پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

حادثه حوزه علمیه قم در زمان رضا شاه

حادثه قم

 

یکی دیگر از کارهای افراطی رضا شاه حمله به آستان مقدسه قم و ضرب و شتم روحانیان و مردم است. در باره این که علت وقوع حادثه چه بوده و چرا این واقعه اتّفاق افتاده است نشانی از تصمیم قبلی رضا شاه در این موضوع نیست. تنها مطلبی که اکثر صاحب‌نظران در آن اتّفاق نظر دارند وجود و حضور خانواده پهلوی در جلسه و مراسم برگزاری سخنرانی به مناسبت تحویل سال جدید بوده است که سخنران مراسم به دلیل حرکت نامناسبی که از یکی از همراهان خانواده سلطنتی سرمی‌زند زبان به اعتراض گشوده و به ‌تبع آن مردم نیز حالت تهاجمی در مقابل خانواده پهلوی می‌گیرند. ظاهراً سرانجام این حادثه با میانجیگری و بدون سروصدا خاتمه یافته بود؛ ولی آن شخصی که این حادثه را با تلفن به دفتر پادشاه گزارش می‌دهد به نحوی غلّو می‌نماید که پس از رسیدن خبر به گوش رضا شاه او یک‌باره منقلب شده و تصمیم به حمله و ضرب و شتم مسبّبان آن حادثه می‌گیرد. اگر به طور مستقیم با خانواده خود تماس گرفته یا عکس آن انجام شده بود چه بسا این واقعه اتفاق نمی‌افتاد.

سلیمان بهبودی که یکی از نزدیکان و مقرّبان رضا شاه است در این باره می‌گوید: «در داخل حرم خانم‌ها داخل سایرین بودند که در این موقع والاحضرت شمس که ایستاده بودند چادر از سرشان افتاد. با این که سنّ ایشان اقتضا نداشت که چادر داشته باشند، مع‌ ذلک با چادر بودند. با مشاهده این وضع واعظ بالای منبر سروصدا راه انداخته و در داخل حرم اخلال کرد. مأمورین سر رسیدند و چون جمعیت زیاد بود سروصدا هم زیاد شد. بیم اخلال می‌رفت. اتفاقاً این موضوع را بزرگ جلوه دادند و با تلفن به تهران و بعد هم به اعلیحضرت همایون اطّلاع رسید. ناراحتی عجیبی در ایشان ایجاد کرد و با عدّه‌ای نظامی و زره‌پوش فوراً به قم حرکت فرمودند. چون آن روز، روز دوشنبه و روز پذیرایی بود عدّه‌ای از آقایان و حتّی وزیر دربار هم به قم حرکت کردند و چند نفر که فهمیده یا نفهمیده اخلال کرده بودند دستگیر و چند نفر هم که جرم‌هایی داشتند و از قبل به حرم پناه برده و متحصّن شده بودند دستگیر و به تهران فرستادند و همین باعث شد که بست یا تحصّن در حرم قم هم متروک شود.»[1]

