پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

شیوه طبابت رضاشاه

شیوه طبابت دکتر برای رضا‌شاه

 

رضا شاه فردی مغرور بود و به دیگران فقط دستور می‌داد و کمتر کسی جرأت داشت در تعامل با وی سخنی ابراز دارد. اطرافیان او مجبور بودند که با ایماء و اشاره و جملات ناتمام وی منظورش را دریابند. رضا شاه این خصلت را در مقابل بیماری‌ها نیز حفظ می‌کرد و برای آن که ضعف خود را عیان نسازد، درد و ناراحتی‌های جسمی‌اش را آشکار نمی‌ساخت. در این باره می‌شود به خاطرات همراهان وی در دوران تبعید و به‌ خصوص زمان تشدید ناراحتی قلبی‌اش اشاره کرد. رضا شاه در مصرف غذا نکات ایمنی را رعایت نمی‌کرد و به قول خودش باید از قاشق غذایش روغن می‌چکید. درخصوص استفاده وی از مواد مخدر کمتر سخنی گفته شده است و به دلیل اعتیاد نداشتن از استعمال آن امتناع می‌کرد؛ امّا اسکندر دلدم در پاورقی کتاب خود به روایت از روزنامه مرد امروز و به تاریخ اردیبهشت 1323 که هم‌زمان با اوج افشاگری افراطی علیه رضا شاه بود، می‌نویسد: «... موقع حرکت رضا شاه از کرمان سرتیپ‌ سیاه ‌پوش، فرمانده لشکر کرمان شرفیاب و مقدار دویست لول تریاک اعلای ماهان کرمان را که گویا از اداره اقتصاد گرفته بود در یک جعبه‌ی لفافه ‌پیچ به ‌عنوان هدیه تقدیم کرد. البتّه رضا شاه معتاد به استعمال تریاک بود و هر روز در دو نوبت بساط منقل و وافور را برایش فراهم می‌کردند که نوبت اول بعد از طلوع آفتاب و نوبت دوم قبل از رفتن به خواب شبانه بود. همچنین رضا شاه عادت داشت بعد از صرف ناهار و شام، یک گیلاس کنیاک استفاده کند.»[1]

روزی رضا شاه از پزشک خود سؤالی می‌پرسد که نحوه پاسخ‌ دادن دکتر بیان‌کننده برخی ابهامات رفتاری شاه است. می‌نویسند: «روزی شاه در حالت تب، هوس خوردن ترشی‌ای که با سرکه تهیّه شده بود، کرد و به دکتر تکلیف کرد و به دکتر گفت: "ها! ما این ترشی را می‌توانیم، بخوریم؟" دکتر که عادت کرده بود و می‌دانست نباید به شاه نه بگوید اندکی تأمّل نموده، عرض کرد: "اعلیحضرت بهتر می‌دانند که سرکه یکی از مواد مفید است. بدن بدون اسید نمی‌تواند زندگی کند. بنابراین، البته که اعلیحضرت می‌توانند ترشی میل فرمایند. منتها وقتی اسید بدن زیاد می‌شود باید به وسایل گوناگون از اسید بدن کم کرد. در آن موقع ترشی‌خوردن ضرورت ندارد." شاه متغیّر شده، فرمود: "چرا برای من فلسفه می‌گی! یک کلمه پوست‌کنده به من جواب بده، بخورم یا نخورم؟" دکتر دستش را به دستش مالیده، ضمن یک تعظیم بلند بالا (چون نمی‌توانست جواب منفی داده باشد و از طرفی هم سرکه برای شاه خوب نبود) گفت: "خانه‌زاد... غلام... عرض کرد... راجع به ترشی، بله... ترشی... هم می‌شود خورد... و هم نمی‌شود. اگر اراده اعلیحضرت تعلّق گیرد که ترشی بخورد، ما بندگان، سگ کی هستیم در مقابل اراده اعلیحضرت اظهار وجود کنیم و اگر اعلیحضرت میل نداشته باشند ترشی تناول فرمایند، البته نمی‌فرمایند." شاه حوصله‌اش سر رفته، فریاد کشید: "مرتیکه! ترشی بخورم یا نخورم؟" دکتر این مرتّبه دیگر دستپاچه شده، نمی‌دانست چه جوابی بدهد. وقتی شاه دید دکتر جواب نمی‌دهد، گفت: "مرده ‌شور ترکیب شما دکترها را ببرد! به اندازه گاو نمی‌فهمید! مرتیکه! هر پیرزنی می‌داند که آدم تب‌دار نباید ترشی بخورد." دکتر تعظیم بلند بالایی کرده، گفت: "قربان، غلام هم می‌داند. برای آدم تب‌دار ترشی بد است. منتها این احکام برای اشخاص عادی است و برای نابغه‌ای مانند اعلیحضرت اراده شاهانه ملاک است، نه احکام عمومی! بنابراین اگر اراده اعلیحضرت به خوردن ترشی تعلّق گرفته باشد، غلام سگ کیست با اراده اعلیحضرت مخالفت نماید." شاه دکتر را مرخصّ کرد. وقتی دکتر می‌خواست از اتاق بیرون برود، شاه فرمود: "آخرش نگفتی بخورم یا نخورم؟" دکتر تعظیمی کرده، عرض کرد: "امر، امر مبارک است! خانه‌زاد چه عرض کند؟"»[2]



[1]. اسکندر دلدم، زندگی پرماجرای رضاشاه، ج 2، ص 947.

[2]. محمود حکیمی، داستان‌هایی از عصر رضاشاه، ص 210.

3- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 140

 

نظرات 1 + ارسال نظر
امیرارسلان جمعه 26 خرداد 1402 ساعت 02:42

نور بنداز تو کشور تاریک چهل تکه هرکی هرکی بعد چند نسل بگذره یه مفنگی بیاد بهت بگه تریاکی.. هه:...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد