نفت در آن به مرحله استخراج و بهرهبرداری رسیده بود تیول شیخ خزعلبن جابر آل محیسن بود. از پادشاهان قاجار تنها احمدشاه بود که جهت عزیمت به اروپا به دلیل نا امنی از راه بوشهر عازم آنجا گردید. وقتی احمدشاه در یکی از سفرهای خود طریق محمره (خرمشهر) را برگزید در آن زمان در خوزستان بر سر زبان اعراب افتاده بود که حضرت شیخ خزعل یا معزالسلطنه، شاه ایران را مخلع کرده و به او خلعتهایی بخشیدهاند. همچنین چند صد رأس قاطر و الاغ راهوار بندری به شاه ایران به رسم هدیه و پیشکش داده شد. رفتار شیخ خزعل با پادشاه و دولت ایران مانند یک پادشاه خودمختار در داخل ساختار دولت ایران بود.
شیخ خزعل در طول جنگ جهانی اول تحت تأثیر دولتهای عثمانی و آلمانی قرار نگرفت و اجازه نداد که در خطوط نفتی کمپانی نفت انگلیس و ایران خرابکاری انجام گیرد و هرچه زمان رو به جلو حرکت میکرد خزعل خودمختارتر، مستقلتر از خود راضیتر و مغرورتر میشد و از نواحی دیگر چون لبنان و سوریه و... نواقص حرمسرا و دربار خود را تأمین مینمود و از نظر ثروت به حدّی رسیده بود که در دنیای عرب به حاتم طایی دوم شهرت یافته بود.
شیخ خزعل پس از پایان جنگ جهانی اول امیدوار بود که انگلیسیها به پاس خدمات و زحمات او در جنگ امارات مستقله عربستان را در جنوب باختری ایران و بخشی از بینالنهرین به وی تقدیم خواهند کرد و در این میان تنها مزاحم را دولت ایران میدانست که باید سر جای خود نشانده میشد و او به چیزی کمتر از استقلال خوزستان یا عربستان رضایت نمیداد و معروف بود روزی در قبال درخواست ارسال مالیات برای خزانه دولت مرکزی فریاد برآورد که شما بروید مالیات خودتان را از خوزستان بگیرید؛ اما اینجا عربستان است. خوزستان در غبار گذشت ایّام نابود شده و از میان رفته است. در عربستان کسی از مالیات به دولت تهران فکر نمیکند. بروید در لابهلای اوراق تاریخ همان خوزستان خودتان را پیدا کنید و از آن مالیات بگیرید. با پایان جنگ جهانی اول و استقلال بعضی از کشورهای عرب در خاورمیانه نقطه نظرات خزعل نیز دگرگون شد. او تا آن زمان به حکمرانی محمره و سپس اهواز دل خوش داشت در وقایع مشروطه مداخله میکرد با مجلس شورای ملی دوره اول و دوم مکاتباتی میکرد و به خود عنوان حضرت والا داده و وزیر و صدراعظم برای خود معیّن کرده بود و عمّال او نیز در نامهها وی را با پسوند «ارواحنا فداه» مورد خطاب قرار میدادند و به جراید داخل و خارج نیز مواجبی میداد تا او را تجلیل نمایند و پیشبینیهای او در باره عایدات سرشار نفتی هوس استقلال دادن عربستان را در رأس افکار او قرار داد.
عواید قسمت دایر املاک شیخ خزعل در سال 1311 ه ش هشت میلیون و 619 هزار ریال برآورد شده بود. قسمتی از املاک او عبارت بودند: 1. از کلّیه خالصجات و نخیلات محمره؛ 2. تمام جزیرالخضر یعنی آبادان؛ 3. بهمنشیر؛ 4. کارون؛ 5. هندیجان و ده ملا، شامل 94 پارچه ده؛ 6. فلاحیه (شادگان)؛ 7. بندر معشور؛ 8. اراضی غربی کارون؛ 9. جراحی؛ 10. عنافچه و نهر هاشم؛ 11. آلکثیر شوشتر، آلکثیر دزفول. بذل و بخشش بیجای سلاطین قاجار از یکسو و همدستی و زدوبند نظامالسطنه مافی، والی لرستان عربستان که خزعل داماد خانواده او هم شده بود، تقریباً تمام خوزستان را از چنگ دولت بیرون آورده و به یک شیخ عرب که معلوم نبود از کجا آمده و چرا باید دارای این همه املاک و مستغلات شده باشد واگذار کرده بود و به طور خلاصه باید گفت که املاک و مستغلات این امپراتور بیتاج و تخت خوزستان بسیار گسترده بود که اغلب آنها را نظامالسلطنه مافی به او داده بود.
شیخ خزعل چون از داخل و خارج پشتگرمی احساس مینمود غرور او را به گونهای برداشته بود که وقتی شنید انگلیسیها امیرفیصل هاشمی را به سلطنت عراق برگزیدهاند رنجیده و سخت گلهمند بود که چرا فیصل را از عربستان به عراق آورده و از او دعوت نکردهاند به عراق برود و بر تخت سلطنت آن کشور تکیه زند.
شیخ خزعل دو نوع مشی سیاسی را پیروی میکرد. در مکاتبات و تلگرافات با دولت مرکزی و مجلس شورای ملی ارادت و دلبستگی خود را به ارکان مشروطیت اعلام میداشت؛ اما در دیدار با شیوخ عرب خوزستان و به طور کلّی اعراب و روزنامهنگاران بینالنهرین و لبنان سخنانی میگفت که نشانگر آرزوهای او برای تأسیس یک امارت عربی در خوزستان و انتصاب وی به مقام پادشاه یا امیر آن ایالت مستقل بود. پس از سفر آخر احمدشاه به اروپا و اقامت طولانی وی در فرنگستان عدّهای از درباریان سعی کردند خزعل را تشویق کنند به اقداماتی در جهت بازگرداندن شاه دست زند و او مخابره تلگرافهایی را به تهران آغاز کرد که دشمنی و کینه رضا خان رئیسالوزراء را برای خود خرید. او با همکاری امیر مجاهد بختیاری کمیته قیام سعادت را راهاندازی کرد؛ اما در حقیقت علت عمده نارضایتی شیخ خزعل و اقداماتی که میکرد تصمیمات متّخذه به وسیله وزارت مالیه و خزانهداری کلّ برای مطالبه مالیاتهای عقبمانده خوزستان از او بود و بعد از مذاکرات تنها متعهد به پرداخت 500 هزار تومان از مبالغ هنگفت بدهی شد که از آن نیز فقط یکصد هزار تومان آن را پرداخت کرد.
در تابستان سال 1303 ه ش اعلامیه و اخباری از شیخ رسید که خبر میداد او قبایل عرب را گردآوری کرده و بین آنها پول و اسلحه تقسیم و صحبت از تأسیس یک حکومت مستقل عربی در خوزستان میکند و او طی بیانیهای که یک نسخه از آن را به مجلس ارسال داشت خواهان برکناری سردار سپه شد.[2]
سرانجام سردار سپه در رأس یک قوای 22 هزار نفری راهی جنوب شد و از روابط دوستانه رضا خان با سِر پرسی لورن، وزیر مختار انگلیس از قبل معلوم بود که بازنده کیست و دیگر دوران شیخ خزعل به سر آمده بود و دولت انگلیس با توجه به چاههای پر از نفت خوزستان و حمایت از تشکیل حکومت مقتدر مرکزی دیگر علاقهای به افرادی چون شیخ خزعل نداشت و به همین دلیل پیشروی نیروهای رضا خان به سمت جنوب جنبه راهپیمایی یافته بود و سردار سپه نیز پس از نمایش سیاسی زیارت از اماکن مقدسه عراق با استقبال با شکوه وارد تهران شد. شیخ خزعل چند ماه بعد به گونهای غافلگیرانه به وسیله سرتیپ فضلاللهخان بصیردیوان بازداشت شد و با اتومبیل به طرف تهران حرکت داده شد. خزعل وحشت داشت او را با ساز و دهل و در میان اجتماع مردم وارد تهران کنند از اینرو فرستادگانی از بین راه نزد شیخالملک اورنگ و قائم مقامالملک رفیع که بده بستانهایی با آنها داشت، فرستاد و با میانجیگری آنها وی را بدون سروصدا وارد تهران کردند و پس از چند روز که در یکی از قصرها یا یکی از پادگانها مهمان بود اجازه دادند در خیابان ژاله نزدیک خیابان ایران یا عینالدوله خانهای اجاره کند. شیخ خزعل همواره از انگلیسیها گله و شکایت میکرد که چرا چتر و دست حمایت خود را از پشت او برداشتند و وی را به آن سرنوشت دچار کردند. روزی در یک محفل که انگلیسیها حاضر بودند او آن قدر گله و شکایت کرد که یک مقام عالیرتبه انگلیسی بر سر او تَشَر زد و شیخ به گوشهای رفت و بیسروصدا به گریستن پرداخت. خزعل در تهران خوب زندگی میکرد و چند بار که به طور خصوصی نزد شاه رفت استدعا کرد اجازه دهند برای معالجه به اروپا برود؛ اما رضا شاه موافقت نکرد. ولی متقابلاً دستور داد هر پزشکی که مورد نیاز خزعل است به ایران بیاید و او را درمان کند.[3] خزعل در سال 1315 در تهران درگذشت ولی پس از شهریور 1320 شایع شد مأمورین نظمیه او را خفه کردهاند؛ اما به ثبوت نرسید.»[4] برخلاف این نظریه که قتل شیخ خزعل ثابت نشده است احمد سمیعی در کتاب خود مینویسد: «به دستور مختاری، عباس بختیار و مقدادی به معاونت عباس یاوری، عقیلیپور و جمشیدی، شیخ خزعل را در اتاق خفه کردند و درفشی به شقیقه او کوبیدند. چند روز بعد از قتل وی، مختاری چکی به مبلغ ده هزار ریال صادر و مقدادی با اخذ آن چک رسیدی داد و به ترتیب زیر بین افراد تقسیم کردند:
1. عباس بختیار که گلوی شیخ را گرفته بود 1400 ریال
2. حسینعلی فرشچی که درفش را به شقیقه شیخ فروکرده بود 3000 ریال
3. عباس جمشیدی که در حیاط و راهرو مراقبت میکرد 2000 ریال
4. عباس یاوری که در پشت در مراقب بود 500 ریال
5. عقیلیپور که در پشت در مراقب بود 500 ریال.
هریک از گیرندگان وجه قبضی بدین مضمون میدهند: مبلغ ... ریال به رسم انعام از اعتبار مخفی در پرونده شیخ خزعل بایگانی است.»[5]
[1]. خسرو معتضد، خاطرات قائممقامالملک رفیع، ص 144.
[2]. خسرو معتضد در پاورقی صفحۀ 502 جلد دوم کتاب شهناز پهلوی، علت قیام شیخ خزعل را این گونه توضیح میدهد: «قیام خزعل در خوزستان دو علت ظاهری داشت و دو علت باطنی. علت ظاهری اول این بود که خزعل شکایت میکرد چرا احمدشاه، پادشاه قانونی کشور را به اروپا فرستادهاند و اجازه نمیدهند او بازگردد و ازاینرو کمیتۀ سعادت را تشکیل داده بود. علت دوم شکایت خزعل از دیکتاتوری رضا خان و جنبش جمهوریخواهی، محو قانون اساسی و استحاله همه شئون کشور در قشون بود؛ چون خزعل میدانست که با تقویت قشون، دوران حکمروایی او در خوزستان و میلیونها متر زمینی که تقریباً مفت به دست آورده بود و ثروت هنگفتی که انباشته بود، از کفَش بیرون خواهد رفت. علت باطنی شورش خزعل، مطالبه پیگیرانه مالیات از او به وسیله دکترمیلسپو، خزانهدار کل کشور و مأموران امریکایی بود که با محاسبات دقیق، چندین میلیون تومان مالیات سالهای گذشته او بودند. علت دوم تماسها و تحریکات طرفداران احمدشاه از تهران و پاریس بود که چون شیخ خزعل دارای نیروی نظامی و توپ و چند دستگاه زرهپوش انگلیسی و حتی ناوچه توپدار بود، میخواستند از این راه سردارسپه را بترسانند و او را وادار به عقبنشینی کنند. اما رضا خان که آن روزها مخصوصاً سِر پرسی لورن وزیرمختار و خانم ویتا سکویل وست، همسر نیکلسون وزیرمختار بعدی، همه از او حمایت میکردند، از اقدامات خزعل جا نزد و به سوی خوزستان قشون کشید و شر را خوابانید. البته قبلاً نظر موافق انگلیسیها را هم جلب کرده بود.»
[3]. سلیمان بهبودی در صفحۀ 314 خاطرات خود دربارۀ بیماری خزعل مینویسد: «شیخخزعل مدتها بود استدعای شرفیابی داشت. به وسیله وزیر دربار اجازه فرمودند و عصر روزی شرفیابی حاصل کرد و روی نیمکت در باغ پذیرایی شد. در موقع مرخصی استدعا کرده بود که چون چشمش بینایی خود را از دست میدهد، میخواست برای مسافرت به خارج و معالجه، تحصیل اجازه نمایند. بهمحض اظهار، تیمورتاش را خواستند و فرمودند مدتها است که چشم من ناراحت است و دید آن کم شده. سردار هم مثل من اظهار ناراحتی میکند. خوب است فوراً بهترین طبیب چشم را از خارج بخواهید تا چشم هر دومان را معالجه نماید و خیلی هم تأکید فرمودند و او از خزعل جدا شد.»
[4]. خسرو معتضد، خاطرات قائممقامالملک رفیع، برگرفته از صفحات 140 تا 165.
[5]. احمد سمیعی، برکشیده به ناسزا، ص 130.
6 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 72