امّا ویراستار کتاب زندگی پرماجرای رضا شاه راجع به این حادثه می‌نویسد: «در عید سال 1306 شمسی (برابر با 27 ماه مبارک رمضان 1347ق) که زوّار فراوانی در حرم مطهر حضرت معصومه حضور داشته‌اند، خانواده پهلوی به زیارت می‌روند و بدون حجاب کامل در حرم مطهر حضور به هم می‌رسانند. این عمل و جسارت به ساحت مقدس حرم مطهر سبب خشم مردم می‌شود و شخصی روحانی به نام سیّد ناظم واعظ مردم را به امر به معروف و نهی از منکر فرا می‌خواند. خبر به مرحوم حاج‌شیخ‌ محمّد تقی بافقی از روحانیون معظم قم می‌رسد و ایشان نخست به خانواده رضا خان پیام می‌دهد که اگر مسلمان هستید نباید با این وضع در این مکان مقدس حضور یابید و اگر مسلمان نیستید باز هم حق ندارید در این مکان حضور یابید. پیام مؤثر واقع نمی‌شود و مرحوم شیخ ‌محمّدتقی شخصاً به حرم می‌آید و به خانواده رضا خان شدیداً اخطار می‌کند. این حادثه منجر به قیام مردم شد و رضا خان شخصاً با یک واحد موتوریزه به قم رفت و با چکمه وارد صحن مطهر شد و شیخ‌ محمّدتقی را مورد ضرب و شتم قرار داد.»[2] برخلاف این دو نظر روایتی آمده است که: «... یک روز در یک جلسه رسمی با زن و دخترهایش بدون چادر حضور یافت و از آنان عکس‌برداری شد و دستور داد همه ایرانیان باید چنین کنند. کمی بعد واعظی در قم بالای منبر گفته بود بازوهای لُخت ملکه ایران را همه ‌کس دیده است و از این قبیل جملات. رضا شاه با حالت عصبانی شخصاً به قم رفت و کتک مفصّلی به آن واعط زد و به ‌حدّی با شدّت او را با عصای آهنی خود کتک زد که عصا خرد شد.»[3]

خسرو معتضد با توصیف و شرح حال فراوان در باره این حادثه می‌نویسد: «عید نوروز سال 1306 ملکه تاج‌الملوک تمایل کرده بود شب سال نو را در حرم مطهر حضرت معصومه بگذراند. در این زمان دختران خردسال شاه و ملکه عصمت‌السلطنه همسر سوگلی شاه نیز تاج‌الملوک را همراهی می‌کردند و رضا شاه نیز از این که دو رقیب با هم به زیارت می‌روند و جهت تحکیم قدرت معنوی تلقّی می‌کرد بسیار خشنود بود. حلول عید نوروز آن سال برابر ماه رمضان سال 1346ه ق بود و به مناسبت این تقارن تشریفات و شادی آن سال کمتر بود. در آن شب تحویل سال ملکه تاج‌الملوک و سایر همراهان در یکی از حجرات (غرفه بالای ایوان آیینه) حضور یافته بودند. ملکه چادر سیاهی را که بر سر داشت تبدیل به چادر ‌نماز وال سفید خانگی نمود و دیگر خانم‌های درباری هم از او تبعیت کردند. در این هنگام سیّدی بر منبر سرگرم سخنرانی بود و شیخ ‌محمّدتقی بافقی نیز در مجلس حضور داشت. ناگهان توجّه سیّد سخنران به غرفه‌ای که اعضای خاندان سلطنت در آن حضور داشتند، جلب شد. دختر کم‌‌ سن ‌و سال جوانی از جا برخاست و نشست و بدون چادر مجلس را از نظر گذراند و بعد از دقایقی چادر سفید بر سر کرد. این دختر شمس پهلوی بود که در آن تاریخ در حدود هشت ‌نه سال داشت. البته او چادر به سر کرده بود؛ اما هنگام تعویض چادر مشکی به چادر سفید چند بار از جا بلند شد و نشست. او در غرفه‌ای مشرف بر محل منبر بود و سخنران مجلس می‌توانست منظره داخل غرفه را ببیند. سیّد سخنران از دور تصوّر کرد او زن جوانی است که مخصوصاً سر برهنه می‌کند و گیسوی خود را به حاضران مجلس نشان می‌دهد. از این‌رو خشمگین شد و زبان به انتقاد گشود. موضوع را به شیخ ‌بافقی خبر دادند. شیخ بی‌درنگ برای نشستگان در غرفه سلطنتی پیام فرستاد بدین مضمون که شما چه کسانی هستید؟ اگر غیر دین اسلامید پس در این مکان چه می‌کنید؟ و اگر مسلمانید پس چرا در حضور چندین هزار جمعیت در غرفه حرم مکشفه‌الوجه والشعر نشسته‌اید. آن کس که پیام را برد با صدای بلند گفته شیخ را بیان داشت. در این زمان جماعت حاضر در حرم و صحن مطهر از گفته شیخ برافروختند و به خشم و غلیان درآمدند. عدّه‌ای از جا برخاستند تا به سوی غرفه بروند و دست ملکه تاج‌الملوک و دیگر همراهان او را بگیرند و از حرم بیرونشان کنند و عصمت دولتشاهی در خاطرات خود می‌گوید: "طوری ترسیده بودیم که حالمان به هم خورده بود. من واقعاً ترسیده بودم و مثل بید می‌لرزیدم. آن روزها من کم‌‌ سن ‌و سال 22 ساله بودم. تصمیم گرفتم پا به فرار بگذارم تا گیر آن جمعیت خشمگین و به‌ جوش ‌آمده که نعره و فریاد می‌کشیدند و لعنت به کافر و بابی می‌فرستادند، نیفتم."

