پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

رفتار رضاشاه با چاپلوسان

گفتم بسه دیگه

 

 رضا خان برخلاف پسرش محمّدرضا، از تملّق و چاپلوسی خوشش نمی‌آمد و از این نظر پسرش هیچ بویی از پدر نبرده بود؛ زیرا «محمّدرضا، پسرش به‌ حدّی از تملّق خوشش می‌آمد و زمانی که به قدرت رسید شاید بتوان گفت خاصّه از 28 مرداد 1332 تاریخ کودتای ننگین به بعد اگر یک شاهنامه یا یک کتاب به نام تملّق‌نامه بنویسم باز کم است و به مصداق مثنوی هفتاد من کاغذ شود. به وجه مبتذلی انواع تملّقات که شاید در دنیا بی‌سابقه بود از دست ‌بوسیدن و پا بوسیدن، سخنان عجیب و غریب حضوراً و در رسانه‌های گروهی گفتن و در مجالس نقل‌کردن یکی از رسوم متداول درباری شده بود. تمام طبقات از نظامیان گرفته و به‌ اصطلاح علمای ساواکی درباری، دانشگاهیان و وزراء و وکلا، سناتورها همه و همه به این صفت زشت آلوده بودند و حتی به بچّه چهارده‌ ساله او هم سرایت کرده بود که این اعمال و خم و چم در تمام جراید وقت با عکس‌ها منعکس بود و دیگر به سگ و گربه‌ی دربار هم رسید؛ به طوری‌ که دیگر به گربه شاه، ملیجک نمی‌شد گفته شود. او باورش شده بود که رهبران جهان از او الهام می‌گیرند. باری پدر اگر برای ظاهرسازی هم که شده بود، آن حرکت‌ها را مذموم می‌شمرد. پسرش از کثرت عجب و غرور و خود بزرگ‌بینی و حماقت این حرکت زشت را تشویق می‌کرد که شواهد آن بسیار است.»[1]

اما رضا شاه که از این شیوه متملّقان و چاپلوسان دل‌خوشی نداشت، حتی در مراسم رسمی جلسه‌ای را به علت تملّق بر هم می‌زند و روایت شده است که «سال بعد از تاج‌گذاری، یعنی اول فروردین 1306 آیین سلام نوروز در شمس‌العماره (عمارت بادگیر) اتّفاق افتاد که تخت مرمر دیگری در آن‌ جا هست و روی آن تخت رضا شاه قرار گرفت و این مراسم فقط همین یک‌ بار در آن‌ جا اتّفاق افتاد. ادیب‌السلطنه سمیعی در آن موقع مخاطب سلام بود و شرحی را قرائت کرد. رضا شاه پس از مدّتی که آن خطابه را می‌خواند گوش فرا می‌داد. ناگاه به قسمتی از آن رسید که مطلوب طبع او نبود. به لبه تخت خیز برداشت و در حالی‌که دست چپ خود را بیخ گوش خود گذارده بود اشاره کرد که ساکت شود و به خواندن خطابه ادامه ندهد. ادیب‌السلطنه دستپاچه شد و ادامه داد تا آن خطابه تمام شود. رضا شاه تحمل نکرد و با صدای بلند و اشاره دست و حال منزجر گفت: "گفتم بسه دیگه!" از جای خود برخاست و آیین سلام ناتمام ماند. اما ادیب‌السلطنه چه گفته بود؟ ضمن مبالغه و تملّقات بسیار که به ‌اصطلاح شورش را درآورده بود، گفت: "تعداد قشون ظفرنمون اعلیحضرت شهریاری از ستاره‌های آسمانی زیادتر است" و حال‌آن که رضا شاه تازه در حال تشکیل قشون و ازدیاد و تکمیل آن بود، این تملّق او را خوش نیامد یعنی به ‌قدری شور بود که خان هم فهمید.

واقعه دیگری نظیرآن چه در بالا نوشته شد در سیلوی تهران اتّفاق افتاد. یعنی روز افتتاح سیلو، رضا شاه که از پله‌های زیاد بالا می‌رفت و همراهان نیز به ‌تبع او این کار را انجام دادند، محتشم‌السّلطنه اسفندیاری که رئیس مجلس بود نیز با حال زار و پیری بالا می‌رفت که در مراجعت نفسش گرفت و روی پله‌ها استراحت کرد. همراهان پادشاه پایین آمدند و شاه که دید اسفندیاری نیست، پرسید چه شده. گفتند بین پله‌ها نشسته و قادر به حرکت نیست. شاه شخصی را فرستاد که او را بیاورد. اسفندیاری که از توجّه شاه به وجد آمده بود، جانی گرفت و نفس‌زنان پایین آمد و به محض این که نزدیک شاه رسید به پای شاه به خاک افتاد که سپاسگزاری کند. چون حرکت او زننده بود، شاه با اشاره پا به او تغیّر کرد و گفت: "این دیگه چه کاریه!" آری، دیکتاتور نوکر اجنبی که به حرم مطهر امام‌ رضا‌ (ع) بی‌احترامی کرد و در قم نیز زمان دیگر به هتک حرمت پرداخت احتیاجی به تملّق اشخاص نداشت و اعتنایی به احدی نمی‌کرد و اعمال و رفتارش بر مبنای زور و بی‌حرمتی به اشخاص حتی مقدمات استوار بود و برای ظاهرسازی هم که شده بود، چنین کرد.»[2]



[1]. شمس‌الدین امیرعلایی، صعود محمّد رضا شاه به قدرت یا شکوفایی دیکتاتوری، ص 141.

[2]. همان، ص 142.

3 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 142

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد