آیتالله سیّد حسن مدرس یکی از شخصیتهای پرنفوذ و نامدار دوران رضا شاه است که علیه استقرار حکومت پهلوی کوشش بسیار کرد. او برخلاف نظر و میل حاکمان وقت نماینده پنج دوره مجلس شورای ملی شده بود. او لحظهای از مبارزات خود دست نکشید تا این که دیگر وجودش برای رضا شاه تحملناپذیر شد و دستور تبعید وی را صادر کردند و سرانجام برایش حکم شهادت دادند. در خصوص چگونگی اجرای حکم محمّد ارجمند مینویسد: «مرحوم مدرّس بنا بر امر رضا شاه مدّتی در خواف تبعید و زندانی بود؛ به این معنی که در خواف منزلی برای او تهیّه کرده بودند و یکی دو نفر مأمور تأمینات و پاسبان مأمور حفاظت این پیرمرد و سیّد جلیلالقدر بودند. بعد از واقعه مسجد گوهرشاد و اعدام اسدی و عزل سرهنگ نوایی، سرهنگ منصور وقار که از صاحبمنصبان نجیب و اصیل شهربانی بود به ریاست شهربانی خراسان منصوب شد و وارد مشهد گردید. به قرار مسموع موقعی که برای خدا حافظی در تهران پیش مختاری،[1] رئیس شهربانی میرود او پاکت سربسته و لاک و مهرشدهای را که خطاب به سروان محمّدکاظم میرزا جهانسوزی صاحبمنصب شهربانی مشهد بوده به او میدهد و میگوید این پاکت را در مشهد به محمّدکاظم میرزا تسلیم کند. محتویات این پاکت به طوری که بعداً معلوم شد دستور اعدام مرحوم مدرّس بود که مقدمات آن در زمان ریاست شهربانی سرهنگ نوایی چیده شده بود. سرهنگ وقار پاکت را از مختاری میگیرد و بدون آن که بداند محتوایش چیست پاکت سر به مهر را در مشهد به محمّدکاظم میرزا تسلیم میکند. محمّدکاظم میرزا فردای آن روز تقاضای ده روز مرخصی از سرهنگ وقار میکند و میگوید مأموریتی به او محوّل شده که باید خیلی محرمانه انجام دهد و تقاضای مرخصی برای انجام دادن این مأموریت سری است. سرهنگ وقار که مردی خیلی ترسو و احتیاط کار بود جرأت نمیکند از محمّدکاظم میرزا سؤال کند چه مأموریتی دارد.
بالاخره محمّدکاظم میرزا شبانه از مشهد به خواف حرکت میکند و مرحوم مدرّس را از خواف به کاشمر منتقل مینماید. غروب یکی از ایام ماه رمضان که سیّد روزه بوده، محمّدکاظم میرزا با یکیدو نفر از عمّال شهربانی به محلی که سیّد در آنجا سکونت داشته، میروند و سیّد را با زبان روزه خفه میکنند. از قراری که شنیدم، متّکایی روی دهان سیّد میگذارند و خود محمّدکاظم میرزا روی آن مینشیند و پیرمرد بیچاره را خفه میکنند و شبانه جنازه او را به قبرستانی حمل و دفن مینمایند.»[2] در تکمیل این مطلب احمد سمیعی مینویسد: «سیّدحسن مدرّس نماینده پنج دوره مجلس شورای ملی (از دوره دوم تا ششم) را به خواف تبعید کرده بودند و چون اداره شهربانی از دادن خرجی به او امتناع مینمود وی در نهایت سختی به سر میبرد؛ حتی اکثراً روزه بود. بنا به اقرار پاسیار منصور وقار طبق دستور کتبی مختاری به یاور جهانسوزی، وی به قتل رسید. مدرّس را حین خواندن نماز با عمامه خودش خفه کردند و بعد از کشتن وی محافظانش گزارش زیر را تقدیم داشتند:
به تاریخ لیله 10/9/1316 ساعت بیست و دو و سی دقیقه یوم جاری، اینجانب رسدبان[3] 3، مستوفیان، کفیل شهربانی کاشمر به معیّت سرپاسبان یکم موسی شجاعی به منزل واقع در محله نو که شخص سیّدحسن مدرس در آنجا زندانی بود، رفتم. مشاهده شد زندانی مزبور فوت کرده است. در صورتیکه سرپاسبان شماره6 محمّد ابراهیم ترشیزی و شماره 7 محمّد فراموشکار، پاسداران زندانی مزبور، اظهار میدارند که متوفّای فوق به مرض تنگ نفس سینه مبتلا بوده تا یک ساعت قبل حیات داشته که بعداً فوت نموده است.»[4]
[1]. سرپاس مختاری در اجرای درخواست رضا شاه مبنی بر به شهادت رساندن سیدحسن مدرس نقش داشته است. او در سال 1321، در دادگستری محاکمه میشود و علیرغم مدارک کافی و اشتیاق عموم به اجرای عدالت، تنها به هشت سال زندان محکوم شد و سپس در سال 1326 محمّد رضا شاه عفوش کرد.
[2]. عبدالرضا مهدوی، شش سال در دربار پهلوی، ص 201 .
[3]. تفاوت چند اصطلاح اداری گذشته با امروز چنین است: دوسیه: پرونده ؛ یاور: سرگرد؛ بریگاد: تیپ؛ سرپاس: سرتیپ؛ رسدبان: ستوان؛ ماژور: سرگرد.
[4]. احمد سمیعی، برکشیده به ناسزا، ص 129.
5 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 100