در بیان این حادثه روایات با حواشی کم و زیاد به‌ نحوی نقل شده که خانم‌ها با چادر بوده‌اند و والاحضرت شمس بوده که در هنگام تعویض چادر سخنران را دچار تشتّت فکری نموده است. مثلاً روایتی می‌گوید: "شب عید علیا حضرت ملکه و والاحضرت شمس و اشرف با عدّه‌ای مستخدم به قم رفتند. هنوز برای خانم‌ها چادر معمول بود. در داخل حرم خانم‌ها داخل سایرین بودند که در این موقع والاحضرت شمس که ایستاده بودند چادر از سرشان افتاد یا این که سنّ ایشان اقتضا نداشت که چادر داشته باشند. مع‌ذلک با چادر بودند (نه ‌ساله بوده است). با مشاهده این وضع واعظ بالای منبر سر و صدا راه انداخته و در داخل حرم اخلال کرد."

یکی از جراید اروپا در این باره می‌نویسد: "ملکه ایران در حالی‌که لباس غربی بر تن داشت داخل حرم شد و به تصوّر این که نامحرمی در آن‌جا نیست، ‌نقاب از چهره برگرفت. آخوندی که ملتفت او شد، بی‌آن که وانمود کند با ملکه طرف است، چادر بر سر او انداخت و ضمن حمله شدید خود به آداب و رسوم غربیان به‌ قدری از کوره در رفت که مردم دور او جمع شدند و کارآگاهان و افسران ارتش که در بیرون منتظر علیاحضرت بودند قدری به کمک وی شتافتند و ملکه را به سلامت بیرون بردند" و یا روزنامه دیگر می‌نویسد: "روزی همسر شاه در شبستان مخصوص بانوان در مسجد قم نشسته بود. واعظ ضمن سخنرانی از موقعیت استفاده نمود و از سستی و سهل‌انگاری مسلمانان ایران صحبت کرد و در حالی‌ که با دست به محل مخصوص بانوان اشاره می‌کرد بر ضد تحولات جدید سخنانی تلخ و زننده راجع به رفع حجاب اظهار داشت. همسر شاه در حالی‌ که نقاب را بر چهره زده بود احساس کرد این مطلب متوجّه شخص اوست. از این جهت بی‌درنگ از جا برخاست و به وسیله تلفن با پادشاه صحبت نمود."

هنگامی که سیّد سخنران و شیخ‌ محمّدتقی بافقی به حضور نامناسب ملکه تاج‌الملوک و دو هوو و دختران او در حرم مطهر اعتراض کردند یکی از مأموران پلیس مخفی که در آن روزگار، آنان را مأمور تأمینات یا مفتش تأمینات می‌خواندند، شتابان خود را به تلفنخانه قم رساند و ماجرا را با آب ‌و تاب زیاد برای رئیس دفتر رضا شاه نقل می‌کند و می‌گوید که ملکه و خانم‌های دربار در معرض حمله و اعمال خشونت جمعیت قرار دارند در حالی ‌که غائله فروکش کرده و عدّه‌ای از ریش‌سفیدان و کارکنان آستانه به میان افتاده و با خارج‌کردن ملکه و هووهای او و دختران شاه از غرفه خطر رفع شده بود و آنان در خانه تولیت به سر می‌بردند و کاملاً مشکل برطرف شده بود؛ ولی رضا شاه پس از آگاه‌ شدن از این حادثه به شدّت برآشفت و تعادل خود را از دست داد و از شدّت خشم با مشت بر روی میز می‌کوفت و سپس فرمان داد امیرلشکر احمدآقا امیر احمدی با یک گردان تانک و زره‌پوش آماده عزیمت شود. شاه آن شب تا صبح در طول اتاق قدم می‌زد و همین که دمیدن سپیده نزدیک شد با اتومبیل فورد خود به‌ سرعت عازم قم گردید. همین که به شهر قم رسیدند بی‌درنگ جلو صحن مطهر از اتومبیل پیاده شد و ناگهان عصای آهنین مخصوص خود را به دست گرفت و به کوبیدن بر سر و شانه و بدن دست‌فروشان و زوّاری که در صحن حضور داشتند، پرداخت و به صدای بلند نیز بنای دشنام‌دادن را گذارد. رضا شاه که مرد بددهن و هتّاکی بود و فحش‌های بسیار زننده و قبیح می‌داد، مردم با دیدن آن حالت شروع به گریختن کردند و رضا شاه همچنان سرگرم زدن و کوفتن مردم بود تا به در حرم رسید. رضا شاه در این زمان حادثه قم را یک واقعه ریشه‌دار و حساب‌ شده سیاسی تلقی می‌کرد و قصد انتقام‌جویی از همه مردم قم و حتی به فکر به‌ توپ ‌بستن شهر بود و فریاد زد بروید آن سیّد... و آن شیخ... را بیاورید. سیّد حضور نداشت و هرچه گشتند او را نیافتند؛ اما شیخ ‌محمّدتقی بافقی را یافتند و شاه در منتهای عصبانیّت که به شیخ فحش‌های آبدار می‌داد دستور داد او را خوابانیده و با عصای خود بر پشت او می‌زد. بعد فرمان داد آن سیّد فلان ‌فلان ‌شده را بیاورید. چون او را نیافتند در کمال خشم و عصبانیت با همان عصا چنان به دهان و دندان رئیس نظمیه نواخت که چند دندان او با فوّاره خون از دهانش فرو ریخت و پس از چند ضربت دیگر به کتف رئیس نظمیه نگون‌بخت فرمان داد که شیخ و رئیس نظمیه و چند نفر دیگر را تحت‌الحفظ به تهران حرکت داده و تحویل نظمیه مرکز بدهند. به‌ هر حال حادثه در اثر بی‌تدبیری و اعمال خشونت‌آمیز رضا شاه به ‌نحوی صورت پذیرفت که تأثیر بسیار منفی به دنبال خود داشت؛ ولی مرحوم شیخ‌ عبد‌الکریم حائری که مرجعی عاقل بود حُسن تدبیر عاقلانه و خیر‌خواهانه‌ای کرد که از فساد و خون‌ریزی بعدی به کلّی جلوگیری کرد و مقام روحانیت را در قم محفوظ داشت و حکم شرعی داد که صحبت و مذاکره در اطراف قضیه اتّفاقیه مربوط به شیخ ‌محمّدتقی برخلاف شرع انور و مطلقاً حرام است و با این کار خود از یک بلوای عام و قتل و غارت‌های بعدی جلوگیری نمود.»[4]



[1]. غلامحسین میرزاصالح، رضاشاه، ص 77.

[2]. اسکندر دلدم، زندگی پرماجرای رضاشاه، ج 1، پاورقی ص 319.

[3]. شمس‌الدین امیرعلایی، صعود محمّد رضا شاه به قدرت یا شکوفایی دیکتاتوری، ص 154.

[4]. خسرو معتضد، خاطرات قائم مقام‌الملک رفیع، برگرفته از صفحات 230 تا 238.

5 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 120

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد