انسان مدنیالطبع و اجتماعی خلق شده و از تنهایی گریزان است و همواره از دوران کودکی تا کهنسالی در تعامل با دیگران به سر میبرد. هرچه دیدگاههای مشترک بین فرد و اطرافیان بیشتر باشد روابط عمیقتر و پایدارتر خواهد بود. فرح پهلوی نیز متأثر از این خصلت طبیعی با دوستان زیادی مراوده داشته است. او در خاطرات خود از بعضی دوستانش به صورت مکرّر نام برده و به توصیف آنان میپردازد. روابط بعضی از آنها به قدری عمیق و پایدار ذکر شده است که فروپاشی سلطنت پهلوی نیز خللی بر تعامل آنان به وجود نمیآورد. چنان که از مجموع روایتها برمیآید بعضی از دوستانش مانند رضا قطبی، فریدون جوادی، غلامرضا افخمی، هوشنگ نهاوندی، اردشیر زاهدی، دکتر نقابت که معاون وزارت بهداری بود، دکتر حسین نصر، دکتر احسان نراقی و... آن قدر به او نزدیک بودهاند که میگویند فرح در دست آنها چون موم نرم بود.
از آنجا که همنشینی اشخاص بر افکار و رفتار انسان تأثیرگذار خواهد بود و ضمناً خود فرح نیز آنها را جزو دوستان عزیزش میشمارد مطالبی کوتاه در بارهشان بیان میشود.
فرح پهلوی در باره دوستان خود میگوید: «موقعی که در پاریس بودم تعداد دوستانم را میتوانستم شماره کنم. تعداد آنها از بیست فراتر نمیرفت که در میان آنها عزیزانی یکدل و یک رنگی مانند ناهید کلهر، لیلی جهانآرا (امیر ارجمند)، انوشیروان رئیسفیروز، هوشنگ نهاوندی، فریده میربابایی، کریمپاشا بهادری، ژان پیرلافوانس و پسردایی عزیزتر از جانم، رضا قطبی از همه بیشتر به من نزدیک بودند. ولی موقعی که به ایران آمدم تعداد دوستان بسیار زیاد شد که از حدّ شمارش خارج شد و در میان آنها همه نوع اسمی به چشم میخورد و یکی از آنان جمیله، هنرمند برجسته کشور که برای موزون شدن اندامم هفتهای دو روز به من رقص شکم یاد میداد.»[1]
یادآوری میشود که راویتهای دوستان و اطرافیان فرح ممکن است با حبّ و بغضهایی همراه باشد؛ زیرا قسمتی از این خاطرات مربوط به افرادی است که پس از انقلاب 57 فرح را عامل سقوط و بدبختی خود دانسته و علیه او افشاگری کردهاند. به عنوان مثال تاجالملوک میگوید: «خدمت شما عرض کنم که همه بدبختی خانواده ما از قدم نحس و شوم این زن [فرح] بود و دوم امیرعباس هویدا. از آن گذشته مادر بیسوادش هم برداشته یک مجلّد کتاب خاطرات نوشته و هرچه از دهانش درآمده به خانواده ما گفته است. من شنیدم که این کتاب را رضا قطبی برایش نوشته و منظورش این بوده که فرح و خانواده دیبا را وجیهالمله و محبوبالقلوب کند و برعکس ما را نزد مردم خوار و بدنام سازد. حالا که این طور است من با شهامت از شما میخواهم خاطرات مرا چاپ و در اختیار همه بگذارید تا مردم هم خاطرات فریده دیبا را بخوانند و هم خاطرات مرا بشنوند و ببینند کدام یک از ما ها درست و راست میگوییم. فریده دیبا فکر میکرد که موقعیّت اجتماعی انسان برای او احترام میآورد. مردم ذاتاً به آدمهای خانوادهدار و موجّه و آدمهای با اصالت احترام میگذارند. این خانم بدبخت و بیچاره و بیوه زن و شاگرد خیاطخانه و آلاخون والاخون بوده است. از بس از بچگی در خانههای مردم کلفتی کرده و به اجبار تواضع کرده بود عادت ثانویهاش شده و مثل کلفتها عمل میکرد و باور بفرمایید در مجالس و میهمانیها و اجتماعات هر چقدر هم به خودش میرسید و چسان فسان میکرد با کلفتها هیچ تفاوت نداشت.
من خدمت شما عرض میکنم که بزرگترین اشتباه محمّد رضا در زندگی ازدواج با فرح بود. آن همه دخترهای خوب در ایران و در سایر ممالک بودند که آرزوی ازدواج با محمّد رضا را داشتند. آن وقت عقلش را داد دست اردشیرخان و این دختره را برداشت آورد کاخ سعدآباد و کرد ملکه ایران. این زنیکه آن قدر وقیح بود که کریمپاشا بهادری را آورده بود کنار دست محمّد رضا به عنوان رئیس دفتر شهبانو! کریمپاشا هم که میدانید در فرانسه مدتها نامزد فرح بوده است. محمّد رضا در برابر زنها ذاتاً ضعیف بود و این دختره لاغرو بر او مسلّط شده بود. فرح در همه امور دخالت میکرد و همین دخالتها باعث شد که کمکم پسرم خودش را در محاصره یک مشت سوسولهای تازه از پاریس آمده ببیند.»[2]
در قسمتی دیگر از خاطرات خود و بدون توجه به بعضی از اعمال خودش در باره دوستان فرح میگوید: «فرح که آمد یک تشکیلات بزرگتر از دربار درست کرد و اسم آن را گذاشت دفتر مخصوص شهبانو فرح. در این دفتر آدمی دیده میشد مثل خانم لیلی جهانآرا (امیر ارجمند) که میگفتند در مدرسه رازی همشاگردی فرح بوده است. این زن از آن ... روزگار بود. یک خانم نمونه از حیث بیبند و باری و آزاد از هر نوع قید و بند اخلاقی بود. کاخ را ملک شخصی خودش میدانست و گاهی اوقات ده پانزده بیست زن از کارکنان دربار و ندیمهها و خدمه و دوستانش را لختِ لخت میکرد و در استخر کاخ بدون هیچ گونه پوششی (لخت مادرزاد) شنا میکردند و خودش هم با آنها شنا میکرد. من از این کار رنج میبردم و چون مایل نبودم روی فرح به من باز شود به خود او مستقیماً چیزی نمیگفتم و به جان محمّد رضا نِق میزدم که این کارها قباحت دارد. چه بسا که کارکنان کاخ و دربار که این مناظر را میبینند موقع خروج از کاخ و در خانواده خود و در میان دوستان و آشنایان ماوقع بیعصمتی در کاخ را تعریف کنند و به پرستیژ خانواده ما لطمه بخورد؛ اما محمّد رضا هم تحت تأثیر این زن لیلی امیر ارجمند بود و فقط میگفت چَشم چَشم و کاری نمیکرد.
یک بار آقای صاحباختیار (سرپرست خدام کاخهای سلطنتی) به خانم لیلی امیر ارجمند گفته بود خانم این کار خوبیّت ندارد که شما و دوستانتان لخت مادرزاد جلوی چشم باغبانها و کارگران کاخ و سربازهای محافظ گارد داخل استخر میروید. او گفته بود بگذارید نگاه کنند. برای سوء چشمشان خوب است.
فرح دیبا هم یک اخلاقیات داشت که با شأن خانواده سلطنتی جور درنمیآمد. چون در فرانسه بزرگ شده و فرانسه در عالَم، مرکز بیبند و باری و ولنگاری است اخلاق فرانسوی یافته و اینجا هم ادای فرانسه را درمیآورد. مجالس رقص و طرب میگذاشت و در این مجالس رفقایش مثل فریدون جوادی و فرهاد ریاحی و امثالهم را میآورد و به عنوان رقص حرکات سخیف میکردند و اسم آن را تنوع طلبی میگذاشتند. من چند بار به محمّد رضا گفتم مادرجان خوب نیست خدمه و کارکنان دربار همسر پادشاه مملکت را توی بغل این و آن ببینند.»[3]
با توجه به مطالب بالا و سخنان دیگران از بین دوستان فرح نام چند نفر است که بیشتر مطرح میشود. یکی از آنها فریدون جوادی است که احمد علی مسعود انصاری در خاطرات خود در بارهاش میگوید: «در فاصله 26 دیماه 57 تا مرداد 1359 که شاه در قاهره درگذشت، جمعاً 568 روز طول کشید و در این مدت شاه به ترتیب در مصر، مراکش، باهاما، مکزیک، آمریکا (در بیمارستان نیویورک)، پاناما و مجدداً در مصر روزگار تبعید و غربت را گذرانید. شاه در تبعید هیچگاه یاران فرح را به دیدار نمیپذیرفت خصوصاً رضا قطبی را. چون معتقد بود که آنها با ندانمکاریهای خود موجب سقوط رژیم شاه شدهاند و بارها شاهد درگیری شاه و فرح بر سر این موضوع بودیم و شاه آنها را ملامت میکرد.
مسأله مهم دیگری که هنگام اقامت شاه در مکزیک پیش آمد و فوقالعاده موجب تکدّر و افسردگی بیش از پیش شاه شد ماجرای روابط فرح با جوادی بود که از پرده بیرون افتاد و به گوش شاه رسید. حقیقت این است که از سالها پیش در باره روابط عاطفی این دو گفتوگوهایی در بین بود و من مخصوصاً نسبت به این مسأله حسّاسیت زیاد داشتم و در همین نوشتهها یک بار توضیح دادم که حتی جریان را با تلخی به خانم دیبا گفتم و بر سر همین مسأله هم روابط من با فرح شکراب شد و شکراب ماند. در مکزیک هم باز این مسأله موجب ناراحتی من بود و فرح هم این نکته را میدانست و مراقب بود که وقتی من نزد شاه و در خانه آنها هستم سروکله جوادی آن طرفها پیدا نشود. در این رابطه یک بار تیمسار ع. که زمانی از فرماندهان گارد بود برای خود من حکایت کرد که در شکارگاه نخجیر یکی از سربازان گارد فرح و جوادی را در حالت نامناسبی دیده بود و ظاهراً چون آدم متعصبی بوده است، طاقت نیاورده و نزد تیمسار مزبور میآید و ضمن بازگفتن ماجرا میگوید: "ما خیال میکردیم که بلاتشبیه از معصومین نگهبانی میکنیم و نمیدانستیم که این طور مسائلی هم در میان هست." در آن موقع البته کسی جرأت برملا کردن قضیه را نداشت و لاجرم سرباز گارد را هم تهدید میکنند و هم تحبیب به این معنی که میگویند اگر موضوع درز کند سر خود را به باد میدهد. ضمناً چون نامحرم هم تشخیص داده شده بود او را از گارد اخراج میکنند و سرمایهای هم به او میدهند و برایش یک دهنه مغازه میخرند که به کسب و کار مشغول باشد و صدایش هم درنیاید.
در مکزیک اما وضع به گونهای دیگر درآمده بود و نزدیکان شاه مخصوصاً خدمه شخصیاش طاقت نمیآورند. یک روز الیاسی پیشخدمت مخصوص و ماساژور او میرود پیش شاه و به او میگوید: "اعلیحضرت، این درست نیست که شهبانو دوست پسر داشته باشد." شاه هم طبق معمول سرخ میشود و چیزی نمیگوید؛ اما جریان را با فرح در میان میگذارد و فرح هم الیاسی را بیرون میکند. آشکار شدن این جریان، تأثیرش را بر روحیه شاه باقی گذاشت و مخصوصاً غرور او را، در آن شرابط روحی ناشی از سقوط و غربت، بیش از پیش جریحهدار کرد و احتمالاً این مسأله در تشدید بیماری او که منجر به سفر نیویورک شد بیتأثیر نبود.
در مورد این رابطه باید این را هم بگویم که اطّلاع شاه از جریان باعث قطع آن نگردید و تا زمان مرگ شاه ادامه یافت (بعد آن را نمیدانم والله اعلم) و به طوری که بعدها از شخص موثّقی در همان ایامی که شاه در بیمارستان معادی قاهره بستری و در حال مرگ بود، جوادی و فرح شبها در اتاق انتظار خصوصی بیمارستان با هم به سر میبردند؛ بدین ترتیب که اتاق انتظار دو قسمت داشت. اتاق خواب که فرح در آن میخوابید و تنها درش به اتاق کوچک جلو آن باز میشد که جوادی در آن میخوابید و با بستنِ درِ این اتاق کوچک در شبها آن دو تنها در آن فضا میماندند. راستش را بخواهید این خلاف انتظار هم نبود؛ زیرا خود من هم از مدتها قبل اساساً از جریانهای خلاف اخلاقی که شاهد بودم به شدّت کلافه شده بودم و مخصوصاً در مکزیک که خدمه شاه که میدانستند من از این جریانات چقدر ناراحت هستم و همیشه پیش من گله و شکایت میکردند که در اینجا دوستان فرح دست به کارهایی میزنند که آبروی ما میرود و من هم بالاخره یک روز طاقت نیاوردم و ماجرا را با فرح در میان گذاشتم و گفتم خانه شاه حرمت دارد و برای حفظ حریم این خانه به دوستان بگوئید جلو خود و کارهایشان را بگیرند؛ اما باید اضافه کنم که خود شاه هم تا زمانی که حالش به وخامت گرایید هنوز همان روحیه زنبازی را حفظ کرده بود و معروف است که در پاناما نوریهگا که در مقام رئیس سازمان امنیت پاناما که مسؤول محافظت از جان شاه بود برای او امکاناتش را فراهم میکرد.»[4]
فرح پهلوی سخنان انصاری را تهمت میداند و در انتقاد از وی میگوید: «در مورد روابط من با فریدون متأسفانه داستانهای شگرفی ساخته شده است. از جمله افراد دروغگو و خائن که به من افترا و تهمت وارد کردهاند یکی هم احمدعلی، نوه خالهام است. او یکی از نویسندگان روزنامه تعطیلشده رستاخیز را استخدام کرد تا در ازای دریافت چند هزار دلار کتابی سراپا افترا و توهین علیه من و خانواده پهلوی تدوین و تنظیم نماید. او در این کتابِ سراپا دروغ مدّعی شده است که من سالها با فریدون جوادی ارتباط نامشروع داشتهام. او چه احتیاجی داشت تا خود را به خطر بیندازد و با شهبانوی مملکت که به طور بیست و چهار ساعته تحت نظر ساواک بود نرد عشق ببازد.»[5]
به فرض آن که سخنان فرح صحت داشته باشد، ولی بنا به گفته تاجالملوک، شاه از این رابطه اطّلاع داشته و به توافق دوجانبه با فرح رسیده بودند که دیگر در این خصوص سکوت نمایند و در کار هم دخالت نکنند. تاجالملوک علت این کار را اینگونه بیان میدارد: «شاه در سال 53 با طلا (گیلدا آزاد) آشنا میشود و فرح نسبت به او حسّاسیت زیاد داشت. فرح از زیبایی و وجاهت این دختر به خودش میپیچید و نسبت به این همه قشنگی حسادت میکرد و حتی چند بار به گوش او سیلی نواخت و موهای او را کشید و جلو کارکنان دربار و خدمه کاخ آبروریزی کرد. عاقبت کار محمّد رضا و فرح به آنجا کشید که فرح گفت یا باید این دخترک از کاخ بیرون برود یا من از اینجا میروم و طلاق میگیرم.
محمّدرضا این دختر را دوست داشت و از طرفی میدانست طلاق دادن فرح هم برای آبروی سلطنت خوب نیست. با فرح به این توافق رسید که منبعد با هم کاری نداشته باشند؛ یعنی سرسماً و اسماً زن و شوهر باشند و فرح هم حفظ ظاهر کند و همچنان به عنوان مادر ولیعهد و ملکه باقی بماند؛ اما او راه خودش را برود و محمّد رضا هم راه خودش را. اما فرح متأسفانه رعایت آبرو و پنهانکاری را نمیکرد و عمداً و عالماً کاری میکرد که به محمّد رضا لطمه بخورد.
یک روز آقای صاحباختیار پیش من آمد و من دیدم خیلی این پا و آن پا میکند و مثل این است که میخواهد چیزی بگوید؛ ولی نمیتواند. بالاخره زیر زبانش را کشیدم و با ترس و لرز و خجالت و هزار و اما و اگر و ببخشید و جایی نگویید و اینگونه مقدمات گفت: "قربانت گردم آیا این درست است که شهبانوی مملکت دوست پسر داشته باشد و او را با خود به داخل کاخ بیاورد؟" البته ما میدانستیم که فرح با فریدون جوادی قاطی شده است؛ اما نه این که او را به کاخ بیاورد. خوب چهکار میتوانستیم بکنیم؟ اگر میخواستم به محمّد رضا بگویم درست نبود و پسرم ناراحت میشد. این بود که خودم فرح را خواستم و به او نهیب زدم که زنیکه گدا زاده، خجالت نمیکشی این قبیل کارها را در جلوی چشم کارکنان دربار انجام میدهی؟ فرح گفت: "درست گفتهاند: شاه میبخشد شیخعلیخان نمیبخشد! خود محمّد رضا مرا آزاد گذاشته آن وقت باید به تو حساب پس بدهم؟ من آزاد هستم و اختیار پایینتنهام را دارم!" خلاصه خیلی بیحیایی کرد و من هم به کلّی با او قطع رابطه کردم و تا امروز که به خارج از کشور آمدهام بیشتر از پنج سال است یک کلمه با او حرف نزدهام.»[6]
اما فرح در موقعیتی دیگر و به طور ضمنی این رابطه را تأیید و به گونهای توجیه مینماید و میگوید: «کسانی که با نوشتن کتابهای به اصطلاح تاریخی مرا متهم به بیوفایی به محمّد رضا و داشتن ارتباط با فریدون جوادی میکنند، آیا از این ماجراها اطّلاعی دارند؟ من و محمّد رضا بعد از تولد لیلاجان دیگر هیچ ارتباط زناشویی با هم نداشتیم و قبل از آن هم شاید تعداد شبهایی که با هم در یک اتاق مشترک میخوابیدیم به پنجاه شب نرسید.»[7] فریده دیبا نیز در تکمیل مطالب بالا در خاطرات خود میگوید: «فریدون جوادی مثل یک خدمتگزار در بیمارستان در جوار شاه و فرح اقامت داشت و با صحبتهای دلگرمکننده خود دخترم فرح را از ناراحتی بیرون میآورد. اکنون هم فریدون در پاریس نزدیک به دخترم زندگی میکند و یک دوست و برادر دلسوز برای اوست.»[8]
با توجه به مطالب ذکر شده فریدون جوادی از جایگاهی خاص نزد فرح برخوردار بوده و فرح او را فریجون صدا میکرد؛ زیرا از قدیمیترین دوستان ایام تحصیل و بنا به گفتهای اولین دوست پسرش در فرانسه بوده است و پس از انقلاب 57 که ایشان و رضا قطبی در ایران مانده بودند با پرداخت و هزینه سه هزار دلار آنها را از ایران خارج میسازد.
نویسنده کتاب زندگی خصوصی محمّد رضا شاه پهلوی تعداد دوستان فرح را زیاد میداند و مینویسد: «علاوهبر پرویز بوشهری که او را ملیجک فرح لقب داده بودند از دیگر کسانی که دور و بر فرح پرسه میزدند یکی سهراب محوی، پسر سپهبد محوی و یکی هم کیوان خسروانی بود. سهراب محوی صدای زنانه و لطیفی داشت و در این میهمانیها آواز میخواند. او از همجنسبازان معروف تهران بود و با پسرخاله فرح (پسر تیمسار صفاری) در تهران ازدواج کرد که ماجرای این دو مرد در هتل هیلتون تهران آن هم طی مراسم رسمی باعث بروز آبروریزی زیادی در مملکت شد. فرد دیگری به نام اولان در حلقه یاران فرح وجود داشت که در سال 1356 به ایران آمد و کمی قبل از انقلاب کشور را ترک کرد. اولان مربی بدنسازی بود و ملیّت اطریشی داشت و چون قوی هیکل و خوشسیما بود که میگفتند به بهانه ورزش دادن فرح از او استفاده جنسی میکند.»[9]
یکی دیگر از دوستان فرح، پروین اباصلتی است. فریده دیبا خودش را از اعمال دوستان فرح مبرّا دانسته و میگوید که من اهل این چیزها نبوده و از میهمانیهای آنان خوشم نمیآمد. معلوم نیست خودش در این میهمانیها چه نقشی داشته است. ایشان در باره پری میگوید: «پروین اباصلتی که ما او را پری مینامیدیم در حلقه دوستان ما قرار داشت. پری یک زن روزنامهنگار و سردبیر یک مجله زنانه بود که بعداً به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب شد. رفتن پری به مجلس با حمایت من انجام شد. من به فرح گفتم و فرح به وزیر کشور دستور داد تا نام پری به عنوان نماینده تهران در مجلس اعلام شود. در مورد چگونگی رفتن پری به مجلس شورای ملی باید بگویم که مردم در انتخابات یا شرکت نمیکردند و یا تعداد شرکت کنندگان فوقالعاده ناچیز بود. اگرچه انتخابات برگزار میشد؛ اما من میدانستم که اسامی کسانی که باید به مجلس بروند، توسط نخستوزیر به اطّلاع محمّد رضا میرسید و محمّد رضا اسامی عدهای را خط میزند و عدّهای را تأیید میکرد. این اسامی را ساواک تهیّه میکرد و تلاش ساواک بر این بود که در شهرها و شهرستانها بگردند و افرادی را پیدا کنند که ضمن وفاداری به سیستم حکومتی مقبولیّت محلّی هم داشته باشند. ساواک لیست نهایی را به نخستوزیری میداد و نخستوزیر هم نظر خودش را اعمال میکرد و برای تصمیمگیری به محمّد رضا میداد. در سالهای 1350 به بعد محمّد رضا نظر فرح را هم میپرسید و فرح حداقل در مورد انتخاب زنان به نمایندگی مجلس و یا سناتوری مجلس سنا حرف آخر را میزد. من از این نفوذ استفاده کردم و پری را که محبوبیّت زیادی در میان رجال سیاسی و افراد متنفذ و حتی درباریان داشت به مجلس فرستادم.
در مورد خصوصیات پری بگویم که او معتقد به آزادیهای کامل با مردان بود و من با تندرویهای او موافقت نداشتم؛ اما او را تحسین میکردم. پری میگفت زنان باید مانند مردان آزادیهای جنسی داشته باشند و اگر مردان میتوانند چند زن داشته باشند زنان هم باید آزاد باشند تا چند دوست پسر بگیرند. او در جلوی شوهرش که کارمند وزارت امور خارجه بود با مردان مختلف مغازله میکرد و جالب این که شوهرش نیز هر وقت مردی پری را میبوسید جلو میآمد و به مردی که همسرش را بوسیده بود، میگفت مرسی!
پری در انجام کارهای هیجانآور یک متخصص بود. مثلاً میهمانیهای جسورانه تحت عنوان کلیدپارتی ترتیب میداد که ضمن آن مردان با زنان خود در این میهمانیها حاضر میشدند. این میهمانیها که در هتلهای معروف تهران برگزار میشد هواخواهان زیادی داشت. در آخر شب که همه به حدّ افراط مشروبات الکلی نوشیده بودند هر یک از خانمها به یکی از اتاقهای هتل که قبلاً رزرو شده بود، میرفتند. بعد مردان کلید این اتاقها را روی هم ریخته و آنها را به هم میزدند. سپس با چشمانی که خوب بسته شده بود هر یک کلیدی را انتخاب میکردند و از روی کلیدی که برنده شده بودند به اتاقی که خانم شخص دیگری منتظر بود، میرفتند. گاهی هم برای خانمهای مجرد میهمانی برپا میکرد که در آن مردان هنرپیشه و یا ورزشکار معروف دعوت میشدند. این میهمانی بیشباهت به بازار برده فروشهای قرون گذشته نبود. بعد از آن که همه خوب میخوردند و میآشامیدند چندین دور رقص تا نیمههای شب برگزار میشد. مردان دعوت شده به میهمانی روی میز مدوّری میرفتند و درست مثل جلسات حراجی مبلغی برای آنها تعیین میشد. اگر مردی مورد توجّه قرار میگرفت خانمها برای بهدستآوردن او به رقابت میپرداختند و هر یک مبلغ بیشتری پیشنهاد میکردند تا آن مرد را برای ساعات باقیمانده شب در اختیار بگیرند. البته این کار علاوهبر هیجانی که داشت بیشتر به خاطر گردآوری پول جهت کارهای خیریه بود!!!
از ابتکارات دیگر پری هرچه بگویم کم گفتهام. پری نه فقط یک زن روزنامهنگار و وکیل مجلس، بلکه یک مبتکر با ذوق در ایجاد هیجان بود! پری کاری میکرد که هیچ کدام از خانمها احساس نمیکردند که در سالهای میان سالی و سراشیبی پیری قرار گرفتهاند. کمکم علاقهمندان به شرکت در میهمانیهای پری به حدّی زیاد شدند که امکان پذیرایی از همه آنها ممکن نبود و دوستان هم مایل نبودند با زیاد شدن تعداد میهمانان جلسه از آن حالت نیمه خصوصی خارج شود. به همین خاطر پری اقدام به گرفتن مبالغ کلانی از علاقهمندان به شرکت در این میهمانیهای هیجانانگیز میکرد.
خاطره دیگری که از این میهمانیها دارم کارهای جنونآمیز میهمانیها در ساعات پایانی آخر شب است. مثلاً یک زن آبرومند حاضر میشد در برابر شرط بندیهای کلان کاملاً در جلوی حضار لخت شود و به اصطلاح غربیها استریپتیز کند. این استریپتیز و لخت شدن منحصر به خانمها نبود و بعضی آقایان دارای اسم و رسم هم در برابر شرطبندیهای کلان اقدام به لخت شدن میکردند. اعمال دیگری هم انجام میدادند که از نظر من جذابیّتی نداشت؛ بلکه بسیار سخیف و ناراحتکننده بود. به همین لحاظ تصمیم گرفتم دیگر در این میهمانیها حاضر نشوم به ویژه آن که خطر آلودگی به الکل و مواد افیونی هم وجود داشت! در میهمانیها سِرو مشروبات الکلی بسیار عادی بود؛ اما در بعضی از ضیافتها بساط تریاککشی هم میگستراندند.
استعمال تریاک به قدری برای اشراف و طبقات بالا عادی شده بود که اکثراً در ویلای خود سالنی را به تریاککشی اختصاص داده و در وسط سالن شومینه یا منقل ثابت دکوری ساخته و اطراف آن تشک و مخده انداخته بودند تا افراد زیادی به راحتی به آتش و وافور و اسباب تریاککشی دسترسی داشته باشند.»[10]
فرد دیگری که فرح بارها در خاطرات خود از وی صحبت کرده است لیلی امیر ارجمند (جهانآرا) است. فرح از زمان تحصیل در پاریس، ورود او را موجب تحوّل در شیوه رفتار جمعشان دانسته و پس از کسب قدرت نیز حضور وی را موجب مسرّت و انبساط خاطر و شکست حریمهای ارتجاعی مردان و زنان میداند. فرح او را چنین توصیف مینماید: «لیلی زن بسیار روشنفکر و به نظر من متعلّق به قرن آینده است. او از زمان خود صد سال جلوتر بود و من مایل هستم تاریخنگاران ما نام لیلی امیر ارجمند را در زمره اسامی زنان پوینده راه آزادی و برابری زنان ثبت نمایند و او بود که در ماجرای من و گیلدا آزاد پیشنهاد کوتاه آمدن کرد و گفت بهترین راه حل چشم در برابر چشم میباشد؛ ولی خود لیلی به این خاطر از شوهر اولش جدا شد که آن مرد بازاری هوسباز به لیلی خیانت میکرد. محمّد رضا نیز که در روابط زناشویی آزادانه فکر میکرد و در قیدوبند نبود به همه میگفت از خانم امیر ارجمند یاد بگیرید!
از جسارت لیلی بگویم که یک روز در کنار دریا او در حضور همه میهمانان مایوی خود را از تن درآورد و به آب زد. من از تعجّب و وحشت زبانم بند آمده بود؛ اما محمّد رضا و کنستانتین[11] و ملکحسین برای لیلی دست زدند و به این ترتیب، لیلی اولین پلاژ خصوصی لختیها را در ایران افتتاح کرد. واقعاً در عمرم زنی به جسارت لیلیجان ندیدهام. در آن تابستان لیلیجان حال و هوای دیگری به ساحل نوشهر بخشید و اجازه نمیداد کسی با مایو به آب برود. شوهر لیلی هم مرد روشنفکری بود و مزاحم لیلی نمیشد. در کشوری که مردان زنان خود را به جرم ارتباط با مردان دیگر به قتل میرساندند لیلی دوست پسر خودش را به شوهرش معرّفی میکرد و آقای امیر ارجمند با او دست میداد. والاحضرت اشرف که از این جهات به لیلی شبیه بود همیشه از این زن و شوهر تعریف میکرد و آنها را میستود.»[12]
فریده دیبا در خصوص این دوست بسیار صمیمی دخترش میگوید: «لیلی به قدری به فرح علاقه داشت که حتی در لباس پوشیدن و آرایش هم میکوشید خود را شبیه فرح بیاراید. البتّه من از بیپروایی جنسی لیلی ناراضی بودم؛ خصوصاً در مسافرت نوشهر و کیش عادت داشت بدون هیچ گونه پوششی وارد دریا شود و برایش اهمیّتی نداشت که دهها نفر از نگهبانان و گاردها دارند او را تماشا میکنند. چند بار این موضوع را به وی تذکر دادم؛ ولی او نظر من را قبول نداشت و میگفت الآن در اروپا مُد شده است همه مردم بلا استثنا بدون مایو وارد دریا میشوند. یک بار هم آقای صاحباختیار که سرپرست کاخهای سلطنتی بود و مسنترین عضو تشریفات دربار شاهنشاهی محسوب میشد و به اصطلاح ریشسفید دربار بود به لیلی امیر ارجمند تذکر داد که این نحوه شنا کردن او در دریا سبب شده است تا در میان سربازان گارد شاهنشاهی برای نگهبانیدادن در سواحل کاخ شاهنشاه در نوشهر رقابت ایجاد شود. من که شاهد گفتوگوی صاحباختیار (عباسعلی یعقوبی) با لیلی بودم، از ظرافت انتقاد صاحباختیار و طنزی که در جملاتش بود خیلی خوشم آمد.»[13]
تاجالملوک از چگونگی آشنایی و سابقه ارتباط فرح با لیلی میگوید: «سرلشکر جهانآرا از قدیم، یعنی همان سالهایی که دخترش در مدرسه رازی با فرح همکلاسی بود با مادر فرح روی هم ریخته بود و به قول امروزیها دوست پسر مادر فرح بود. اوایل ازدواج فرح با محمّد رضا گاهی اوقات که به مناسبتی در دربار جشن و سرور برپا میشد فریده دیبا به اتفاق این سرلشکر عبدالله جهانآرا میآمد و مثل آدمهای عقدهای در جلوی چشم حضار و مدعوین با او لاس میزد.»[14]
لیلی امیر ارجمند شخصی نبود که به آسانی از فرح جدا شود و همانگونه که در داخل ایران از میهمانان بلندپایهای چون ملکحسین پذیرایی میکرد و با جمعآوری هدایای او به دیگران فخر میفروخت. پس از سقوط حکومت و آوارگی خانواده پهلوی و در حالتی که شاه مخلوع دچار امراض روحی و جسمی شدید شده بود و دیگر حال و حوصله دیدن دوستان فرح را نداشت و به دنبال چراهای گوناگون بود باز هم لیلی آنها را از رفتار خود بینصیب نمیگذارد و فرح در خاطرات خود میگوید: «... کاخ جنانالکبیر بر فراز کوههای اطلس قرار گرفته و دارای چشماندازی رویایی بود. یک وقت متوجّه شدیم که لیلی امیر ارجمند و دو تن از خانمهای پیشخدمت بهتر از ما در محل مناسبتری پذیرایی میشوند. لیلی شیطان توانسته بود خودش را در بغل سلطانحسن بیندازد. لیلی دو تن از خانمهای پیشخدمت جوان ما به نامهای نرگس و لاله را هم با خود به محل عیش و عشرت شبانه سلطانحسن میبرد. در جواب اعتراض من لیلی گفت که باید در پاسخ به میهماننوازی سلطانحسن کاری میکرده است. او از طرف سلطانحسن برای من پیامی آورد که باعث رنجش خاطر من شد. سلطان حسن به لیلی گفته بود که مایل است یک شب را با من بگذراند. به لیلی گفتم به او بگو محال است در شرایطی که شوهرم بیمار و نگران سرنوشت خودش هست به او خیانت کنم.»[15]
[1]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج2، ص 660.
[2]. احمد پیرانی، زندگی خصوصی محمّد رضا شاه پهلوی، ص 153.
[3]. همان، ص 148.
[4]. احمدعلی مسعود انصاری، من و خاندان پهلوی، صص 159 تا 161.
[5]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج 2، ص 669.
[6]. احمد پیرانی، زندگی خصوصی محمّد رضا شاه پهلوی، صص 149.
[7]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج2، ص 610.
[8]. همان، ج1، ص 451.
[9]. احمد پیرانی، زندگی خصوصی محمّد رضا شاه پهلوی، ص 312.
[10]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج1، صص 137 تا 141.
[11]. کنستانتین، پادشاه یونان که در کودتای سرهنگها در سال 1973 از سلطنت خلع شد، دربارۀ شاه میگوید: «شاه ایران یک احمق بود و اگر به خاطر حماقتهای شاه نبود، من باید پس از خلع سلطنت یونان در اروپا گدایی میکردم.»
[12]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج2، ص 664.
[13]. همان، ج1، ص 173.
[14]. احمد پیرانی، زندگی خصوصی محمّد رضا شاه پهلوی، ص 145.
[15]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج2، صص 853.
16- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 350