اکثر روایتهای منتسب به شرح حال فرح دیبا[1] مربوط به خاطرات خود او و نزدیکانش است و فقط در بعضی از ویژگیها مانند محل تولد و رتبه و درجه پدر وی در ارتش اختلافات جزئی به چشم میخورد. به عنوان مثال حسین فردوست محل تولد او را شهر تبریز و نویسنده کتاب زنان ذینفوذ خاندان پهلوی محل تولد وی را در بیمارستان آمریکایی تهران میداند؛ در حالی که نویسنده کتاب زن اژدها در این خصوص میگوید: «فرح در مهرماه سال 1317، در یک خانواده متوسّط از یک پدر آذربایجانی در بخارست رومانی به دنیا آمد. پدر فرح، سهراب دیبا افسر ارتش بود که هنگام تولد فرح برای انجام مأموریتی در رومانی که در آن زمان رژیم سلطنتی داشت به سر میبرد. مادر فرح، فریده مطیعی از یک خانواده شهرستانی در ساحل دریای خزر بود. خانواده پدری فرح، دیبا نام داشت که اعضای آن نسلهای متمادی به شاهان خدمت کرده بودند و به رفتار پسندیده شهرت داشتند. تحصیلات پدرش ابتدا در سنپترزبورگ و سپس در فرانسه بود. وقتی که فرح ده ساله بود، پدرش درگذشت. مدّت مدیدی مرگ او را از فرح پنهان نگاه داشتند. مادرش و دیگران به او میگفتند پدرش برای معالجه به اروپا رفته است.»[2]
در روایتی دیگر فرح در شش سالگی پدر خود را از دست میدهد و مادرش او را به تهران برده و مدّتی در کنار برادرش زندگی میکنند. سپس به تبریز باز میگردد و با کار خیاطی امرار معاش میکند. در این زمان مادرش به مدت دو سال صیغهی تاجری تبریزی به نام اپیکچی میشود. فرح در باره علت جدایی آنها میگوید: مادرم زمانی که متوجّه شد رحیم ایپکچی نظر سوء نسبت به من دارد از این عمل ناجوانمردانه او ناراحت شد و از شوهرش جدا گردید و دیگر تا پایان عمر حاضر به ازدواج مجدّد نشد.
فرح در تهران با حمایت و سرپرستی داییاش که معلم مدرسهای بود ابتدا به مدرسه ایتالیاییها و از ده سالگی وارد مدرسه فرانسوی ژاندارک میشود و دوران متوسّطه را در دبیرستان رازی به پایان میرساند. فرح پس از موفّق نشدن در رشته پزشکی دانشگاه تهرآن که به آن علاقه داشت، با بورسیه مدرسه ژاندارک برای تحصیل به پاریس میرود و در کنار پسرداییاش که هم سن و سال او بود، به ادامه تحصیل میپردازد. فرح از دوران تحصیلی خود میگوید: زمانی که در مدرسه فرانسوی ژاندارک در تهران درس میخواندم، میدیدم که مذهب کاتولیک چگونه راهبهها را از زندگی طبیعی محروم کرده و آنها به اجبار همجنسبازی میکردند که این مسأله حتی به خوابگاه نیز سرایت کرده بود که این کار و شیوه زندگی افرادی چون ایپکچی که زنان و دختران کم سن و سال را صیغه میکردند تأثیر زیادی بر دوری جستن از مذهب را در من به وجود آورد. همچنین از دوران تحصیل خود در پاریس میگوید که مسؤولان کالج رفت و آمدها را محدود کرده بودند و دختران برای آن که بتوانند از محل زندگی خود خارج شوند مجبور بودند با پرداخت پول و انعام و دادن بوسهای اجازه خروج دریافت نمایند؛ ولی از زمانی که لیلی امیر ارجمند (جهانآرا) به جمع دوستان تحصیلشان اضافه شد، وضعیت تغییر کرد. او میگوید: «لیلی به معنای واقعی یک شیر بود. لقبی که ما به او داده بودیم و در مدت کوتاهی گوی سبقت را از دختران فرانسوی ربود و حتی بدون بستن سینهبند و با بازگذاشتن دکمههای پیراهنش به خیابان میآمد و توجّه رهگذران و مردم پاریس را به زیباییهای خود به عنوان یک دختر شرقی جلب میکرد. وجود گرم لیلی در کانون ما موجب شد به زودی تعداد زیادی از جوانان ایرانی مقیم پاریس جذب محفل ما شوند.»[3]
فرح در تأمین معاش خود دچار تنگنا و مشکلاتی بود. ناهید کلهر در خاطرات خود میگوید: آقای قطبی ماهیانه فقط صد و پنجاه یا دویست تومان برای او میفرستاد که فرح با چنین مبلغی قادر به زندگی و تحصیل در پاریس نبود به همین دلیل روزها درس میخواند و شبها به عنوان پرستار بچه کار میکرد و در مواقع تعطیلی و فرصتهایی هم که به دست میآورد برای نظافت و خانهداری به منازل پاریسیها مراجعه و پولی به دست میآورد. خود فرح نیز به این دوران اشارهای دارد و میگوید: «از این که بعضی از نویسندگان نوشتهاند او پرستار بچه بوده؛ ولی هیچ یک از این نویسندگان ننوشتهاند که فرح پهلوی که فاقد پدر و ثروت کافی بود با غیرتِ یک دخترِ اصیل ایرانی اوقات خود را صرف کار شرافتمندانه کرد تا کمبودهای مالی و کسری بودجه زندگی خود را از طریق مشروع تأمین نماید. من نه تنها بچّهداری و خدمت به کهنسالان را عیب و ننگ نمیدانم و به خاطر آن احساس سرشکستگی نمیکنم؛ بلکه به خاطر آن که در کارنامه زندگیام لحظاتی هم بوده که خود را صرف خدمت به کودکان و یا کهنسالان کردهام، سخت مفتخر و مشعوف میباشم.»[4] در تأیید این گفتار و صحّت آن موجب شرمساری که هیچ، حتی باعث افتخار است که شخصی برای امرار معاش خود تلاش مشروع کند. به همین دلیل است که فرح و مادرش از ذکر این نکته ابایی نداشتهاند که حرفی از فقر و زندگی سخت خود بزنند.
فرح تحت تأثیر این عوامل و موقعیّت و جوّ سیاسی حاکم آن زمان، کمکم گرایش به افکار چپ مییابد و متمایل به حزب توده میشود و با پسرداییاش همکاری میکند که در این حیطه فعالیّت میکرد. او حتّی به آن اعتقاد افراطی رسیده بود که ازدواج پدیدهای ارتجاعی است و باید رابطه زن و مرد آزادانه و بدون هیچ قید و بندی باشد. فرح اینگونه وارد جریانات سیاسی میشود.
در این محافل و مجامع است که فرح دیبا با کریمپاشا بهادری آشنا میشود. در اواخر سال 1337 با حضور دوستان خود جشنی کوچک در کنار رود سن برگزار میکنند و نامزدیشان را به طور رسمی به همه اعلام میدارند. فرح مدتی بعد برای دیدار با خانواده خود به تهران میآید. موقع بازگشت برای رفع مشکلات پاسپورتش یا گرفتن ارز تحصیلی یکی از اقوامش که آجودان شاه بود او را به اردشیر زاهدی معرّفی میکند. سرانجام چرخ روزگار موجب شد تا به ازدواج با محمّد رضا شاه درآید و از آن پس علاوه بر تغییرات زندگی خودش و اقوامش، حتی شجرهنامهاش نیز تحریف میشود. او با تبلیغات وسیع سعی میکند این شایعه را که او از خانواده فرودستی بوده، خنثی کند. در این تبلیغات فرح را در زمینههای هنری و ورزشی و موسیقی سرآمد زمان و در ردیف استادان فن معرّفی میکنند.
مرحله نوجوانی و جوانی فرح و چگونگی گذران آن چندان مهم نیست. بعد از رسیدن به مقام ملکه و نایبالسّلطنه است که اعمال و رفتار گذشتهاش را زیر سؤال و ذرّهبین بردهاند. موضوع مهم تغییر اعمال و منش او در زندگی جدید است. او با فراموشکردن شعار و گفتارهای حزبیاش دفاع از طبقات محروم و کشور را کنار میگذارد و همرنگ درباریان میشود. البته فرح نباید زیاد ناراحت باشد که چرا پس از کسب زر و زور،آن چنان که باید به ایران و ایرانی خدمت نکرده است؛ زیرا در مسیر تاریخ افراد نادری وجود داشتهاند که بعد از کسب موقعیت و سرمست شدن از قدرت، به رفاه و آسایش تودههای محروم توجه کرده و نامشان به نیکی در تاریخ ثبت شده و به الگو تبدیل شده باشند.
در اواخر سلطنت پهلوی که دیگر شاه نمیدانست چه اقدامی انجام دهد و امید به رفتار شهبانو بسته بود او را نزد کارتر به آمریکا میفرستد. پرویز راجی که از دست پروردگان خود آنها است بدین گونه در باره فرح قضاوت میکند و در خاطرات خود به تاریخ 26 مرداد 1356 مینویسد: «من تا کنون بر این باور بودم که فروتنی و رفتار انسانی شهبانو به عنوان عامل مناسبی در جهت تعدیل سختگیریها و نظرات خودخواهانه شاه اعمال اثر میکند؛ ولی در حال حاضر به این نتیجه رسیدهام که شهبانو به کلّی فاقد هرگونه بینش سیاسی است و آن طور که نشان میدهند عیناً مثل شاه از شنیدن حرفهای تملقآمیز لذت میبَرَد و به گونهای غیرطبیعی پذیرای افراد چاپلوس است.»[5]
در بین دیدگاههای مختلف نظر فریده دیبا از همه جالبتر است. او دخترش را در تمام موضوعات بیگناه و مبرّا از خطا میداند و پس از متلاشی شدن حکومت پهلوی و آوارگی آنها و حقارتهایی که در ماههای اولیه به آنها تحمیل میشد ناز و نعمتهای گذشته را به فراموشی سپرده و شِکوه مینماید که ای کاش دخترم را به یک کارگر ساده داده بودم و این همه توهین در بارهاش نمیشنیدم. امروز که در غربت و دور از وطن خود این خاطرات را به یاد میآورم بیاختیار از خود میپرسم که آیا شادی آن روز از شنیدن خبر خواستگاری محمّد رضا از دخترم به واقع ارزش شادیکردن را داشت؟ آیا به همسری شاه مملکت درآمدن و بانوی اول کشور شدن واقعاً خوشبختی محسوب میشود؟ تمام عمر را در قید و بند مراقبت گذراندن با برنامه از خواب شبانگاهی بلند شدن و با برنامه از قبل تعیین شده ساعات روز را به پایان بردن خوشبختی محسوب میشود؟ همه تصوّر میکردند فرح با وضع حمل و پسر زاییدن ملکه خوشبخت ایران شده؛ اما خود او تعبیر دیگری داشت. یک روز محرمانه به من گفت: برای خانواده پهلوی حکم گاوی را دارم که گوساله زائیده است. این موضوع پوشیدهای نیست و همه میدانند که محمّد رضا و فرح طی آشنایی عاشقانه با هم ازدواج نکردند و محمّد رضا دنبال زنی با مشخصات فرح میگشت تا با او ازدواج کند و صاحب ولیعهد شود.[6]
احتمالاً فریده دیبا این حرفها را با ایمان و یقین بیان کرده باشد؛ زیرا طلا نیز که یکی از معشوقههای محمّد رضا شاه و رقیب فرح محسوب میشد در خاطرات خود میگوید: «من با دادن پول و هدایای سخاوتمندانه به ندیمهها و نزدیکان فرح توانستم اطّلاعات زیادی در باره فرح به دست آورم و حتی نزدیکان خود فرح نیز اسرار محرمانه او را در اختیارم میگذاردند و به زودی من مطّلع شدم که فرح روزی دو نوبت حمام شیر میگیرد. او صبحها پس از برخاستن از خواب به حمام میرفت و در وان پر از شیر تازه میخوابید و او را در حالی که در شیر تازه گاو و گوسفند غوطهور بود، ماساژ میدادند. من خاصیت این نوع حمام گرفتن را از آقای دکتر عدل سؤال کردم و ایشان به من گفتند ماساژ با شیر تازه و حمام شیر گرفتن باعث از میان رفتن چین و چروکهای پوست و طراوت و تازگی بدن میشود. یک پزشک فرانسوی چند بار شکم فرح را عمل جراحی پلاستیک کرده و چربیهای دور شکم او را برداشته و نیز چین و چروکهای ناشی از زایمان و شکم او را مانند دخترانی که هرگز نزاییدهاند صاف و تو رفته کرده بود. این شخص پروفسور تسه لومیر نام داشت.
باید بگویم که فرح و مادرش افرادی بدبخت و قابل ترحم بودند و من در موقع ورود به دربار این را نمیدانستم. فرح دیبا در نظر مردم ایران یک ملکه و نمونه یک زن خوشبخت و بسیار مرفّه بود؛ اما در محیط متعفّن درباری زندگی میکرد که از هر طرف آن بوی سکس به مشام میرسید. شوهرش به او بیتوجّهی میکرد و خود محمّد رضا شاه برایم تعریف کرد که پس از تولد آخرین فرزندش هرگز با فرح در یک اتاق نخوابیده است. من احساس میکردم فرح برای جلب نظر شوهرش بیهوده و عاجزانه میکوشید تا با نزدیک شدن به مردان دیگر احساس حسودی محمّد رضا را که در همه مردان ایرانی کم و بیش وجود دارد تحریک نماید. فرح برای مقابله به مثل با شاه و رنجدادن او در لذّت جویی جنسی افراط میکرد و حتّی از باغبان و سرباز محافظ و کارگر کاخ هم نمیگذشت؛ اما در محمّد رضا این حسادت اصلاً وجود نداشت و او کاملاً نسبت به زن و فرزندانش فاقد تعصّب بود. محمّد رضا شاه به این تلاشهای فرح وقعی نمینهاد؛ بلکه وقتی میشنید فرح با فریدون جوادی و کریمپاشا بهادری سرش گرم است و خلوت کرده است اظهار خشنودی میکرد و میگفت: چه خوب بالاخره سرش یک جایی گرم شد. من از این همه بیغیرتی شاه تعجب کردم. او اصلاً نسبت به زنش تعصّب نداشت حتی به دختر بزرگش هم تعصّب نداشت و در رابطه با علاقه فرحناز با یک جوان ریشو گفت: عجب، نمیدانستیم که فرحناز هم از این عرضهها دارد[7] و اگر اطّلاعاتی را که امروز داشتم در آن زمان میداشتم حتی اگر به قیمت جانم نیز تمام میشد حاضر با زندگی با محمّد رضا نبودم.»[8]
در ضمن شاهپور غلامرضا نیز در انتقاد از فرح و مادر فرح میگوید: «اکنون در کمال تأسف میبینم که همسر برادرم و مادر برادر زادهام کسی که باید بیش از همه در حفظ پرستیژ خانواده پهلوی کوشا باشد کتاب خاطرات خود را تحت عنوان ملکه هزار و یک روز زندگی من انتشار داده و افراد خانواده پهلوی را مسبّب تیره روزی شاهنشاه و سقوط رژیم شاهنشاهی معرفی کردهاند. از همه بدتر این که مادر ایشان که یک زن شوهر مرده رختشوی بود و از برکت وصلت دخترش با برادرم به همه چیز رسید قبل از مرگش کتاب موهن و توهینآمیزی منتشر کرده و بعضی از مسائل خصوصی ما را افشا کردهاند. خانم فریده دیبا به جای آن که در مورد روابط دختر خودش با فریدون جوادی و کریمپاشا بهادری و دکتر نقابت و صدها نفر دیگر بنویسد یکیک افراد خانواده ما را به بیبندوباری جنسی و فساد مالی متهم کرده است. ایشان خوب بود قدری در مورد خودشان با آن خواننده رادیو تلویزیون که سبیل داگلاسی میگذاشت و منزلش در خیابان پاستور بود، مینوشت. خوب بود خانم دیبا که همه چیز را شرح دادهاند شرحی هم در مورد جلسات رسوایی شبانه منزل خودشان مینوشتند.»[9]
برای آن که فقط از سخنان اعضای خانواده و احساسات آنها استفاده نشود به سخنان حسین فردوست استناد میشود که بر تمام زندگی محمّد رضا شاه احاطه داشته است. او در باره فرح میگوید: «پدر فرح یک افسر جوان فارغالتحصیل سنسیر فرانسه بود که در درجه سروانی به مرض سل درگذشت و فریده دیبا پس از فوت شوهر ازدواج نکرد و با برادرش مهندس محمّدعلی قطبی زندگی میکرد. زندگی آنها بسیار فقیرانه بود و زمانی که قطبی پسرش را جهت تحصیل به فرانسه فرستاد فرح نیز به پاریس فرستاد و وی در دانشکده هنرهای زیبا به تحصیل پرداخت؛ ولی قطبی از عهده هزینه او برنیامد. در آن زمان فرح که دختر فقیری بود تمایلات چپ و کمونیستی داشت و با تعدادی دانشجو رفاقت داشت که یکی از آنها لیلی امیر ارجمند بود و فرح این فرهنگ چپ را در دوران زندگی با محمّد رضا حفظ کرد و دفترش را به مرکز اشاعه این فرهنگ تبدیل نمود و تعدادی از افراد دارای تمایلات کمونیستی را در آنجا جمع کرد. یک چنین دختری که نمیتوانست مورد پسند هیچ مردی باشد. برای درک بهتر این ادعا کافی است به آلبوم آن دوران فرح مراجعه شود. از فرط استیصال برای کمک مالی به سراغ اردشیر زاهدی در حصارک میرود تا بتواند در پاریس تحصیل و زندگی کند. اگر ندانیم حصارک چیست شاید مسأله مفهوم نشود. در حصارک ویلایی بود که اردشیر زاهدی با تعدادی از رفقای جوان منتظر شکار دخترها و زنها مینشستند و هر مراجعه کننده از جنس مؤنث اگر مورد پسند زاهدی واقع میشد بلافاصله به اتاق خواب میرفتند و اگر مورد پسند زاهدی نبود او را به یکی از رفقایش که حضور داشتند، میداد که آنها نیز در همین حصارک به اتاق خواب میرفتند. این بود کار و شغل زاهدی و البته به دوستان انگلیسی و آمریکاییاش هم چیزی میرسید. حال این دختر با اطّلاع از چنین وضعی برای درخواست پول به سراغ زاهدی در حصارک میرود؛ یعنی این که خود را تقدیم زاهدی کند. لابد زاهدی از این دختر خوشش نیامده که به محمّد رضا تلفن میزند که دختری اینجا آمده و اگر اجازه بدهید او را بیاورم. محمّد رضا میپذیرد و بدون تحقیق قبلی که او کیست و خانواده او چیست او را به فرودگاه میبرد و در هواپیما به وی پیشنهاد ازدواج میکند. معلوم است که فرح نیز بلافاصله قبول میکند. دختری که تا یک ساعت پیش از زاهدی پول میخواست که مفهومش معیّن است حال قرار شده که با شاه ازدواج کند و میکند. بدین ترتیب فرح حصارک، ملکه ایران میشود و در مراسم تاجگذاری با آن تشریفات و تجملات که از تلویزیون دیدهاید تاج بر سر میگذارد! به این ترتیبِ عجیب که فقط با شناخت بیماریهای روحی و شخصیتی محمّد رضا قابل درک است فرح همسر او شد و یک باره وضع این خانواده فقیر دگرگون شد. از سراسر کشور هرچه دیبا بود با شجرهنامه به کاخ مراجعه کردند.
بعد از آن که با کمک رئیس سازمان برنامه کلّیه کارهای اجرایی به این خانواده سپرده میشود آنها نیز با 25٪ استفاده به مقاطعه کاران بعدی میدادند و از این راه میلیاردها تومان سود به چپاول و غارت میپردازند و در ظرف دو تا سه سال پول آنها از حد گذشت. او در عین حال ادّعای تدیّن هم داشت و مقلّد آیتالله سیّد احمد خوانساری بود و هر هفته با حجاب به دیدن او در خانه یا در مسجد میرفت.
در دوران فرح هزینه دربار چقدر بود؟ رقمی برای آن پیشبینی نمیکرد (رقم بودجه شامل هزینههای پرداخت حقوق و تشریفات معمولی بود). بقیّه از کجا تأمین میشد؟ باید عرض کنم که از چپاول بیتالمال! مسلّماً فرح و همه فامیل دور و نزدیک او و همه افرادی که به عنوان دوست به او نزدیک بودند و همه افرادی که در اطراف او شاغل بودند پولهای گزافی به بانکهای خارج انتقال دادهاند. از این ارقام اطّلاعی ندارم؛ ولی فردی که حاضر است میلیاردها تومان هزینه جشن 2500 ساله کند آماده است ده برابر آن را به حسابهای خارجی خود واریز نماید و این رقم باید به دهها میلیارد تومان برسد.
از زمان نخستوزیری هویدا دربار ایران به دوران قاجار رجعت داده شد و همه چیز مملکت در اختیار محمّد رضا و فرح قرار گرفت. هرچه زیاد میآمد، متعلّق به اسدالله علم وزیر دربار بود. ارتش را هم آمریکاییها و انگلیسیها میچاپیدند و در سفارشات طوفانیان، محمّد رضا هم بینصیب نبود و مبالغ معتنابهی به حسابش در خارج ریخته میشد. بنابراین اگر دوران فرح را اوج فساد و چپاول و غارتگری دربار پهلوی بخوانم سخنی گزاف نگفتهام.»[10]
[1]. فرح پهلوی دربارۀ نام خانوادگی خود میگوید: «اجداد پدریام در بادکوبه و لنکران و... به تجارت پارچههای نفیس دستباف سرگرم بودند و به همین دلیل شغلی، آنها را دیباجچی مینامیدند و در شناسنامهام نیز دیباجچی اصل میباشد.»
[2]. حسن سعیدی، زن اژدها، ص 116.
[3]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج 1، ص 63.
[4]. همان، ص 108.
[5]. پرویز راجی، خدمتگزاران تخت طاووس، ترجمۀ ح. ا. مهران، ص 99.
[6]. در تأیید سخنان فرح و مادرش، صاحب اختیار که از افراد مورد اعتماد محمّد رضا شاه است در خاطرات خود مینویسد: «محمّدرضا چند سال بعد از ازدواج با فرح، عاشق سوفیا لورن، ستارۀ ایتالیایی شد و چون گفتهاند:
دستت چو نمیرسد به بیبی، دریاب کنیز مطبخی را
به همین دلیل از پروفسورتسه، جراح معروف پلاستیک دعوت کرد روی صورت فرح کمی دستکاری کند و با جراحی پلاستیک، گونههای فرح را شبیه گونههای سوفیا لورن دربیاورد! پرفسورتسه هم پول هنگفتی گرفت و کمی گونههای فرح را برجستهتر کرد. با این اوصاف، محمّد رضا به فرح نه به چشم یک انسان، بلکه به چشم یک شیء و ماشین کامبخشی و زادن نگاه میکرده است.»
[7]. فرح بعد از آن که از میهمانیهای باشکوه و متنوع خود تعریف میکند و میگوید از چه هنرمندان و دلقکانی برای خنداندن حضار استفاده میکردیم، دربارۀ فرحناز میگوید: «در این رفت و آمدها باعث شد فرحناز عزیزم که در سن نوجوانی و بحران بلوغ بود، شیفتۀ ستار شود و من چند بار فرحناز را از دوستی با او منع کردم؛ اما محمّد رضا که در این مسائل لیبرالتر بود، گفت درصورتی که حد خودش را بشناسد، اشکالی ندارد. ستار یک مدت به دیدن فرحناز میآمد و آنها با هم صحبت میکردند و قدم میزدند. بعد کمکم از او زده شد.»
[8]. احمد پیرانی، زندگی خصوصی محمّد رضا شاه پهلوی، ص 502 .
[9]. احمد پیرانی، شاهپورغلامرضا پهلوی، ص 344.
[10]. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1،
11- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 333