احمد احمدی معروف به پزشک احمدی یکی از افراد بحثبرانگیز دوره رضا شاه است که نامش با قتل و شکنجه زندانیان آمیخته است. او در سال 1266 در مشهد به دنیا آمد. وی دوران خدمت نظام را در زندان قصر سپری نمود و سپس در حدود سال 1307ش در بیمارستان سپه تهران به شغل پرستاری پرداخت. در حین کارهای شغلی با تجربیاتی که از نحوهی شکلگیری و درمان بیماریها به دست آورده بود به پزشک احمدی معروف شد. پس از آن به دلیل ارتباط و رفتار ابهامآمیز و مشکوکی که با نیروهای شهربانی داشت شایعاتی در خصوص او شکل گرفت که وی در دل شبها سرِ کار خود حاضر میشود و با آمپولهای مخصوص به خودش افراد زندانی و بیمار را میکشت. از جمله گروههایی که در انتشار این شایعات نقش اساسی داشتهاند جمعی از خانوادههای داغدار و اعضای حزب توده بوده که به او لقب موش داده بودند. پزشک احمدی پس از شهریور 1320 به کشور عراق گریخت. مینویسند که دختر تیمورتاش به نام ایران برای انتقامگرفتن از خون پدر خود به بغداد رفته این جلاد رضا خان را که در آنجا به شغل رمّالی و دعانویسی مشغول بود پیدا کرده و با تلاش بسیار از طریق سفارت او را برای محاکمه به ایران میفرستد. در طول محاکمه پزشک احمدی اتّهامات وارد شده را انکار کرده و آن را شوخی میخواند. به هرحال در شرح حال پزشک احمدی یا همان میرغضب نوین رضا شاه که نام ننگینی از خود بر جای گذارده، آمده است که:
«پزشک احمدی که از زمان ریاست آیرم به خدمت نظمیه درآمده بود در زندان خدمت میکرد. وی نه پزشک بود و نه پزشکیار. تنها رابطه وی با عالم پزشکی این بود که چندی در مشهد به دارو فروشی اشتغال داشت و به اصطلاح طبابت هم میکرد. پزشک احمدی از تمام لوازم و اسباب طبی یک کیف کوچک داشت و یک انژکسیون بزرگ و از لوازم زهد و تقوا تسبیحی همیشه به دست و کتابچه کوچکی در بغل که کتاب دعایش بود و وقتی که آمپول نمیزد همیشه تسبیح میچرخانید و خود را یک زاهد جلوه میداد. احمدی برای هر قتلی انعامی میگرفت. اگر مقتول از کلّه گندهها مثل سردار اسعد و تیمورتاش بود از صد تومان و همین حدودها بود و اگر از خردهپاها و اشخاص غیر معروف و گمنام نفری ده تا پانزده تومان. هنگامی که وی به بازپرسی کشانده شد در جواب این که چرا به عراق رفته بودی، میگفت: "به عشق زیارت حسینبنعلی(ع) به کربلا مشرف شدم. به سؤال آیا سابقه جزایی داری؟ پاسخ داد: در عمرم به جز عمل خیر کاری نکردهام! وی در توضیح دین و مذهب خود اظهار داشت که مسلمانی با خدا هستم و هنگامی که از او سؤال شد چگونه بیماران را معالجه میکردی؟ جواب داد: من هر وقت بالای سر مریضی میرفتم، بسم الله الرحمن الرحیم میگفتم و دعا میکردم خداوند شفا دهد و خدا هم شفا میداد و چون اعترافهای پاسبانها و مأموران شهربانی را برایش خواندند، گفت: "این حرفهایی که پاسبانها و سایرین در باره من زدهاند شوخی کردهاند.»[1]
وکیل خانوادهی سردار اسعد در دادگاه پزشک احمدی را اینگونه معرفی مینماید:
«این کسی که امروز به صورت یک زاهدی در محضر محکمه نشسته است و سلمان فارسی و اباذر غفاری را در زهد و تقوا به شاگردی قبول ندارد و مدّعی مسلمان باخدایی است که در عمر خود جز عمل خیر نکرده است مرحوم سردار اسعد را با فجیعترین شکلی که در هیچ زندانی و در دورهای سابقه نداشته در زندان قصر که موحشتر از زندان بزرگ سیبری روسیه بوده و زندان سیبری را به غلامی خود قبول نداشته کشته است.
