پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

حزب رستاخیز

حزب رستاخیز

 

محمّدرضا شاه برخلاف پدرش که هیچ اعتقادی به نقش احزاب و گروه‌های سیاسی نداشت او بر مبنای سلیقه و افکارش متمایل به برقراری نوعی از دموکراسی در ایران بود و بر اساس همان تفکّر محدوده‌ی فعالیّت احزاب را مشخصّ می‌نمود. دوران حکومت وی با زمان حکومت ناصرالدّین‌شاه، حداقل از نظر زمانی و تحوّلات فرهنگی و ارتباطی تفاوت زیادی پیدا کرده بود؛ ولی از نظر محتوا همان محدودیت‌ها برای ورود افکار جدید برقرار بود و مروّجان آن با تهمت‌های گوناگون از بین می‌رفتند. در عین ‌حال اگر خواهان تنظیم قانون و تشکیل حزبی بودند آن قدر طبق دستور و تبصره از سر و ته آن می‌زدند که به همان داستان ‌شیر بی‌یال و دُم و اِشکم تبدیل می‌شد. محمّدرضا‌شاهی که تمام ناهنجاری‌های اخلاقی و رفتاری او را ناشی از دوران تحصیلش در سوئیس می‌دانند در مصاحبه‌ای با اوریا فالاچی راجع به حکومت دموکراسی می‌گوید: «من دموکراسی شما را نمی‌خواهم و ارزانی خودتان باد. من با آزادی فکر آن هم با تفکّر کودکان پنج‌ ساله‌ای که اعتصاب می‌کنند، مخالف هستم و این کلمات شما چه مفهومی‌ دارند؟» همچنین شاه در مصاحبه‌ای که در تاریخ 8 آبان 1355 با روزنامه کیهان انجام داده، در باره آزادی و دموکراسی می‌گوید: «دموکراسی اگر وجود داشته باشد غیر از این کار که ما می‌کنیم چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ راستی معنای دموکراسی چیست؟ برای بعضی‌ها دموکراسی این است که یکی راه بیفتد توی خیابان و در روز روشن، آن هم نه در یک دِه‌ کوره، در یک شهر بزرگ، در یک پایتخت، جلوی مردم به‌ خصوص زن‌ها را بگیرد و بگوید پولت را بده به من و بعد از گرفتن پول، چاقویش را در شکم طرف فروکند... این دموکراسی است؟»[1] شاه این دیدگاه را به مطبوعات و رسانه‌های گروهی نیز تعمیم داده و مایل بود بدین نحو مردم را سرگرم تفکّرات واهی کند و آن‌ها را از اندیشیدن باز دارد. شاه برخلاف هویدا که ترجیح می‌داد با روزنامه‌نگاران کنار بیاید یا آن‌ها را بخرد، خواستار تنبیه آن‌ها می‌شد یا بدون دلیل و بی‌قاعده دستور توقیف رسانه‌های مطبوعاتی وابسته به حکومت را می‌داد؛ چنان که: «در زمان وزارت جهانگیر تفضّلی، شاه در یکی از مراسم سلام عید سال 1342 بعد از عبور از صف مدیران جراید خطاب به عَلَم می‌گوید: "این صف خیلی طولانی شده است." ظاهراً بعد از سلام جهانگیر تفضّلی ضمن تأیید فرمایشات ملوکانه اجازه کوتاه‌کردن صف مدیران جراید را دریافت می‌دارد و بدون هیچ‌گونه مجوز قانونی به چاپخانه‌ها دستور می‌دهد از چاپ بیش از پنجاه روزنامه و مجلّه خودداری نمایند.»[2]

با توجه ‌به این مطالب، ای کاش شاه عمر طولانی‌تری می‌داشت تا علاوه ‌بر تداوم آوارگی و حقارت متوجّه این واقعیت شود که نقش دموکراسی و تفکیک قوا در پایداری و اصلاح حکومت‌ها چقدر است و موجب شادابی و امید به آینده در مردم جامعه خواهد شد. عیب بزرگ محمّد رضا آن بود که اجرای دموکراسی را به سبک خودش دوست می‌داشت تا مبادا از ابهّت و غرورش قدری کاسته شود. بر همین اساس وی خواهان رنگ و لعابی از دموکراسی بود و هم‌زمان با اجرای این عقیده‌ی متزلزل از گروه و احزاب لمپن حمایت می‌کرد. شاه قدر و ارزش این احزاب نمایشی را به‌ خصوص پس از کودتای 28 مرداد دو چندان کرد و به حفظ این گروه‌ها و حمایت از آن‌ها در سیستم حکومتی پرداخت. شاه از این گردن‌کلفت‌ها از طریق مؤسّسات ورزشی و سازمان تربیت‌بدنی حمایت می‌کرد که مشهورترین آن‌ها شعبان بی‌مخ است. شاه از آن‌ها در اجرای مراسم و سیاهی لشکر و برای چرخش حرکت‌های سیاسی استفاده می‌کرد. حسین فردوست در این خصوص می‌گوید: «یکی دیگر از اقداماتی که محمّد رضا برای تحکیم موقعیت خود و تمرکز قدرت در دست خود انجام داد، تشکیل احزاب و دستجات شبه‌ نظامی بود که در جامعه و ارتش، ریشه دوانیده و عناصر آن بعدها اصلی‌ترین اجزای رژیم او شدند. یکی از این احزاب که محمّد رضا هزینه آن را تأمین می‌کرد حزب سومکا بود که توسط داوود منشی‌زاده راه انداخته شد و در آن افرادی مثل داریوش همایون شرکت داشتند.[3] اعضای این حزب با مخالفین محمّد رضا مبارزه می‌کردند حتی مبارزات خیابانی سخت. آن‌ها برای حمله به مخالفین چماق‌های مخصوص دست‌کوتاه داشتند. به هزینه محمّد رضا آن‌ها خانه‌ای اجاره کرده بودند و وسایل خانه هم توسط دربار تأمین شد. در این خانه آن‌ها جلسات سخنرانی منظم داشتند و حملات خیابانی را طرّاحی می‌کردند. آن‌ها خود را به‌ شدّت شاه‌پرست می‌خواندند.»[4]

محمّدرضا شاه در اجرای اهداف خود به فکر آن افتاد که مثل دولت آمریکا حزب اکثریت و اقلیّت داشته باشد. به همین دلیل دستور می‌دهد حزب ایران نوین در نقش اکثریت باشد و حزب مردم نقش اقلیت را بازی کند و به نقل قول از مصاحبه شاه می‌نویسند:«"در مملکت ما هم باید عدد حکومت کند و هر حزب که بیشتر توانست در دل مردم و در میان افکار عمومی رسوخ یابد، البته باید دولت را در دست گیرد." روی همین گفته‌ها بعضی از اعضای حزب مردم نزدیک انتخابات دور افتادند و حزب ایران نوین را به انحصارطلبی متهم کرده و به باد انتقاد گرفتند و پیداست که خیلی زود هم چوبِ این خوش‌باوری را خوردند. یکی از این آدم‌های خوش‌باور، عامری بود که مدت قلیلی سمت دبیرکلی حزب مردم را داشت و در طی چند سخنرانی که علیه حزب ایران نوین انجام داد، شاه می‌گوید: "به این مردک بگویید مگر مال این مملکت نیست؟ مگر نمی‌داند ما حزب ایران نوین را به ‌عنوان پاسدار انقلاب مفتخر کرده‌ایم و هرگونه ایرادگیری و تخطئه این حزب به انقلاب لطمه می‌زند؟" زمانی که عامری برای فعالیّت انتخاباتی عازم شمال می‌شود در یک حادثه مشکوک به قتل می‌رسد و می‌گویند در اثر برخورد اتومبیلش با یک گاو سرگردان در جاده هراز کشته شده است. زمانی که نمایندگان حزبی وارد مجلس می‌شوند به دو دسته تقسیم شدند. یکی وابسته به حزب حاکم بودند که تکلیفشان در ارتباط‌ داشتن با هیأت حاکمه مشخصّ بود و در جهت تأیید و تصویب لوایح کوشا بودند. دسته دیگر حزب اقلیت بود. شاه دایره‌ی مخالفت این حزب را به ‌منظور انجام مخالفت آرام تأسیس کرده بود و رأی‌دادن نمایندگان نیز تابع نظر شاه بود. او در انتقاد به این شیوه می‌گوید: موضوع بر سر تعداد نمایندگان نیست؛ زیرا سه نفر می‌توانند به اندازه پنجاه نفر سر و صدا راه بیندازند. مقصود من سر و صدا راه‌ انداختن است.»[5]

از آن‌جاکه افکار شاه دارای ثبات نبود و تحت تأثیر دیدگاه دیگران دچار تغییر عقیده می‌شد در 11 اسفند 1353 تأسیس حزب رستاخیز را اعلام کرد و بلافاصله فعالیّت دیگر احزاب ممنوع شد. اسکندر دلدم اندیشه شاه برای تأسیس حزب رستاخیز را تحت تأثیر تفکّر جعفریان، قائم‌مقام رادیو و تلویزیون و پرویز نیکخواه می‌داند که هر دو دارای افکار مارکسیستی بودند و می‌خواستند طبق حزب واحد شوروی، کشوری تک‌ حزبی بسازند و همه باید از آن پیروی می‌کردند. اختیارات این حزب متمرکز در دستان شاه بود و در باره شرکت مردم در حزب گفت کسی که وارد حزب جدید نشود وابسته به یک سازمان غیرقانونی و خائن است و دو راه در پیش دارد. این فرد جایش در یکی از زندان‌های ایران است یا اگر مایل باشد، می‌تواند همین فردا کشور را ترک کند بی‌آن که عوارض خروج بدهد. اما حسن خطیبی، نایب ‌رئیس مجلس شورای ملی در باره پیدایش این حزب می‌گوید: «یک روز به ما خبر دادند که شاه هیأت‌ رئیسه مجلس و هیأت مرکزی حزب ایران نوین و مردم را احضار کرده است. بدون این که بدانیم موضوع چیست، رفتیم. حتی هویدا هم که نخست‌وزیر بود از موضوع جلسه اطّلاعی نداشت. شاه آمد و بی‌مقدمه گفت: این که ما دو حزب داشته باشیم چه فایده دارد؟ چون حزب اقلیت به پیشرفت‌های اجتماعی کشور ایرادی ندارد که بگیرد. به ‌علاوه حزب اکثریت هم همه پُست‌ها و مشاغل را در انحصار خود می‌گیرد و برای اقلیّت میدانی نیست. بهتر است یک حزب داشته باشیم به نام حزب رستاخیز ملت ایران که همه با قبول سه اصل نظام شاهنشاهی، قانون اساسی و انقلاب شاه و ملت در آن عضو باشند. اگر کسی این سه اصل را قبول ندارد، گذرنامه خود را بگیرد و برود. منتهی برای این که جای بحث و مناظره وجود داشته باشد، دو جناح به نام پیشرو و سازنده باید وجود داشته باشد. یکی به ریاست جمشید آموزگار و یکی به ریاست هوشنگ انصاری که جمشید آموزگار پس از احراز سمت نخست‌وزیری جای خود را به دکتر عبدالمجید مجیدی داد. بعد با لحنی ستایش‌گونه گفت: "هویدا هرچند مسؤولیت سنگینی دارد بار دبیرکلی حزب هم به او واگذار می‌کنیم." به این ترتیب حزب رستاخیز تشکیل شد.»[6]



[1]. علی شجاعی صائین، چکمه‌های پدرم، ص 73.

[2]. همان، ص 116.

[3]. حزب سومکا مخفف «سوسیالیسم ملی کارگران ایران» است. این حزب را فردی به نام منشی‌زاده که مدتی در آلمان بود، تحت تأثیر افکار فاشیستی به وجود آورد. اعضای آن متشکل از چند صد نفر از افراد چاقوکش و چماق‌دار بودند که یونیفورم سیاه و چکمه می‌پوشیدند و بیشتر به میتینگ‌های حزب توده حمله می‌کردند.

[4]. همان، ص 78.

[5]. همان، ص 85.

[6]. همان، ص 88.

7- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 236

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد