در 28 مرداد 32 به کمک دولتهای آمریکا و انگلیس کودتایی علیه دولت قانونی دکتر محمّد مصدّق انجام گرفت که شهرتش از پادشاه پهلوی بیشتر بود. مصدّق پس از تبعید رضا شاه و خلاء دیکتاتوری که در ایران پیش آمده بود هماهنگ با آزادی خواهان رنگارنگ و متنوّعالفکر شیوهی مبارزات سیاسی خود را گسترده کرد. او با کمک همفکرانی که در جهت حفظ منافع ملی تلاش مینمودند موفّق به شیوهی مبارزاتی جدید و ملی کردن نفت در ایران گردید. این شیوه مبارزه برای استعمارگر پیر تحمل پذیر نبود و دستاوردهای استعماریاش را در خاورمیانه و به خصوص ایران بر باد میداد. با توجه به وضعیت جهانی و دوران جنگ سرد، انگلیس دیگر قادر به کنترل حکومتهای پوشالی نبود و بدون کمک آمریکا نمیتوانست ادامه دهندهی راه گذشتهاش باشد. بر همین اساس دولت انگلیس با همکاری آمریکا مصمم شدند تا کودتایی به نام چکمه و با هماهنگی محمّد رضا شاه علیه دولت مصدّق انجام دهند. در مرحلهی اول افرادی چون اسدالله علم و فضلالله زاهدی و به خصوص اشرف پهلوی یا امالفساد قرن که تمام ویژگیهای مدّ نظر در او نهفته بود را به کار گرفتند.[1] در اجرای تکمیل برنامهی کودتا توزیع پولهای سازمان سیا توانست علاوه بر تفرقه در گروههای سیاسی، اراذل و اوباش و فروشندگانِ آجرِ خانهی تخریب شده مصدّق را به خیابانها بکشاند تا به قول شاه حرکتهای خود جوش مردمی شکل بگیرد. رهبری گروههای لمپن را شعبان بیمخ و سردستهی زنان شهر نو بر عهده داشتند.[2] در باره این زنان آمده است که «در اجرای کودتای 28 مرداد عوامل مختلفی دخیل بودند؛ ولی در اجرای عمل به افرادی احتیاج داشتند که به خیابانها ریخته و با ایجاد هرج و مرج، جاده صافکن عوامل پشت پرده باشند و از آن جا که برای اجرای برنامه و متشنج نمودن جوّ اجتماعی احتیاج به سیاهی لشکر بود و نوع افراد برایشان مهم نبود از افراد بیبند و بار به رهبری شعبان بیمخ با حمایتهای مالی آمریکا استفاده شد. جمعی از اوباش را دو زن فاسد و مشهور تهران به نامهای ملکه اعتضادی و پری آژدان قزی رهبری مینمودند و در روز موعود به خیابانها ریختند و در مخالفت با دکتر مصدّق و حمایت از شاه جملات سخیفی به کار میبردند و با صدای بلند قربان صدقه اعضای ممنوعه شاه میشدند. کار رسوایی به جایی رسید که ملکه اعتضادی در میدان بهارستان با بلندگو در حمایت از شاه سخنرانی میکند و مرتّب فریاد میزند که شاه بچّهی جمشیدیه (محلی از شهر نو) است و فحشهای ناموسی به مخالفان شاه میداد و چاقوکشها را تحریک میکرد که شاهرگ مخالفان شاه را بزنند و هرکدام از زنان شهر نو را که میخواهند به عنوان ناز شستِ خود بردارند و ببرند. میزان افتضاح به حدّی بالا بود که نیروهای مخصوص ناچار شدند با دخالت خود از کاربرد این کلمات زشت باز دارند. پس از پیروزی کودتا از طرف نخست وزیری دستور داده میشود که اطراف شهر نو را دیوارکشی کنند و کسی مزاحم کار و کسب آنها نشود و مردم به طعنه آن محله را به نام قلعه زاهدی مینامیدند.»[3]
وظیفهی محمّد رضا شاه در برنامه کودتا آن بود که ابتدا مصدّق را معزول و سپس سرلشکر زاهدی را به نخست وزیری منصوب کند و هم زمان خودش به شهری در ساحل دریای خزر پرواز کند و منتظر نتیجه باشد؛ امّا در مرحله اول عملیات یعنی 25 مرداد دچار مشکل شدند؛ زیرا هیچ یک از واحدهای کودتا از محل خود حرکت نکرده و دستور زاهدی را اجرا نکردند. او در صبح 25 مرداد شکست کودتا را به اطّلاع محمّد رضا میرساند و او که پا به فرارش خوب بود سراسیمه به بغداد و سپس به ایتالیا میرود. در هر صورت سازمان سیا و دلارهایشان موفق به کنترل وضعیت موجود شده و با کمک بیپَر و بالانی که همواره به سیاستمداران قدرت پرواز میدهند در روز 28 مرداد، کودتا را به پیروزی رسانده و دولت مصدّق را سرنگون میسازند. بلافاصله شاه و مجریان پشت پرده از مخفیگاههای خود بیرون آمده و به تقسیم غنایم و اخذ جوایز میپردازند. شاه بدون توجه به چگونگی ورودش به بغداد علت فرار خود را این گونه توجیه مینماید: «یکی آن که در اثر عزیمت من به خارج قصد اصلی مصدّق و یارانش برملا و آشکار میشد و افکار عمومی را به مخالفت با آنها برمیانگیخت و این خود به منزلهی رفراندومی بود که برخلاف رفراندوم مصدّق اموات در آن شرکت نمیکردند و دیگر این که خطر جنگ داخلی و کشتار مردم بیدفاع کمتر میشد و این کمال آرزوی من بود.»[4]
شاه بدون توجه به اعمال خودش و قضاوت تاریخ از تجربهی 28 مرداد و علت برگزاری جشن میگوید: «داشتن قدرت برای آدمی محک آزمایش است. بعضی از آنها که قدرت به دست میآورند به مسؤولیت اخلاقی که برای صاحب قدرت ایجاد میشود، پی میبرند و بزرگتر میشوند. برخی دیگر در نتیجهی همین کسب قدرت حقیرتر و کوچکتر میگردند و وقتی نتیجه اقتدار سنجیده میشود، میبینیم که این مردِ کوچک و حقیر از محکِ آزمایش بیرون آمده است. هر کشوری در طول حیات دچار اشتباه میشود و اگر تجربهای که کشور ما در حکومت مصدّق گرفت بسا راه درست اداره کشور را آموخته باشد. باید گفت چنین آزمایشی برای ما بدون ارزش نبوده است. مردم کشور ما هر سال در 28 مرداد به یادبود روز سقوط مصدّق و شکست نیروهای بیگانه که نزدیک بود چراغ استقلال کشور را خاموش کند، جشن میگیرند و من آرزومندم که درس عبرتی را که آن روز تاریخی به مردم ایران داد هرگز فراموش نکنند!»[5]
اسکندر دلدم در خصوص حوادث این دوران و دادگاه مصدّق مینویسد: «پس از پیروزی کودتای 28 مرداد 32 پرچم سلطنتی بر روی تمام تیرها برافراشته شد و عکسهای شاه که از قبل در اندازههای بزرگ چاپ شده و در تهران مخفی نگاه داشته شده بودند بر روی وسایل نقلیه و در و دیوار چسبانیده شدند و برای بازگشت شاه طاق نصرتها بر پا گردید.
روز بیست و ششم اکتبر1953 تیمور بختیار به عنوان فرماندار نظامی منصوب شد. بختیار مردی سنگدل و بیرحم بود. دیری نگذشت که در ایران به او لقب آدمکش و سلاخ دادند. او به خصوص مأمور تعقیب و دستگیری آن گروه از طرفداران مصدّق شده بود که توانسته بودند از انظار بگریزند و مخفی شوند. بختیار تمام آنها را زندانی و عدّهی زیادی به جوخه اعدام سپرده شدند و تعداد زیادی نیز تبعید گردیدند.
محاکمه مصدّق روز هشتم نوامبر در تهران آغاز گردید. محاکمهای هیجانآور و در عین حال مجلسی برای مضحکه قرار دادن رژیم مصدّق. نخست وزیر سابق هنگامی که به جلسه دادگاه که در پادگان سلطنتآباد تشکیل شده بود قدم گذاشت رسماً 74 سال از عمرش میگذشت. روی پیژامه راه راهش چند ربدوشامبر پوشیده بود. بیمار و فرسوده؛ امّا در عین حال دارای ذهن روشنی بود. برای حضور در دادگاه همان سرپاییهایی را که در زندان از آنها استفاده میکرد به پا داشت. تازه روی صندلی جابهجا شده بود که از حال رفت. پزشک حاضر در سالن دادگاه چند حب به او خوراند و لحظاتی بعد مصدّق از جای برخاست تا از اتهامات خود دفاع کند. در جلسات دادگاه پنج ساعت صحبت کرد. از جیبهایش کاغذهای مچاله شدهای را بیرون میآورد تا با استفاده از یادداشتهایی که روی آنها داشت در دادگاه صحبت کند. او با صدایی محکم و قوی سعی میکرد این نظریه خود را ثابت کند که دادگاه نظامی برای محاکمه من صلاحیت ندارد. رئیس دادگاه که سراسیمه شده بود از روی صندلی خود بلند شد. مصدّق فریاد زد: "... ولی حرف من که هنوز تمام نشده است. باید 45 صفحه دیگر را هم بخوانم."
یک روز دیگر که مصدّق چندین ساعت پشت سر هم در دادگاه حرف زد. مجبور شدند جلسه را تعطیل و به رفع خستگی بپردازند و مصدّق این طور نتیجهگیری کرد که... آخ! خسته شدم؛ ولی امیدوارم به شما تفهیم کرده باشم که شاه فقط بلبل است و من هنوز نخست وزیر هستم. در جلسات دادگاه همچنین اتّفاقات خنده آوری هم روی میدادند. مصدّق گاهی در وسط جلسه به خواب میرفت. گاهی سردش میشد. احساس ناراحتی میکرد. پزشک قطرههایی را در یک لیوان آب میریخت و برایش میآورد. بعضی عکسهایی که در جلسات دادگاه از او گرفته شده است مصدّق را در حالی که دستهایش را زیر چانه نهاده و با نگاهی تمسخرآمیز به دادگاه مینگرد و یا هنگامی که پشت میزش به خواب رفته، نشان میدهند. دادستان نظامی برای او تقاضای مجازات اعدام کرد؛ ولی مصدّق فریاد زد: "ساکت شوید. شما دلقکی بیش نیستید." روز 21 دسامبر پس از هفت ساعت شور او به اعدام محکوم گردید؛ ولی بر اثر دخالت شاه مجازات او به سه سال حبس تقلیل یافت و بعدها در هفتم نوامبر 1967 شاه به لوموند گفت: "من نمیخواستم از او یک شهید بسازم."
مصدّقی که برای نخستین بار جرأت کرد شرکت نفت انگلیس و ایران را به ستیزه فرا بخواند او در روز ششم ماه مارس سال 1967 در تبعیدگاه خود در ملک شخصیاش احمدآباد روستایی در اطراف تهران درگذشت. احمدآباد تحت مراقبت شدید ساواک و ژاندارمری بود که ورود به آن جا را غیرممکن میساخت. او آرزو کرده بود تا در کنار شهدای سی تیر 1331 به خاک سپرده شود.»[6]
[1] . سیمین فصیحی در صفحه 105 کتاب جریانهای اصلی تاریخ نگاری در دوره پهلوی در رابطه با ریشه عملیات پنهانی انگلیس در سال 1953 که به سرنگونی مصدّق انجامید، مینویسد:«عامل اصلی این توطئه لمبتون و عامل اجرایی آن زینر بوده است. زینر نیز مانند لمبتون بر این باور بود که سفارت انگلیس در تهران باید با ایرانیان با نفوذی که منافعشان با منافع انگلیس تطبیق میکند بهطور قاطع متحد شوند. گزارشهای مفصل زینر نشان میدهد که او خانواده ثروتمند رشیدیان متشکّل از سه برادر به اسامی سیفالله، قدرتالله و اسدالله را متحدانی از این نوع میدانست. نظریات آنان در باره مصدّق عیناً مانند نظریات زینر بود. سیفالله رشیدیان در ژانویه 1952م/دی 1330 به زینر اظهار اشت ولو این که 100000 لیره هم روی هر چه مصدّق میخواهد بگذارید و به او هدیه بدهید باز خواهد گفت نه. این اظهار نظر معتقدات زینر را تقویت کرد و او را باز هم مثل لمبتون به این نتیجه رساند که معامله با مصدّق غیر ممکن است. انجام موفقیت آمیز کودتای 28 مرداد که راهنماییهای داهیانه و خردمندانه خانم لمبتون به اشرف پهلوی در پاریس نقش به سزایی در آن داشت نتایج مصیبتباری برای ایران و بلکه جنبشهای آزادیبخش سایر کشورهای جهان سوم در بر داشت.»
[2]. برای اطّلاعات بیشتر به خاطرات شعبان جعفری مراجعه شود. فرح پهلوی نیز پس از ترک ایران، دربارۀ شعبان جعفری مشهور به شعبان بیمخ در صفحۀ 1031 کتاب دختر یتیم میگوید: «او بسیار مورد توجه محمّد رضا بود؛ زیرا در روز 28 مرداد1332، توانسته بود تعداد زیادی از مردان قویهیکل تهران را به چاقو و شمشیر مجهز کند و به حمایت از بازگشت محمّد رضا به سطح شهر بریزد. محمّد رضا گاهی اوقات از این افراد صحبت میکرد؛ مثلاً علاوه بر شعبان بیمخ، افرادی مانند امیرهفت کچلون که میگفت اینها هفت برادر ورزشکار هستند که همهشان کچل میباشند و یا حسین رمضونیخی و از محمّد رضا خواستم که روزی این ورزشکاران را به حضور ما بیاورند. شعبانخان خیال میکرد چون محمّد رضا او را دوست داشت باید چیزی به او بدهیم. به همین خاطر به دیدار ما آمد و خودش را روی زمین انداخت و خیلی گریه کرد و گفت: "من شعبان تاجبخش هستم. در 28 مرداد سال 32، بهتنهایی بالغ به دویست نفر را در خیابانهای تهران با چاقو زدم. افراد من صد نفر شاید صدوپنجاه نفر را کشتند و ما چندهزار نفر را با شمشیر و چاقو زخمی کردیم تا مرعوب شوند و دست از حمایت مصدّق بردارند. در طول سلطنت اعلیحضرت، دهها نفر کمونیست را به دست خودم کشتم. حالا در خارج آواره شدهام و احتیاج به پول دارم و شما باید به من کمک کنید" و من با خنده به او گفتم: "آقای شعبانخان، اگر هم حرف شما درست باشد، فعلاً که نه از تاج خبری هست و نه از آن همسرتاجدار" و مادرم به او گفت که دیگر به سراغ ما نیاید تا احترامتان محفوظ بماند. وقتی گریه و زاری او را دیدم، به کامبیزجان گفتم 15 هزار دلار به او بدهد تا بتواند به آلمان برگردد و مقداری پول هم برایش بماند.»
[3]. اسکندر دلدم، خاطرات من و فرح، ج 2، ص 710 .
[4]. محمّد رضا پهلوی، مجموعه تألیفات، ج1، صفحات 197 تا 208.
[5]. همان.
[6]. اسکندر دلدم، حاجی واشنگتن، صفحات 331 تا 334.
7 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 251