همان طور که هرکس گل را ببیند به یاد بهار میافتد هرکس در زندان شهربانی این احمدی را میدید به یاد مردن میافتاد. همان طوری که هرکس توهّمِ حلول شیطان در جسم خود کند یا از شیطان بخواهد اجتناب نماید اعوذ بالله منالشیطان اللعین الرجیم (اشاره به احمدی) میگوید یا هرکس جن ببیند بسمالله الرحمن الرحیم میخواند. هر یک از محبوسین زندان قصر هم که احمدی را میدیدند به خودی خود آیه انا لله و انا الیه راجعون را میخواندند و یک آیهالکرسی هم خوانده، بر خود میدمیدند. در زندان شهربانی اسم احمدی و لفظ موت با هم مترادف بودند. این که احمدی میگوید به مریضها او هرگز آمپول نمیزد صحیح است؛ زیرا او هرگز آن آمپول کذایی را برای شفا و معالجه یک مریض به کار نبرده است که درد مریض را تخفیف بدهد بلکه او همیشه آمپول خود را به محبوسین سیاسی و بیگناه و از قضا سالم و تندرست میزد. در زندان موضوع آمپول احمدی به قدری رواج داشت که اگر یک زندانی میخواست در باره زندانی دیگر نفرین کند، میگفت: خدا به آمپول احمدی گرفتارت نماید. آمپول احمدی مثل آمپولهای امروزه نبود که بیاثر باشد زیرا خود او دوای آن را تهیّه میکرد و وقتی استعمال میشد برو برگرد نداشت و جا به جا اثر میکرد و خوردن و مردن یکی بود. احمدی از تمام لوازم و اسباب طبی، یک کیف کوچکی داشت و یک انژکسیون بزرگی و از لوازم زهد و تقوا تسبیحی همیشه به دست و کتابچه کوچکی هم در بغل که کتاب دعایش بود. وقتی آمپول نمیزد همیشه تسبیح میچرخاند و خود را یک زاهد مصنوعی جلوه میداد و بعد از آمپولزدن هم از کتاب دعا میخواند و ثواب آن را نثار روح شهدای خودش میکرد.
احمدی میگوید مردی است مسلمان با خدا. اگر اسلام فقط به رکوع و سجود و خواندن دعا و چرخاندن تسبیح است احمدی راست میگوید و مسلمانی با خداست زیرا همیشه تظاهر به خواندن نماز و کتاب دعا میکرد.» دکتر منوچهری که از اطبّای شهربانی است، میگوید: اگر کسی به کتاب احمدی دست میزد به عنوان این که دستش نجس است مورد مؤاخذه احمدی قرار میگرفت. احمدی صبحهای جمعه همیشه به حضرت عبدالعظیم میرفته. اهل محلِ احمدی برای او کرامت قائل بودند. او صاحب کشف و کرامت است اما نمیدانستند صاحب کشف و کرامت در کشتن اشخاص به وسیله آمپول سم یا هوا استاد است. در شبهای احیای ماه رمضان اهل محلّ به خانه احمدی میآمدند و احمدی قرآن سر میگرفت و مراسم احیاء را تا صبح به جا میآورد.
دکتر یزدی و آقای فاطمی که از اشخاص معروف هستند حکایت میکنند و همین طور عدّهای از زندانیهای دیگر که این احمدی پسر بچّه مازندرانی را که اصلاً تقصیرش معلوم نبود آمپول زد و آن بیچاره 24 ساعت دائم فریاد العطش میزد و سر خود را به دیوار میکوبید و آب میخواست و این احمدی غدغن کرده بود کسی نزدیک او نرود تا بمیرد و بالاخره بعد از 24 ساعت جانکندن که بدنش از تشنگی آتش گرفته بود، مرد.
آیا در قرن بیستم در هیچ جایی سابقه دارد که اعضای حکومت افراد مطیع کشور خود را با چنین طرز وحشیانه بکشد؟ امروز اگر جنگ در دنیا نبود صدها نفر مخبر و عکاس از اطراف عالم برای دیدن این شخص و عکسبرداری و حضور در محاکمه میآمدند یا اگر او را به دور دنیا میگردانیدیم میلیونها دلار از نمایشدادن او عاید ما میشد. زیرا آمریکایی و اروپایی آنهایی که مردم بیگناه را در زندانها بدون جهت بکشند و بعد به این جنایت صورت سکته و مرض بدهند تا شهوتهای خصوصی خود را تسکین دهند حیوان میدانند. ببر خونخوار فرض میکنند نه انسان متمدن.
این یکی از مخوفترین و معروفترین قاتلهایی است که چشم روزگار به خود دیده. فریب این ظاهر خاموش و ساکت و آرام را نخورید. این قیافه حق به جانب پوششی است از خاکستر بر روی این آتش. دل این مرد آتش است و خودش چون جهنم. اگر قاتلین دیگر با ترس از پلیس مرتکب جنایت میشوند یا وجود پلیس مانع اعمال آنهاست. این شخص در پناه پلیس و در عمارت پلیس یعنی محلی که حافظ امنیت عمومی و جان و مال مردم است و مردم برای حفظ جان و مال خود به آنجا پناه میبرند بیگانگان را با دلخراشترین طرزی میکشته است.»[2]