رضا شاه رفتاری خشن و پیشبینیناپذیر داشته است و به ندرت با دیگران شوخی میکردهاند و یا خنده بر لبان او نقش میبسته است. در اکثر اوقات روحیه با نظم و خاص نظامی را حفظ میکرد. این رفتار تا حدّی در او نهادینه شده بود که وزرا و افراد نزدیکش نیز در حاشیهی امن قرار نداشتهاند. این خوی دیکتاتوری موجب شده بود که وزرا بدون آن که قدرت انتقاد و پیشنهادی داشته باشند تنها در فکر جلب رضایت شاه باشند یا حداکثر مطابق میل او املاک متصرّفی و همچنین امکانات درخواستی او را تجهیز کنند. به همین دلیل است که پس از تبعید رضا شاه هرم قدرت او به راحتی از هم فرو پاشیده و همین افراد جزو اوّلین منتقدان وی قرار گرفتند.
در اوایل سلطنت هیأت وزیران هفتهای دو بار و در حضور شاه جلسه تشکیل میدادند؛ اما زمانی نگذشت که این کار تقریباً متوقّف شده و هر از گاهی احضار میشدند. در تمام ملاقاتها، وزراء موظّف بودند که در مقابل شاه دست به سینه بایستند و تکان نخورند زیرا احتمال کتک خوردن نیز وجود داشت. یکی از وزرا تعریف میکند هر بار که از ملاقات هفتگی با رضا شاه خلاص میشود، به صورت شخص علیلی درمیآید که حتماً باید یک شبانهروز تمام استراحت کند تا ناراحتی اعصابش از بین برود. به دلیل همین رفتارهای ناهنجار بود که وزرا از دیدار و ملاقات با رضا شاه اکراه و وحشت داشتند. مخصوصاً اگر شهربانی وقت گزارشی علیه یکی از وزرا صادر میکرد آن وقت اضطراب دو چندان میشد؛ زیرا میدانستند که شاه به بهانههای بسیار کوچک از نحوه پوشیدن لباس گرفته تا راست و کج قرارگرفتن کلاه ایراد میگرفت و در مجالس رسمی شخص مدّ نظر را هتک حرمت میکرد. گاهی در مقابل خارجیها با عصایی که در دست داشت بر سر و صورت و پشت وزیران میزد که به عنوان سوژهای مناسب در مطبوعات درج میکردند. در این رابطه خسرو معتضد مینویسد: « رضا شاه با توجه به آن که به سلطنت رسیده بود، ولی طبق معمول گذشته فحش و ناسزا میگفت و رفتارش بسیار خشن و زننده و توهینآمیز بود و متقابلاً وزیران نیز برای حفظ جان و مقام و آبرو و حیثیت و مال خود و پرهیز از افتادن به زندان در مقابل کلماتی چون مردیکه خر، احمق، الاغ، پدرسوخته، پُفیوز سکوت میکردند و دختر تیمورتاش در سالهای پس از شهریور 20 در روزنامه رستاخیز ایران نوشت: "شب آن روزی که سردار اسعد بختیاری، وزیر جنگ با وزرای دیگر در مازندران در حضور شاه بودند آن قدر اسعد را تمجید و به او اظهار اطمینان کرد که داور، وزیر عدلیه که در آن جلسه حضور داشت به رفقایش گفت: اسعد فردا رئیسالوزرا خواهد شد؛ ولی فردا صبح که وزرا برای شرفیابی به حضورش آمده بودند چند نفر نظامی آمدند و همه وزرا را در اتاق توقیف کردند و از آن میان فقط سردار اسعد را گرفته و سوار یک کامیون باری کردند و از آنجا به تهران بردند. از تهران به قصر قاجار و از آنجا به قبرستان... ." در میان صفات برجسته او دو چیز بر همه صفاتش شعاع افکنده بود: طمع بیاندازه و خودپرستی مفرط.»[1]
معتضد در باره یکی دیگر از رفتارهای رضا شاه در برابر وزیری دیگر به سال 1323 مینویسد: «امشب در جلسه هیأت دولت یکی از همقطاران خلاصه راپورتی از مأموران خود مقیم هندوستان را خواند. این مأمور برای یک خرید جزئی که میبایستی قیمت آن را تعیین میکرد پنج صفحه کاغذ را ماشین کرده بود و چند نکته را تذکر داده و حُسن رفیع هر یک را نوشته بود؛ اما به هیچ وجه اظهار عقیده در اجرای آن ننموده و با جمله "امر، امر مبارک است" کاغذ را ختم کرده بود و همقطار من نتوانسته بود تصمیم بگیرد. اعلیحضرت پس از استماع گزارش پرسید: "این راپورت را کی داده؟" راپورت دهنده معرّفی شد. بعد اعلیحضرت روی خود را به همقطار من کرده و گفت: "خرتر از این کسی را نداشتی که بفرستی؟ میخواستی خودت بروی! این مرتیکه پفیوز کیه که آنجا رفته؟ برای چه رفته؟ چه کاری از او ساخته است؟ چه... میتواند بخورد؟" همه ساکت بودیم و رنگ و روها را باختیم و کسی حرفی نزد. رئیسالوزرا پس از اتمام فرمایش ملوکانه به عرض رسانید: "چندی پیش امر فرمودید نمایندگانی به خارجه فرستاده شود." اعلیحضرت فرمودند: "من گفتم نماینده بفرستید، نه خر. من گفتم آدمی بفرستید که کاری از او ساخته باشد. این احمق که نمونه این احمق است (اشاره به همقطار من) چه کاری میتواند بکند؟ او را بخواهید. لازم نیست کسی به هندوستان برود. این افتضاحات را دور بیندازید. فکر کنید. حقّهبازی را کنار بگذارید. این مرتیکه را سه سال تمام اختیار و پول دادم که یک کار دو پولی (جزئی) را تمام کند. عاقبت دو قفسه مراسله و دوسیه به من تحویل داده و حالا او را فرستادید هندوستان تا باز هم قفسه مراسله دلبر جانان من درست کند؟" همه وحشتزده بودیم. اعلیحضرت برخاسته، رفتند و ما هم قدری همقطار خود را در این انتخابش سرزنش کردیم.»[2]
محمود حکیمی در مطلبی دیگر از دیدار با وزراء مینویسد:
«شاه بدون مقدمه زیر دندان گفت: "مردهشوی کارکردن همه شما را ببرد. فقط پرونده به من تحویل میدهید." از این میان همه وزراء غرق وحشت شده و سکوت محض در فضا حکمفرما بود. همه منتظر کلام شاه بودیم و ناگهان رو به وزیر دارایی کرد و گفت: "تو برای من دیکتاتور شدی، آقا!" وزیر دارایی در حالی که مثل بید میلرزید و رنگش مثل گچ سفید شده بود، عرض کرد: "چه گناهی کردهام؟" شاه مهلت نداد که کلامش تمام شود. با صدایی بلند فریاد زد: "پدر سوخته، کی به تو اجازه داد که هفت میلیون و نیم تومان برای سد سازی بدهی؟" وزیر دارایی عرض کرد: "برحسب امر مبارک حواله آن را امضا کردم و تقصیری متوجّه چاکر نیست." نعره شاه بلند شد و در حالیکه دستش را دراز کرد که با سیلی به صورت وزیر دارایی بزند، گفت: "احمق، خفه شو! خیال میکنی از حقّهبازی و پدرسوختگیهایت خبر ندارم؟"
وزیر دارایی که از ترس نمیتوانست نفس بکشد صورتش را عقب کشید که سیلی نخورد و چند قدم هم عقب رفت و دستش را بیاحتیاط جلوی صورتش گرفت. شاه بیشتر عصبانی شد و زیرسیگاری بلور را از روی میز برداشت و به طرف او پرتاب کرد. وزیر دارایی بدبخت باز دست جلوی صورت گرفت. زیرسیگاری به گوشه صورت او خورد و رد شد و پشت سرش به دیوار خورد و قطعه قطعه شد. شاه یک پارچه آتش مشتعل بود و دائماً فحش میداد و ناسزا میگفت.
در مثالی دیگر آمده است: وقتی شروع به قرائت صورتجلسه گذشته شد شاه خندهای از روی غضب کرده، فرمودند: "دوباره بخوانید ببینم. خجالت میکشید؟" مجدداً صورتجلسه به اینگونه خوانده شد: "در تاریخ ... نشست هیأت وزیران در حضور جناب آقای ... نخستوزیر..." مطلب که به اینجا رسید، اعلیحضرت فرمودند: "ملتفت نشدید؟ خاک بر سرتان با این فهم و شعورتان! حیف مرگ که بگویم خدا مرگتان بدهد! شما احمقها آن شب نفهمیدید که من در تصویب این لغتها مسخرهتان کردم؟ باز اینها را به کار بردید؟" همه ماستها را کیسه کردیم. ما فکر میکردیم امشب ار آن شبهایی است که به اصطلاح اگر جیک بزنیم توسری و فحش زیاد است. رنگ و روها باخته شد. سرها پایین افتاد و منتظر بودیم یکی از ما طرف خطاب و بعداً عتاب واقع شود؛ اما برخلاف انتظار شاه فرمودند: "حیف فحش که به شما داده شود. فعلاً بنویسید این دو لغت را حذف کنند. بعد هم دستور بدهید این روزنامهها وقتی لغتهای فرهنگستان را مینویسند دیگر معنایش را ننویسند. خوانندهها و مردم را باید طوری عادت داد که وقتی یک قانون یا مقررات یا لغتی وضع شد آن را خوب به خاطر بسپارند."»[3]