پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

نجات آذربایجان در زمان محمد رضا شاه

نجات آذربایجان

 

بر خلاف تعهد سران متّفقین در کنفرانس تهران که پس از پایان جنگ، به نواحی اشغال‌ شده‌ی ایران پایان خواهند داد، نیروهای شوروی در آرزوی آن بودند که برنامه خود را همانند اروپای شرقی از طریق تسلّط نظامی و فرهنگی در ایران نیز به اجرا درآورند. بر همین اساس آن‌ها از انجام تعهدات قبلی خودداری کرده و به بهانه‌های مختلف از تخلیه‌ی مناطق آذری امتناع می‌نمودند. در این ایّام حکومت مقتدری در ایران وجود نداشت و محمّد رضا شاه جوان نیز بی‌تجربه‌تر از آن بود که قاطعیّت سیاسی مناسبی از خود نشان بدهد، و متأسّفانه این خصلت او را در مواقع بحرانی دیگر نیز مشاهده می‌کنیم. در چنین مواقعی است که خواهرش اشرف به کمک برادر می‌شتابد و برمبنای تفکّرات خود در مسائل سیاسی دخالت می‌کند.

جنگ دوم جهانی قدرت استعمارگر پیر را رو به افول برده بود؛ ولی باز هم توانایی اعمال نفوذ در مناطق مستعمراتی خود را حفظ کرده و به این آسانی‌ها حاضر به تضعیف موقعیت خود نبود و هیچ گاه حاضز نمی‌شد ایرانی را که از نظر استراتژیک، نظامی و اقتصادی اهمیّت فراوانی داشت، تسلیم روس‌هایی نماید که در طی یک قرن اخیر رقیب اصلی آن‌ها در ایران و منطقه خاورمیانه بوده‌اند به فراموشی سپارد و موقعیت برتر را به آنان بدهد.

مجموعه‌ی این عوامل و نقشی که آمریکا در پیروزی متّفقین ایفا کرده بود، دولت انگلیس را بر آن داشت که با تجربه و دیپلماسی خود این مشکل را به شیوه‌ای مناسب برطرف سازد؛ لذا یکی از یاران صدیق و مطمئن خود یعنی احمد قوام را به کمک طلبید و او نیز به شیوه‌ای جالب برنامه و نقش خود را اجرا کرد. در این راستا احمد قوام اقدامات و فعالیّت‌های خود را برای نجات آذربایجان آغاز نمود. گذشته از آن که چه مقدار از این فعالیّت‌ها از جانب خودش و یا با حمایت آمریکا و انگلیس انجام گرفته باشد، وی خدمتی بزرگ را به ایران انجام داده و به نام خود و تبارش احترامی دیگر بخشیده است. البتّه پیروزی به ‌دست‌ آمده نشانه‌ی ضعف و سادگی شوروی نبود؛ زیرا اقدام آن‌ها به منزله تیری در تاریکی بود که شاید به هدف بخورد؛ وگرنه در اعلامیه‌ای مشترک، معترف به ترک ایران شده بودند و نقش ایران را به منزله‌ی پل پیروزی در جنگ نمی‌توانستند انکار نمایند و از همه مهمتر توانایی رقابت با آمریکای تازه‌ نفس و دارنده‌ی قدرت اتمی را نداشتند. در هر صورت، نتیجه‌ی کسب ‌شده به نفع ایران تمام گردید.

در این زمینه شاهپور غلامرضا که خود شاهد و ناظر این ایّام پرالتهاب بوده و اتّهام جاسوسی برای روس‌ها نیز در پرونده‌اش نهفته است، می‌گوید: «شوروی‌ها تلویحاً خروج خود از ایران را منوط به دریافت امتیاز نفت شمال کرده بودند و استدلال آن‌ها این بود که آن‌ها در جنگ، شریک آمریکا و انگلستان بوده و بیست‌ میلیون نفر شهید داده‌اند. اگر انگلستان حق دارد نفت جنوب ایران را کاملا‍ً در اختیار داشته باشد، شوروی هم حق دارد امتیاز نفت شمال را بگیرد و بدین ترتیب شوروی‌ها حرف آخر را زدند و از بیرون‌ رفتن از ایران امتناع کردند.

در این زمان سیّد حسن تقی‌زاده که نماینده‌ی ایران در سازمان تازه ‌تأسیس سازمان ملل بود طی نطقی در جلسه شورای امنیت، شوروی را به‌ شدّت مورد حمله قرار می‌دهد؛ ولی با همراهی سیاسی آمریکا و انگلستان باز هم راه به جایی نبرد تا این که احمد قوام به نخست‌وزیری رسید. او شخصاً به مسکو رفته و بعد از ملاقات با استالین به‌ نحوی وانمود کرد که شخصاً مایل به اعطای امتیاز نفت شمال به روس‌ها می‌باشد و بعد از مراجعت به ایران خواهد کوشید تا مجلس شورای ملی را با دولت همراه و هم‌عقیده نماید. پس از مراجعت به ایران، قوام‌السلطنه برای نشان ‌دادن حُسن نیت خود به روس‌ها کابینه ائتلافی تشکیل داد و سه نفر توده‌ای طرفدار شوروی را هم وارد کابینه کرد. قوام پیشه‌وری را هم به تهران دعوت کرد. آقای پیشه‌وری به تهران آمد و با همراهانش در باغ جوادیه اطراق نمود.

قوام‌السّلطنه حرف‌هایی به پیشه‌وری می‌زد که می‌دانست فوراً به گوش روس‌ها می‌رسد و اعتماد روس‌ها را به او دو چندان می‌کند. مثلاً دکترکریم سنجابی و مهندس‌ پریور را به ملاقات و مذاکره با پیشه‌وری فرستاده و در مورد ارتش صحبت کنند و آذربایجان اگرچه تحت امر پیشه‌وری قرار می‌گرفت، اما از نظر سازمانی باید وابسته به ارتش کلّ ایران باشد. این حرف‌ها پیشه‌وری و روس‌ها را مطمئن می‌ساخت که قوام‌السّلطنه دارد به نفع آن‌ها کار می‌کند. قوام‌السّلطنه در عرض مدت کوتاهی توانست اعتماد روس‌ها را جلب کند به طوری‌ که رادیو مسکو در برنامه‌های شبانگاهی خود از او حمایت مستقیم و علنی می‌کرد و او را سیاستمدار واقع‌بین و چه و چه می‌نامید.

این اقدامات سوء ظن محمّد رضا شاه را شدید نموده بود و زمانی که نزد سفیر انگلیس از اقدامات قوام‌السّلطنه گلایه کرد، سفیر انگلستان حرف‌های محمّد رضا را می‌شنید و فقط لبخند می‌زد و به محمّد رضا گفت: "شما اصلاً نگران نباشید و مطمئن باشید که حتّی اوضاع در مسکو هم تحت کنترل ما می‌باشد." در واقع قوام‌السّلطنه با اطّلاع انگلستان و آمریکا و شاید حتی با نقشه آن‌ها سرگرم رُل‌ بازی ‌کردن بود و ما نمی‌دانستیم و انگلیسی‌ها وحشت داشتند که اگر ایران امتیاز نفت به روس‌ها بدهد، سلطه بلامنازع آن‌ها در ایران نقض شود در حالی ‌که روس‌ها به دولت ائتلافی قوام دل بسته بودند، خود قوام موجبات سقوط دولت خود را فراهم آورد. روس‌ها به قوام فشار می‌آوردند تا سریعاً لایحه نفت شمال را به مجلس ببرد؛ اما قوام چماق‌دارانی را مأمور حمله به احزاب و دفاتر گروه‌های سیاسی کرد و در مدت چند روز تهران را به اغتشاش کشید و در یک اقدام نمایشی استعفا داد و کنار رفت. دولت قوام دولت مستعجل بود و دو ماه و چهار روز بیشتر عمر نکرد و این بار، قوام دولت جدید خود را با وعده انتخابات آزاد تشکیل داد و به روس‌ها هم گفت که قشون شما باید آذربایجان را ترک کند تا من بتوانم قشون ایران را به آذربایجان بفرستم و جلوی اغتشاشات خوزستان و فارس را هم بگیرم و بعد انتخابات برگزار و وکلای همراه با خود را به مجلس ببرم و در آن‌جا خواسته‌های شما را از تصویب قانونی بگذرانم و امتیاز نفت شمال را به شوروی بدهم. استالین که یک آدم ساده روستایی بود و از طرفی تحت فشار آمریکا قرار داشت گول بازی سیاسی قوام را خورد و تسلیم شد. به‌ محض آن که نیروهای شوروی از آذربایجان بیرون رفتند، قوام‌السّلطنه نزد برادرم آمد و به او گفت: "حالا موقع آن است که خودت را به‌ عنوان یک پادشاه واقعی مطرح کنی و برای مردم نمایش قدرت بدهی!" محمّد رضا پرسید چطور و چگونه؟ احمد قوام گفت: "شما فرمانده ارتش هستید و به‌ عنوان فرمانده کلّ قوا، هدایت نیروهای نظامی به سوی آذربایجان را به عهده بگیرید! دولت هم تبلیغ می‌کند که آذربایجان تحت فرماندهی شما آزاد شده است." واقعیت این بود که قوای شوروی، آذربایجان را ترک کرده و پیشه‌وری و اعضای حزب دمکرات آذربایجان هم به باکو گریخته بودند. محمّد رضا عدّه زیادی از فرماندهان ارتش را خواست و آن‌ها برنامه حرکت به طرف آذربایجان را تنظیم کردند و قوای ایران به طرف آذربایجان حرکت کردند. از جمله فرماندهانی که نیروهای ارتش را به طرف آذربایجان می‌بردند یکی هم سرهنگ‌ تیمور بختیار بود. بختیار در طول مسیر حرکت عدّه زیادی از مردم عادی را مقتول ساخته و می‌گفت این‌ها دمکرات و از افراد پیشه‌وری بوده‌اند! ذوالفقاری‌ها و سایر فئودال‌ها هم از موقعیت سوءاستفاده کرده و روستاییان زیادی را به‌ خاطر تصاحب زمین‌هایشان کشته و ادعاهای مشابهی را مطرح کرده و می‌گفتند دمکرات کشته‌اند!

من چون همراه ارتش بودم و با این اعمال مخالفت جدّی می‌کردم، متّهم به ‌طرفداری از دمکرات‌ها شدم و چند تن از فرماندهان ارتش نزد برادرم سعایت مرا کرده و گفته بودند که فلانی کمونیست است. بدین ترتیب بساط حکومت‌های دمکرات آذربایجان و کردستان برچیده شد و مجلس پانزدهم هم که تشکیل شد برخلاف پیش‌بینی و خواسته شوروی‌ها عمل کرد و امتیاز نفت شمال را به آن‌ها نداد و روس‌ها فهمیدند که از انگلیسی‌های مکّار و حیله‌گر رودست بدی خورده‌اند.»[1]

با توجه‌ به مطالب گفته‌شده، محمّد رضا شاه این پیروزی را به نام خود تمام کرد و در حالت رجزخوانی می‌گوید: «... در این موقع به پیروی از ندای وجدان دستور دادم که نیرویی به آذربایجان اعزام شود و شورشیان را بدون درنگ منکوب سازند. در همان موقع نیز شخصاً بر فراز استحکامات شورشیان پرواز نمودم تا میزان نیروی آن‌ها را به دست آورم. در این موقع روس‌ها هم به کلّی از یاری دولت دست‌ نشانده خود دست کشیدند و روز 21 آذر 1325 نیروی ما فاتحانه وارد تبریز شد و حکومت شورشیان سرنگون گردید و سران یاغی و گردانندگان آن بساط نیز به کشور روسیه فرار کردند. من در نزد خود اندیشیدم که اگر در آن موقع حمله نکنم، مسلّماً نیروی تجزیه‌طلب نیرومندتر شده و به ما حمله خواهد کرد. در آن موقع امید موفقیّت چندان زیاد نبود و نمی‌دانستم عاقبت کار به کجا می‌کشد؛ ولی با خود گفتم مرگ با شرف و افتخار بهتر از نابودی استقلال زاد و بوم است و بار دیگر خداوند بزرگ به یاری من برخاست!»[2]

در این باره شاهنشاه تنها نبودند و نویسندگان داخلی و خارجی که به تملّق از او مشغول بودند این حادثه را همانند ملّی ‌شدن صنعت نفت که با زحمات و ایثار دیگران به دست آمده بود، به نام شاه ثبت کرده‌اند. نویسنده‌ای خارجی در همین رابطه می‌نویسد: «جدایی آذربایجان تمامیّت و استقلال ایران را به مخاطره انداخته بود و بیم اضمحلال این کشور کهن‌سال می‌رفت و تنها کسی که در مقابل تمام مخاطرات و حوادث ایستادگی و مقاومت می‌کرد شاهنشاه ایران بود که بالاخره بر اثر شهامت و شجاعت غیر قابل انکار ایشان و به دستور معظمٌ ‌له، ارتش شاهنشاهی به طرف آذربایجان حرکت و آن صفحات را از مزاحمت و جور خائنین خلاصی بخشید.»[3]



[1]. احمد پیرانی، خاطرات شاهپورغلامرضا پهلوی، برگزیده‌ای از صفحات 117 تا 249.

[2]. محمّد رضا شاه پهلوی، مجموعه تألیفات، جلد1، ص 235.

[3]. ال. پی. اِلوِل ساتن، رضا شاه کبیر یا ایران نو، ترجمه و تألیف عبدالعظیم صبوری، ص 211.

4 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 223

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد