ثریّا اسفندیاری فرزند خلیل و نوه اسفندیارخان سردار اسعد بختیاری از مادری آلمانی به نام اوا کارل در اول تیر 1311 در اصفهان به دنیا آمد. در ایام کودکی با پدر و مادرش به برلین مهاجرت کرد و بعد از چند سالی دوباره همراه پدر و مادرش به ایران آمد؛ ولی در پانزده سالگی مجدداً به سوئیس مهاجرت کردند. به دلیل زندگی در کشورهای مختلف به زبانهای آلمانی، فرانسه، فارسی و انگلیسی مسلط بود. او یک برادر و خواهر کوچکتر به نامهای بیژن و لعیا داشت. تاجالملوک ازدواج وی با محمّد رضا شاه را ناشی از جلب حمایت و گرایش بختیاریها به حکومت پهلوی میداند؛ ولی آن چه مسلّم است شخصی که در پیوند زناشویی آنها نقش اصلی را داشته است خانم فروغ ظفر است.[1]
ثریّا در خاطرات خود در باره مقدمات خواستگاری مینویسد: گودرز، پسرعمهام، عکسهای زیادی از من میگرفت و وقتی علت آن را جویا شدم گفت: "عمّه فروغ ظفر از تهران به مادرم نامه نوشتهاند که از تو عکسهایی خواستهاند" و سپس در پاریس نیز دیداری با شمس، خواهر شاه داشتم که دائم به من سفارش میکرد که با چه کسانی و چگونه رفتار نمایم. زمانی که به ایران آمدم، قرار شد به دلیل موقعیّت اجتماعی آن زمان که مردم در نهایت فقر و گرسنگی به سر میبردند مراسم عروسی بدون سروصدا و زرق و برق انجام گیرد. ثریّا در هنگام مراسم عروسی دچار بیماری حصبه با تب شدید شدند و در درباریان و میان مردم شایع شده بود که علّت بیماری ناشی از خوراندن یک جوشانده پر از میکروب توسط اشرف به وی میباشد تا با از میان بردنش نفوذی را که در شاه دارد از دست ندهد.» ثریّا در خاطرات خود همچنین بدین نکته اشاره دارد که مراسم عروسی از روز 12 فوریه تا شب 13 فوریه ادامه یافت و بعد از هفت سال زندگی مشترک که مطابق با روز 13 فوریه یعنی فردای سالروز عروسی از شاه جدا میشود و برای همیشه ایران را ترک میکند.
ثریّا در طول زندگی درباری از محیط فاسد و رفتار افرادی مانند ارنست پرون اظهار ناراحتی و گلایه میکند و در باره شمس و اشرف میگوید: «از میان دو خواهر من خیلی زود اشرف را ترجیح میدهم. او با نشاط، فِرز و تیزهوش است... میخواهم بگویم زنی است احساسی در یک ثانیه از کسی خوشش میآید و یا از او متنفّر میشود، هیجانزده و سپس بیتفاوت میگردد. برای رسیدن به هدفش با سرسختی آن را دنبال میکند. در بارهاش زشتترین قصهها را نقل میکنند که یک گروهان عشّاق دارد و در یک جمله بگویم او سرشار از انرژی است. با صد کیلومتر سرعت در ساعت زندگی میکند. گوشش هم به زبانهای بدگو که در بارهاش قصه میسازند بدهکار نیست. از آنها بدش میآید؛ ولی کاری را که مایل است انجام میدهد. اما شمس زود رنجی و احساس بیشتری داشت. یک اتّفاق ساده ناراحتش میکرد و به عنوان مثال مرا سرزنش میداد چرا مفتون پیراهن یا کلاه تازهاش نشدهام؟ چرا پیش از آن که وارد آستانه در شود به پیشوازش نرفتهام و نبوسیدمش یا این که سر میز شام چرا کنارش ننشستم و یا چرا لحظههایی به اشرف بیشتر توجه داشتهام؟»[2]و[3]
او در باره کار روزانهاش مینویسد: «... وارد دفتری که مجاور به اتاقم است، میشوم. محسن قراگزلو، رئیس دفترم، همراه با منشیها منتظر مناند. قراگزلو برنامه کار روزانه را جلویم میگذارد. یک ماشیننویس نامههای رسیده را میگشاید و آنها را مرتّب میکند. چهار ندیمه در سالنِ پایین در انتظار مناند. در تمام دیدارها و جابهجاییها آنها همراه مناند. بازدید از بیمارستانها، پرورشگاهها، مراکز امور خیریه، محلات عمومی با جویهای باز آب یعنی همان آبروهای کثیف که پس از آن که زنان رختهایشان را در آن شستند و گدایان و سگان ولگرد از آن هر نوع استفاده را کردند برای آشامیده شدن به آبانبارها سرازیر میشود. فقر، کودکان مبتلا به راشیتیسم و زنان و پیران گرسنه، تودههای گل و لای کوچه و پسکوچهها که در آنجا خانهها به شکل خانه نیست و فقر سیاه در آن مکانها حکمفرماست و فقر واقعی که یارای شِکوه و شکایت را هم ندارد.»[4]
اما آن چه در زندگی ثریّا از اهمیّت زیادی برخوردار بوده و آن را عامل اصلی طلاقش شمردهاند مسأله نازایی اوست. ثریّا در این باره میگوید: در همهجا صحبت از نازایی من بود و از هر طرف برایم دعا میکردند و دعای باطلالسّحر میفرستادند و در باره محمّد رضا نیز گفته میشد که پس از تیراندازی و اصابت گلوله به او آسیب رسیده و عقیم شده است؛ ولی با چکابکردن و انجام آزمایشهای گوناگون پزشکان بر سلامتی من تأکید کردند، امّا نویسنده کتاب ارنست پرون علت باردار نشدن ثریّا را به نقل از مریم خانم به شکل دیگری توجیه کرده و مینویسد: «شاه خیلی امیدوار بود که ارنست پرون بتواند به ثریّا نزدیک شود و در نتیجه او صاحب ولیعهدی بشود؛ ولی همه حسابهای او غلط از کار درآمد. پس از صرف شام که عروس و داماد را روانه حجله نمودند برخلاف فوزیه که در ایران کس و کاری نداشت همه خویشاوندان دور و نزدیک ثریّا در عروسی شرکت نموده و حضور داشتند و این مرتّبه شاه برخلاف گذشته قادر نبود که از وجود شوهرش (ارنست پرون) در اتاق خواب استفاده نماید. ناچار در شب زفاف به ثریّا میگوید در اثر سوء قصدی که در واقعه 15 بهمن سال 1327 در دانشگاه تهران به جانش نمودند قوای جنسیاش را از دست داده است. ثریّا به شاه میگوید شما اطمینان داشته باشید که من برای همیشه در کنار شما خواهم ماند و این موضوع از نظر من مسأله مهمی نیست؛ اما ارنست پرون دیوانهوار عاشق ثریّا گشته بود؛ ولی او هیچ احساس به خصوصی نسبت به او نداشت که سهل است، بلکه از رفتار و گفتار او هم خوشش نمیآمد و اغلب میگفت ارنست پرون موضوعهای بچگانه و پیشپا افتاده برای صحبت انتخاب میکند که دل آدم را به هم میزند. در محیط فاسد درباری، ثریّا اولین دختری بود که من دیدم توانست سرسختانه در مقابل ارنست پرون ایستادگی کند و از شرافت و ناموس خود دفاع نماید و روزی ثریّا گفت بزرگترین بدبختی برای آدم این است که در این محیط فاسد نتواند فاسد بشود!»
سرانجام، توطئهچینی و اعمال ارنست پرون نتیجه داد و ثریّا مجبور به فرار از ایران شد. فرار ثریّا مشابه طلاق و جدایی لیلا امامی از هویداست و به نقل از مریم خانم نوشتهاند: «آرامش زندگی ساکت و یکنواخت ما در دربار یک شب به هم ریخت. من آن شب در اتاق خودم خوابیده بودم که ثریّا سراسیمه مرا از خواب بیدار کرد. ثریّا برای چند لحظه گیج و منگ بود. نمیدانست چه بگوید. با حالتی ملتهب و ناراحت سیگاری روشن نموده و پس از چند پُک به شرح ماجرا پرداخت و گفت: "من همیشه از رفت و آمد شبانه ارنست پرون به اتاق خواب شوهرم مشکوک و مظنون بودم. به خود میگفتم او چرا شبها به اتاق شوهرم میرود؟ او با شوهر من چه کار دارد؟ این سؤالی بود که مدتها فکر مرا به خود مشغول میداشت و لحظه به لحظه در مغزم بزرگ و بزرگتر میشد. من بالاخره میبایست از موضوع سر درآورم و به کُنه مطلب پی ببرم. امشب برای اطّلاع از چگونگی امر و فرونشاندن حسّ کنجکاویام به پشت در اتاق خواب شاه رفتم و از سوراخ کلید داخل اتاق را نگریستم. وای... خدای من... چه دیدم؟ شوهر تاجدارم را پدر ملت ایران را در حالی که...؟ (من نمیتوانم آن چه را که ثریّا دیده در اینجا بازگو نمایم. خود خوانندگان میتوانند جریان را حدس بزنند.) برای یک لحظه مثل این که سراپا فلج شدم؛ ولی هرچه بود من دیگر بیش از این طاقت تحمّل دیدن آن منظره را نداشتم و با عجله به نزد شما شتافتم." ثریّا به این نتیجه رسیده بود که شوهر تاجدارش مردی است بیفضیلت و زنصفت، نه یک مردِ باهمّت و باشرافت. او نوعی از ذو حیاتین است که هر اندازه دارای ظاهر مردانه است به همان اندازه هم واجد صفات زنانه میباشد. صاحب هیچ گونه استعداد مفید برای هیچ چیز الهام دهنده و در عین حال تحقیر شده، گاهی نجیب، گاهی پَست، بیشتر دارای دلهره تا ندامت، بیشتر مشغول خوب هضمکردن تا فکرنمودن و ضمناً وانمود میکند که احساسات دارد در صورتیکه کاملاً فاقد آن است. او معجون مضحکی از سادگی، حماقت، حیلهگری، گستاخی، گزافهگویی، بیشرمی و هرزگی است.
فردای آن شب در سپیده دم ثریّا چمدانهایش را بست و با کولهباری از غم و اندوه و با قلبی شکسته و غروری پایمال شده بدون اطّلاع شوهرش با اوّلین پرواز دربار را به سوی آلمان ترک گفت. ثریّا هنگام خدا حافظی در فرودگاه مهرآباد حرفهایی را که به من گفت هیچ وقت نمیتوانم فراموش کنم. ثریّا گفت: "بدبخت ملتی که باید رهبر و پیشوایش چنین آدم کثیف و لجنی باشد! لعنت بر این محیطی که به چنین شخص فاسد و هرزهای فرصت رشد و نموّ میدهد تا شاه مملکت بشود. این همجنس بازی یک لکه ننگی است که بر چهره شاه داغ باطله زده. شاه در زندگی روزمره خود شیوههایی را دنبال میکند که واقعاً شرمآور و وقیح هستند."
ثریّا پس از آن که به آلمان رفت از خانه پدر خود به شاه تلفن نمود و گفت: "چون من همه چیز را با چشم خود دیدم و از اعمال وقاحتآمیز و ننگین و غیر انسانی تو آگاه گشتم دیگر حاضر نیستم روی نحس تو را ببینم. فوراً طلاقنامه مرا بفرست." شاه که میبیند به کلّی قافیه را باخته و بندش را آب برده با عجله آقای صدرالاشراف، رئیس مجلس سنا را روانه آلمان نمود تا به هر ترتیبی صلاح و مقتضی بداند ثریّا را بازگرداند؛ ولی ثریّا آن چنان عصبانی و ناراحت بود که از پذیرفتن آقای صدرالاشراف خودداری نمود و آقای صدرالاشراف دست از پا درازتر به تهران بازگشت. شاه ناچار دوباره آقای سناتور ایلخان ظفر، عموی ثریّا را روانه آلمان نمود. ثریّا که نمیتوانست از پذیرفتن عموی خود خودداری کند، تن به قضا داده و با عموی خود به خلوت نشسته و جریان را برای او بازگو نموده و از عمویش میخواهد که به شاه بگوید فوراً طلاق نامهاش را بفرستند؛ و الا با مخبرین جراید مصاحبه نموده و به دنیا اعلام خواهد کرد که شاه ایران در ناکسی و رذالت، دست ملکفاروق، پادشاه سابق مصر را از پشت بسته است. عمویش که از پند و اندرز دادن نتیجهای نمیگیرد و از بازگشت ثریّا به ایران ناامید میشود، جریان را تلفناً به اطّلاع شاه میرساند.
شاه ناچار با ارسال طلاقنامه ثریّا موافقت نموده و ضمناً تعهد مینماید تا زمانی که ثریّا رسماً با دیگری ازدواج نکرده ماهیانه مبلغ ده هزار دلار به ثریّا بپردازد که طبق نوشته مجله اشترن، شاه ماهیانه مبلغ بیست هزار دلار به ثریّا میپردازد و دولت آلمان هم هر ماهه دو هزار دلار آن را بابت مالیات بر درآمد برداشت مینماید. بعداً دربار ایران علت طلاق ثریّا را فرزند نیاوردن اعلام مینماید و شاه که از ازدواج با ثریّا علاوه بر استفاده از نفوذ و اعتبار قدرت ایل بختیاری خواهان آن بود که در اثر ارتباط (ارنست پرون) شوهرش با ثریّا صاحب ولیعهدی بشود شاه در هدف اخیر خود کاملاً ناموفق بود و ثریّا در این مدت هفت سال به هیچ وجه تسلیم ارنست پرون نشد و همان طور که باکره به دربار آمده بود، باکره نیز از دربار ایران رفت.»[5]
در صحّت و سقم مطالب فوق جای تردید و غلوّ مشاهده میگردد. چون اگر مسأله باردار نشدن ثریّا و ناتوانی جنسی محمّد رضا شاه مطرح است،چرا دیگران در این باره سخنی نگفتهاند و توجیه فرزندان فرح چیست؟ محمّد رضا شاه در باره ترک ثریّا از ایران در کتاب مأموریت برای وطنم مینویسد: «در مدت دوره زناشویی هفت ساله ما علاقه ثریّا به خدمات اجتماعی روزبهروز افزایش مییافت. خوب به خاطر دارم روزی که از یکی از پرورشگاههای قدیمی بازدید کرده بود، از بیترتیبی و وضع اسفناک کودکان یتیم آنجا متأثر و ملول گشته و با چشمان اشکآلود از من میخواست که بدون درنگ برای بهبود حال این یتیمان اقدام کنم. با آن چنان روحیهای و با این چنین وضعی که پیش آمده بود، ثریّا دیگر نمیتوانست در دربار ایران بماند. دیدن آن منظره کثیف و مشمئزکننده باعث فرار ثریّا گردید.»
ثریّا در خاطرات خود به دلیل توافقی که با شاه داشتند یا به دلیل قطع نشدن دلارهای ارسالی در باره ترک ایران میگوید: «... پس از آن که دیگر دهان هر دو نفرمان برای یکدیگر چفت شده بود و کلامی برای گفتن نداشتیم برای راه حل جانشینی به او پیشنهاد کردم که یکی از برادرانت جانشین شود و قانون مؤسسان را که رضا شاه وضع کرده بود، تغییر دهند. حتی شاه روزی به من پیشنهاد کرد که زنی صیغهای بگیرم که من از او رنجیدهخاطر شدم و اعتراض کردم. پس از اخذ تصمیمات گوناگون به شاه گفتم بهتر است به اروپا بروم و آنجا منتظر بمانم تا شورای مشورت پس از گفت و شنود تصمیم نهایی خود را بگیرد... این را گفتم و اما خودم باورش نداشتم که چگونه او میخواهد اصل قانون اساسی را تغییر دهد؟ شاه گفت میخواهم رفتن تو به نحوی نباشد که بگویند من شما را از خود راندهام. در فرودگاه با شاه خداحافظی کردم و او و گارد سلطنتی بدرقهام نمودند و من برای نمایش ابتدا به سنموریس سوئیس برای اسکی رفتم. موقعی که به آلمان رفتم دکتر ایادی به سرپرستی عدّهای برای اخذ نتیجه شورا به نزدم آمدند که بگویند شورا تصمیم به تغییر قانون اساسی را نداده و دکتر ایادی و عمویم و یزدانپناه به من پیشنهاد کردند که به تهران برگردم تا بار دیگر با شاه صحبت کنم و راه حلی بیابیم. من نپذیرفتم؛ چون درک کردم که دیگر فایدهای ندارد. برای نجات از تنهایی و دوری از افکارم به مسافرتهای گوناگون پرداختم.»[6]
محمّدرضا شاه همواره از افشای مسائلی که بین او و ثریّا بوده است، میترسید. او قبلاً مبلغ شش میلیون دلار از جانب یک شرکت نفت ایتالیایی به حساب ثریّا واریز کرده بود تا به تدریج به حساب خودش ریخته شود. پس از متارکه شاه از ثریّا میخواهد تا آن مبلغ را پرداخت نماید؛ ولی ثریّا از برگرداندن این مبلغ امتناع کرده و شاه را تهدید میکند که اگر این مبلغ را درخواست نماید به درخواست شرکت فیلمسازی هالیوود برای ساختن فیلمی از خاطرات زندگی زناشویی او با شاه جواب مثبت خواهد داد. شاه از ترس فاش شدن خاطرات زندگی زناشویی و اطّلاعات دیگر از مطالبه شش میلیون دلار خودداری کرد. با انعکاس این ماجرا در مطبوعات خارجی شاه قراردادی نیز با کمپانی آمریکایی منعقد کرد تا به این طریق اثر تبلیغات سوء را در افکار عمومی آمریکا از بین ببرد. ثریّا در نهایت وارد سینما شده و حاضر میشود به نحوی بازی کند که موجب ناراحتی شاه و پدرش نشود؛ ولی باز هم شاه تمام هزینه فیلم را تقبل مینماید و اجازه پخش آن را نمیدهد. ثریّا در همین ایام با شخصی به نام فرانکو در ایتالیا آشنا میشود و با او ازدواج میکند؛ اما متأسفانه او در حادثه سقوط هواپیما کشته میشود و ثریّا ناکام و ناامید میماند.
ثریّا اسفندیاری در سوم آبان 1380 در پاریس فوت کرد.چنان چه مشهور است وی در وصیتنامه خود بخشی از ثروتش را برای سرپرستی گربههای پاریس میبخشد. اما آن چه که مورد انتقاد میباشد توهینی است که به مردم شریف ایران روا داشته و آنان را بیصفت تر از گربه میداند که چرا در سقوط حکومت پهلوی نقش داشتهاند. این اقدام ایشان ناشی از این امر میباشد که وی هرگز با تاریخ کشور خود آشنا نبوده و به دور از آثار حکومت استبدادی زیستهاند. او بدون توجه به کوخهای ویران شده و تنها از درون کاخ خود به توصیه اشرافی خود پرداختهاند!؟
[1]. در صفحۀ 71 کتاب ارنست پرون دربارۀ فروغ ظفر آمده است: «واسطۀ آشنایی ثریا با محمّد رضا شاه خانم فروغ ظفر بود. این خانم بختیاری که همسر سالارجنگ بختیاری، یعنی سرداراسعد بختیاری بود، روزی رضا شاه به او میگوید: "اگر شوهر نداشتی با تو ازدواج میکردم." این خانم روزی نزد شاه میشتابد و میگوید: "شوهرم به اتفاق برادرش خیال دارند در غیاب شما در تهران کودتا کنند." رضا شاه نیز هر دو نفر را سرانجام زندانی و معدوم مینماید. این خانم نزد رضا شاه میرود و میگوید: "اکنون من بیشوهرم." رضا شاه درحالیکه لبخندی تلخ بر گوشۀ لبانش نشسته بود، آرام و شمرده میگوید: "شوهرت را به کشتن دادی که بتوانی با من ازدواج کنی؟" رضا شاه لحظاتی چند به فکر فرورفته و سپس میگوید: " در حال حاضر صلاح نیست که من با تو ازدواج کنم. خودت میدانی که جلو زبان مردم را نمیشود گرفت و اکنون به حسابداری دستور میدهم که مادامالعمر، ماهیانه دویست تومان به تو بپردازند. تو هم سعی کن اخبار لازم را کسب و به اطّلاع من برسانی!" از آن به بعد این خانم یکی از حقوقبگیران دربار و مورد مشورت شاه قرار گرفته بود و جاسوسی نیز میکرد و در مقابل این واسطهشدن با ثریا، یک قطعه باغ مشجر چند هزار متری واقع در مقابل کاخ ییلاقی سعدآباد، جنب کارخانۀ برق دربند را محمّد رضا شاه به خانم فروغ ظفر واگذار نمود.»
[2]. ثریا اسفندیاری، کاخ تنهایی، ترجمۀ امیرهوشنگ کاووسی، ص 148.
[3]. اشرف در صفحۀ 167 خاطرات خود دربارۀ او میگوید: «چون برادرم او را فوقالعاده دوست میداشت، من نیز سعی میکردم حتیالمقدور فاصله بگیرم و فقط موقعی به دیدار ایشان بروم که دعوتم کرده باشند. منتهی شایعهسازان تهران علاقۀ ثریا را به حفظ فضای خصوصی و مستقل برای خود به خصومت با من تعبیر کردند و بعداً در زمانی که ثریا کوشش میکرد صاحب فرزندی شود و من در آن موقع در اروپا بودم، آنها تا این حد پیش رفتند که شایع کردند من به او داروی نازایی خوراندهام. در آن موقع بود که دریافتم یاوهگویان به هیچ چیز بسنده نمیکنند.»
[4]. ثریا اسفندیاری، کاخ تنهایی، ترجمۀ امیرهوشنگ کاووسی، ص 166.
[5]. محمّد پورکیان، ارنست پرون، برگزیدۀ صفحات 72 و 216.
[6]. ثریا اسفندیاری، کاخ تنهایی، ترجمۀ امیرهوشنگ کاووسی، برگزیدۀ صفحات 300 به بعد.
7- آینه عیبنما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397، ص 302