شاهزاده فوزیه در سال 1300ش مطابق با 1921م در اسکندریه مصر به دنیا آمد. نام پدر او ملکفؤاد و مادرش ملکه نازلی بود.[1] فوزیه دارای برادری بزرگتر از خود به نام ملکفاروق و سه خواهر کوچکتر از خود به نامهای فائزه، فائقه و فتحیه بود. او در محیط درباری آکنده از عیش و نوش و سرسپردگی به انگلیسیها بزرگ شده بود. اغلب او را شخصی بلهوس و متأثّر از خصایل مادرش معرّفی مینمایند و ازدواج وی با محمّد رضا شاه را به علت اهداف سیاسی دانستهاند. مقدّمات اولیّه این ازدواج را محمّدعلی فروغی چید که هفتهای چند روز به رضا خان درس تاریخ باستان و جهان میآموخت. هدف از این وصلت استحکام روابط دو کشور مهم مصر و ایران بوده است تا منافع انگلیس بیشتر تأمین شود و حتّی بنا به دستور لقب ایرانیالاصل به فوزیه اعطا میشود.
فوزیه پس از گذشت مراحل و مقدّمات اولیّه به تهران میآید و به طور رسمی مراسم ازدواج وی با شاه ایران انجام میگیرد. همانطور که در کنکاش زندگی خصوصی محمّد رضا شاه همهجا نام ارنست پرون دیده میشود در زمینهی پایان این ازدواج نیز نام او در هر زاویهای به چشم میخورد.
محمّد پورکیان نویسنده کتاب ارنست پرون، محمّد رضا شاه را بازیچه پرون معرفی مینماید. او در این زمینه به نکاتی اشاره میکند که باورکردنش مشکل است و در صحّت گفتارش امّا و اگرهای زیادی نهفته است؛ زیرا سخن او با سخنان معشوقههای شاه در باره روابط جنسی اصلاً هماهنگ نیست و در تناقض است. پورکیان پس از توصیف مراسم عروسی فوزیه به نقل از مریم خانمی که عمری را در کاخ سلطنتی گذرانده است، مینویسد: «... من که از ناتوانی ولیعهد کاملاً آگاه بودم، میخواستم بمانم که در اتاق خواب چه میگذرد. به همین منظور از سر شب در اتاق پهلویی مخفی شدم و در را احتیاطاً از داخل قفل نمودم تا کسی احیاناً مزاحم نشود. پس از ورود عروس و داماد به اتاق خواب یک صندلی زیر پای خود قرار داده و از شیشه قسمت فوقانی در از وسط پرده به درون اتاق نگریستم. فوزیه لباسهای خود را درمیآورد. طی چند ثانیه پیراهن سفید عروسی روی صندلی قرار گرفته بود. آن وقت فوزیه پای پنجره اتاق رفت و نگاه سریعی به بیرون افکند. ولیعهد دستها به کمر زده با چشمان عمیقش به او مینگریست و چنین مینمود که سر جا خشکیده است. فوزیه قدمی جلوتر آمد و تازه ولیعهد متوجّه شد که دست و پای فوزیه میلرزد. رعشهای خفیف به قامتش دویده بود. ولیعهد گفت: چرا ناراحتی؟ فوزیه با لحن اعتراضآمیز و صدای خفیف و مرتعشی جواب داد: آه، آه، تو مثل مجسمه ایستادهای. یک ذرّه هم کمک نمیکنی... . با شنیدن این حرف، ولیعهد یکی از دستهای او را میان پنجه خود گرفته به سمت تختخواب برده روی بستر خوابانید. چراغ اتاق را خاموش نموده و به عذر رفتن توالت از اتاق خارج گردید. هرچند اتاق خاموش بود و من چیزی نمیدیدم؛ ولی میدانستم کسی که به اتاق بازگشت باید پرون باشد! فوزیه و ولیعهد تا نزدیکیهای ظهر خوابیدند و این شاید آسودهترین استراحت آنها در طول دو هفته گذشته بود. پس از صرف غذا، رضا شاه و ملکه مادر مقداری جواهر به فوزیه به عنوان پاگشا هدیه دادند و آن هم عروسی که شب را در آغوش فراشّ سابق دبیرستان گذرانده بود.
در سال 1319 فوزیه شهناز را زایید. رنگ چشمان شهناز عینآً مانند چشمان ارنست پرون عسلی بود و موهای سرش در بدو تولد طلاییرنگ؛ ولی به مرور ایام به صورتِ رنگ موی سرِ پدرش، ارنست پرون درآمد. اگر در مجلسی یا محفلی شهناز در کنار ارنست پرون قرار میگرفت همه حاضرین از شباهت عجیب آن دو حیرت میکردند و به خوبی تشخیص میدادند که شهناز دختر ارنست پرون است.»[2]و[3]
محمّد پورکیان در باره شدّت علاقه و وابستگی فوزیه به ارنست پرون و همچنین در باره علت طلاق وی میگوید: «پس از مدتی ارنست پرون چنان بر زندگی خود قهقهه میزد که دیگر در فکر فوزیه نبود و به قول خودش آن قدر نعمت فراوان بود که دیگر حال و حوصله پرداختن به فوزیه را نداشت و میگفت پرونده عشق فوزیه را به بایگانی راکد قلبش فرستاده است؛ ولی از طرف دیگر فوزیه چنان علاقه عجیبی نسبت به این فراش سابق دبیرستان پیدا نموده بود که گفتنش مشکل است! فوزیه یک روز ضمن درد دلکردن گفت: "همه دلخوشی من در این گوشه غربت وجود ارنست پرون بود؛ ولی اکنون به خوبی احساس میکنم که او را برای همیشه از دست دادهام. با این وصف دیگر ماندن در اینجا بیهوده است" و در فکر بازگشت به مصر بود؛ ولی وجود دخترش شهناز مانع از بازگشت او میشد تا این که اشرف، خواهر توأمان شاه که پس از رفتن رضا شاه از ایران، شوهر احمد قوام، پسر قوامالملک شیرازی او را طلاق گفته بود و با یک راننده تاکسی به نام احمد شفیق که قبلاً عکس لخت او را درحالیکه اسافل اعضای ایشان به میزان زیادی غیرعادی و غیرطبیعی بوده را در یکی از مجلات سکسی شهر قاهره مشاهده نموده با وی در مصر ازدواج مینماید. ظاهراً اشرف پس از ازدواج از ملک فاروق، پادشاه مصر، خواسته بود که به شوهر رانندهاش لقب پاشایی اعطا نماید؛ ولی ملک فاروق از شنیدن این حرف به طور عجیبی برآشفته و با تندی به اشرف گفته بود: "شاهزاده خانم، اینجا ایران نیست. چنین لقبی را فقط برادر نازنین شما که شاه ایران است میتواند به شوهر راننده شما بدهد، نه من!"
اشرف از شنیدن این حرف آتش گرفته بود. او مانند یک پلنگ خشمگین تیرخورده به اتّفاق شوهرش به ایران بازگشت و به جان فوزیه بیچاره افتاد. اشرف مثل یکی از این زنهای محله بدنام شده بود. خشم و کینه و شرر از چشمان او میریخت. او میخواست فوزیه را با چنگال تکّه تکّه کند. او کاری کرد که فوزیه اشکریزان و با قلبی شکسته از یگانه فرزندش چشم بپوشد و روانه مصر گردد.»[4]
در طلاق و فراری دادن فوزیه عوامل دیگری نیز دخیل بودهاند. علاوه بر اشرف، مادرش را نیز عامل اصلی دانستهاند؛ ولی هر دو نقش خود را در این زمینه انکار میکنند. تاجالملوک با تکبّر و عنادی نهفته که ویژه درباریان بود میگوید: «از این که شایعه شده من و دختران موجب جدایی و طلاق آنها شدهایم، دروغ محض میباشد و این مطلب اصلاً حقیقت ندارد و برعکس روابط ما بسیار صمیمانه بود. حتّی پس از جدایی هم فوزیه بارها به دعوت رسمی ما برای دیدار با شهناز به تهران آمد و ما هم بارها او را در سفر به اروپا و مصر ملاقات کردهایم. اما شاید خوب نباشد حالا این حرف را بزنم؛ ولی فوزیه هم قدری اُمّل بود و در میهمانیها حاضر نمیشد با میهمانان محمّد رضا برقصد. فوزیه بعد از محمّد رضا با چند نفر ازدواج کرد. شوهر دوم او یک آوازهخوان مصری بود که خیلی هم شهرت داشت. از او هم طلاق گرفت و زن یک نفر فرانسوی شد و در پاریس باقی ماند. گمان میکنم هنوز هم با آن شوهر فرانسوی زندگی میکند.»[5] فریده دیبا نیز درباره طلاق فوزیه میگوید: «من با زیرکی خاص خود از زیر زبان زهرا مشهدی صاحبدیوان، صاحباختیار (آقای یعقوبی) و احترامالملوک و سایر مطلعین، ماجراهای مربوط به زندگی محرمانه محمّد رضا را بیرون کشیدم و اطّلاعات وسیعی به دست آوردم و حالا با اطمینان میگویم که محمّد رضا از آن دسته مردان شیطان بود که به همسر رسمی خود قانع نیستند و دوستانم برایم خبر میآوردند که مثلاً شب گذشته در مجلس بزم علم چه گذشته است. یا من میدانستم که محمّد رضا شب گذشته را با گیتی خطیر، دخترخالهاش گذرانده است. فوزیه هم نتوانست این وضع را تحمّل کند و با پافشاری خود از محمّد رضا طلاق گرفت.»[6] همچنین غلامرضا پهلوی نیز در این خصوص میگوید: «فوزیه مثل همه اعراب خوشگذران و بلهوس بود و به شوهرش وفادار نماند و در تهران برای آن که حسادت محمّد رضا را برانگیزد با مردان جوان و خوشقیافه گرم میگرفت و سرانجام چون روابطش با سیّدحسن امامی (روحانی درباری) موجب رسوایی و نهایتاً جدایی او از شاه گردید.»[7]
با توجه به روایتهای موجود علت جدایی و طلاق فوزیه بیانگر محیط نامساعد دربار پهلوی است. زمانی که محمّد رضا شاه خواهان بازگشت فوزیه از مصر میشود برادرش فاروق در نامهای به او دلیل بازنگشتن فوزیه را روابط بسیار و نامشروع شاه ایران با دیگران میشمارد و گِله از آن میکند که در دوران زناشویی نیز توجهی به او نمیشده است و شاه به دنبال عیاشیهای خود بوده است. شاه در نامهای همه آنها را خلاف میداند و حتّی از روابط ناگفتنی و نامشروع فوزیه حرف میزند. در هر صورت در باره سرنوشت فوزیه پس از جدایی، سخنان متضادی نیز وجود دارد. بعضی میگویند پس از جدایی از شاه، با سرهنگ اسماعیلحسین شیرینبک ازدواج کرد و دارای دو فرزند شد. در پاورقی صفحه 108 کتاب زندگی خصوصی شاه درباره سرانجام فوزیه آمده است که ملک فاروق پس از عزل سلطنت مصر به اروپا گریخت و با ثروتی که در طول سلطنت اندوخته بود در ایتالیا و فرانسه فاحشهخانه و قمارخانه و مراکز تفریحی اروپایی تأسیس کرد. فوزیه هم پس از طلاقگرفتن از شاه به او پیوست و در اداره این مراکز با برادرش شریک شد و با یکی از دوستان برادرش که در کار تجارت سکس فعاّل بود، ازدواج کرد.
[1] . در برخی منابع نژاد خانوادۀ فوزیه را یونانی یا ایتالیایی دانستهاند.
[2]. محمّد پورکیان، ارنست پرون، ص 46.
[3]. ثریا دربارۀ ظاهر شهناز دختر فوزیه مینویسد: «او به زحمت یازدهساله نشان میداد. گیسوانی سیاه و چشمانی سبزرنگ داشت و مرا چون غریبهای که محبت پدرش را دزدیده است، نگاه میکرد. شاید هم در این سن و سال کم، میاندیشید که من مسئول راندن مادرش بودهام.»
[4]. محمّد پورکیان، ارنست پرون، ص 65.
[5]. احمد پیرانی، زندگی خصوصی محمّد رضا شاه پهلوی، ص 18.
[6]. فریده دیبا، دخترم فرح، ترجمۀ الهه رئیسفیروز، ج 1، ص 150.
[7]. احمد پیرانی، شاهپورغلامرضا پهلوی، ص 470.
8- آینه عیبنما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397، ص 299