پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

رضا پهلوی

رضا پهلوی

 

رضا پهلوی در 9 آبان 1339 در تهران به دنیا آمد. پدر او محمّد رضا شاه و مادرش فرح دیبا است. او دارای دو خواهر به نام‌های فرحناز و لیلا و یک برادر به نام علیرضا و یک خواهر ناتنی به نام شهناز می‌باشد. لیلا در سال 2001م در لندن و علیرضا در سال 2011م در آمریکا خودکشی کردند. رضا پهلوی سه فرزند به نام‌های نور و ایمان و فرح دارد. تولد رضا برای خانواده پهلوی از اهمیّت ویژه‌ای برخوردار بود وگرنه شاه مجبور بود به دلیل نداشتن فرزند ذکور یکی از برادرانش را به جانشینی انتخاب کند. پدرش می‌خواست نام او را کوروش بگذارد؛ ولی توصیه تاج‌الملوک غلبه پیدا کرد و نام رضا بر او نهادند.

مادرش بعد از آن که به نان و نوایی رسید اگر می‌توانست ایرانی ‌بودن خود نیز کتمان می‌کرد. فرح به علت علاقه و وابستگی شدید به فرانسه از همان ابتدا خانمی فرانسوی به نام ژوئل فوبه را برای تربیت وی استخدام نمود که این اقدام برخلاف سنت تاریخی ایران بود. او با دست خود کاری را انجام داد که قبلاً دولت استعمارگر روس در باره محمّدعلی‌شاه و احمدشاه انجام داده بودند؛ زیرا آن‌ها از طریق تربیت و قرابت با ولیعهد برای آینده‌ی خود سرمایه‌گذاری کرده بودند. این پرستار فرانسوی نیز مستثنی نبوده و از سه ‌سالگی همیشه در کنار و در خدمت رضا پهلوی قرار داشت. ژوئل ویژگی دیگری نیز داشت. او با همدستی پرویز بوشهری اشیاء عتیقه قاچاق می‌کرد و اگر کسی از کارهایش مطّلع می‌شد سزایش چون راننده‌اش اژدری بود که باید از بین می‌رفت.

فرح ولیعهد را چنان دور از فرهنگ ایرانی و در محیط زنانه تربیت می‌کرد که فرزندش در سنین بالاتر از جمع مردان گریزان بود و خجالت می‌کشید. این روند باعث اعتراض نزدیک‌ترین افراد و دوستان شاه شد و عواقب این کار را به او گوشزد می‌کردند. اسدالله علم به تاریخ چهارشنبه 4 اردیبهشت 53 به شاه پیشنهاد می‌کند که ولیعهد را از محیط کاملاً زنانه دور کند و او یک پرستار مرد و یک نظامی خشن لازم دارد. شاه در پاسخ می‌گوید: «در این فکر هستم. عرض کردم دو سه سال است که می‌فرمایید و عمل نمی‌شود. فرمودند آخر گرفتاری دارد. بعد هم باید فکر یک دختر بازی هم برایش بکنم! عرض کردم هنوز خیلی زود است. فرمودند نه، من در این سن‌ها کاملاً احساس این مطلب را می‌کردم. عرض کردم من که تا هفده ‌سالگی هیچ سر در نمی‌آوردم و شاه فرمودند من که کاملاً احساس می‌کردم. حتی عاشق ایران تیمورتاش شده بودم.»[1] محمّد رضا شاه ظاهراً برای تربیت ولیعهد به راهی جز جنس مؤنّث فکر نمی‌کند و بعد از این که اسدالله علم مجدداً در تیر 54 به شاه می‌گوید که باید فکری به حال او کرد و ولیعهد باید وارد دانشکده افسری شود، می‌گوید: همه چیز او را باید کم‌کم تحت نظر خود بگیرم. حتی باید برای او دوست دختری پیدا کنم که گرفتار یک پتیاره و عشق‌بازی و این حرف‌ها نشود. در زمانی که ولیعهد را برای آموزش خلبانی به تگزاس فرستاده بودند ملک‌ حسن، پادشاه مغرب به شاه پیشنهاد می‌کند که ولیعهد را در دانشکده افسری بگمارد تا در میان افسرانی که می‌خواهد بر آن‌ها فرمان براند بزرگ شود. شاه به تمسخر می‌گوید: مگر من ناصرالدّین‌شاهم و مگر خودم در سوئیس درس نخوانده‌ام.

بر اساس روایت‌ها دو نفر بیش از دیگران در انحراف رضا نقش داشته‌اند یکی اویسی و دیگری خانم ژوئل. هنگامی که ولیعهد برای آموزش خلبانی به آمریکا می‌روند اویسی و خانمش همراه او می‌روند تا شست‌وشوی مغزی او دچار وقفه نگردد. خانم ژوئل که از قافله عقب مانده بود متوسّل به فرح و مادرش می‌شود و مشکل را بدین ترفند برطرف می‌سازند: «آن‌ها دست‌ به‌ کار شدند و تلفنی از شاهزاده خواستند که از مادموازل ژوئل بخواهد که برای دیدار ایشان به آمریکا برود. چون او خیلی از دوری شاهزاده ناراحت است و ممکن است دیوانه شود! اما حقیقت چیز دیگری بود. فرح از طرف سازمانی که وابسته به آن بود زیر فشار شدید قرار داشت تا ترتیب رفت ‌و آمد ژوئل را بدهد. در غیر این صورت در روزنامه‌های فرانسه علیه او افشاگری می‌کردند. وقتی که ژوئل به آمریکا می‌رسد، می‌بیند که همه چیز مثل سابق است و تنها چیزی که اضافه شده حضور خانم اویسی و دخترهای سوئدی است. خانم ژوئل ناراحت می‌شود و ترس بر او غلبه می‌کند که مبادا خانم اویسی و این دخترهای زیباروی سوئدی، نقشه‌های او را بر باد بدهند. به قول سرهنگ اویسی، ژوئل دست ‌به‌ کار شد که خودش جای دخترهای سوئدی را بگیرد و تا اندازه‌ای هم موفق شد. اما خانم اویسی عصبانی شد و یک روز بنای فحّاشی را به خانم ژوئل گذاشت. کار بالا گرفت. شاهزاده چاره‌ای به نظرش نرسید و پس از مشورت با پیشخدمت خودش سرهنگ اویسی را تهدید به اخراج و فرستادن به ایران نمود و به این ترتیب بلوا تمام شد.»[2]و[3] آمریکایی‌ها هم که حفاظت ولیعهد را به عهده داشتند سریع متوجّه شدند که شاهزاده با این همراهان و پذیرایی دختران سوئدی چیزی در چنته ندارد و تمام اوقاتش را با دخترها می‌گذراند.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و فروپاشی رژیم پهلوی ولیعهدی آخرین شاهنشاه نیز به تاریخ پیوست. اما او پس از فوت پدرش همانند بازماندگان قاجار خود را پادشاه قانونی ایران می‌داند. او ضمن انتقاداتی که به شیوه حکومت پدرش دارد خواهان حکومتی سکولار پارلمانی و قانون اساسی منطبق بر مبنای اعلامیه حقوق بشر است. سخنانی که اگر به مقام پادشاهی رسیده بود احتمالاً هرگز تحقّق نمی‌یافت. فعالیّت سیاسی او پس از فوت پدرش به دلیل صغر سنی یا بی‌تجربگی چندان شایان توجه نیست و نشان از تأثیر ژنتیکی ترسو بودن پدرش دارد و همیشه به دنبال غذای آماده می‌گردد. سازمان‌های جاسوسی و تنی چند از وابستگان رژیم پهلوی با حمایت کشورهای منطقه مانند عربستان و به رهبری و محوریت او خواهان مبارزاتی علیه جمهوری اسلامی شده بودند و چون از او اراده و جُربزه‌ای مشاهده نکردند کم‌کم از گرد او پراکنده و دل‌سرد شدند و سرانجام پول‌های اعطایی خود را در حساب‌های بانکی آن‌ها یافتند. احمدعلی مسعود انصاری در باره شهامت رضا پهلوی می‌نویسد: «رضا فعالیّت‌های سیاسی را دوست نداشت و می‌گفت ولم کنید، نمی‌خواهم پادشاه باشم و راحت‌ طلبی در آمریکا را بسیار دوست داشت و این سختی‌ها و پول ‌خرج‌کردن‌ها با روحیه رضا سازگاری نداشت. بعد سازمان سیا و اعراب نیز از او دل‌سرد شدند و حرف‌های او را جدّی نمی‌گرفتند. در سال 86 که اعراب و آمریکا طرح جدیدی به نام کیش ارائه نمودند که رضا از جزیره کیش اعلام جنگ با جمهوری اسلامی نماید و سپس از او حمایت کنند. پس از آن که مراحل تصویب و برنامه‌ریزی اولیه طرح تمام شد برای نخستین‌بار آن را با رضا در میان گذاشتند. وی بی‌ آن که در مورد طرح و جزئیات و اهدافش بپرسد اوّلین سؤالی که مطرح کرد این بود که خوب برای فرار چه فکر کرده‌اید؟ اگر موفق نشدیم چگونه می‌توانیم از آن‌جا فرار کنیم! به او گفتند: قربان شما قرار است بروید ایران را بگیرید و از همین حال به فکر فرار و نجات جان خودتان هستید. همچنین شبی در سال 1987 در یک رستوران چینی با جمعی نشسته بودیم و از ایران سخن می‌گفتیم. رضا که اسیر تخیّلاتش شده بود گفت: "پدر و پدر بزرگ من که کار مهمی نکردند. این منم که باید کار اصلی را انجام دهم و می‌بایست ایران را از دست چنین نظامی نجات بدهم." بیژن که با شناخت از روحیات رضا تاب این همه رجزخوانی را نداشت به او گفت: "قربان، پدر بزرگ شما اسب قشو می‌کرد و از آن‌جا خود را به مقام شاهی رسانید. شما چه کرده‌اید که چنین ادعایی می‌کنید؟" در مورد دیگر هنگام مبارزات بر علیه جمهوری اسلامی سعی بر آن داشتند که کاری بکنند که آیت‌الله خمینی را بر سر خشم بیاورند و در مورد رضا عکس‌العملی نشان دهد تا از حمله او به مدّعی سلطنت ایران حربه تبلیغاتی بسازند و او را مدّعی نیرومندی برای حکومت جمهوری اسلامی قلمداد کنند که آیت‌الله خمینی روی او حساب می‌کند؛ اما آیت‌الله هیچ توجّهی نمی‌کرد و تنها سخنی که در باره رضا گفت به وی نصیحت کرد که مثل یک بچّه خوب دنبال درسش برود و فریب اطرافیانش را که می‌‌خواهند پول‌های او را به جیب بزنند، نخورد که البتّه این اشارات تحقیرآمیز به کار تبلیغات نمی‌آمد.»[4]

انصاری در یک جمع‌بندی کلّی رضا پهلوی را این‌گونه معرفی می‌کند: داشتن روحیه‌ای ضعیف که حتی از افرادی چون مادر و همسرش می‌هراسید و زمانی که صحبت از طرح پیشنهادی و تصرّف جزیره کیش پیش‌ آمد اولین سؤالش این بود که چگونه فرار کنیم. او شدیداً علاقه به دروغ‌ گفتن دارد و برخلاف این که رضا سخت ادّعای دموکرات‌ منشی دارد، ولی فاقد احساس مردم‌گرایی و حفظ حرمت همنوع است. از خصوصیات ذاتی دیگر او بُخل و خسّاست وی است و همچنین علاقه‌ نداشتن او به مبارزه و نداشتن احساس مسؤولیت که حتی ویلیام کیسی، رئیس سازمان سیا در سال 1984 می‌گوید: حال شما با این بی‌علاقگی چگونه می‌خواهید ایران را از چنگ افرادی بگیرید که به خاطر عقیده خود بر روی زمین قدم برمی‌دارند؟ در نتیجه اقدامات کیسی در همان گام‌های اولیّه متوقّف شد.



[1]. سیدقاسم یاحسینی، رضای کوچک، ص 31.

[2]. همان، ص 39.

[3]. به‌منظور تأیید جاسوس‌ بودن اطرافیان ولیعهد مؤلف کتاب رضای کوچک در صفحۀ 40 می‌نویسد: «... در پاناما یک روز به شاه گفتم: "می‌توانم از شما سؤالی داشته باشم؟ این که چرا شما هم مثل رضا شاه نمی‌توانستید به نفع ولیعهد از سلطنت کناره‌گیری کنید." به من نگاهی کرد. سپس دو دقیقه سکوت کرد. من می‌ترسیدم سؤالم را تکرار کنم. سرانجام گفت: "رضا بین دو جاسوس قرار دارد و به حرف کسی هم گوش نمی‌دهد." به خود جرأت دادم و پرسیدم: "این دو جاسوس چه کسانی هستند؟" گفت: "اگر بگویم می‌فهمی که چقدر نفهمی. چطور نمی‌دانی که چه کسانی با رضا در تماس هستند." گقتم: "در اینجا که دیگر کسی نیست." گفت: "ژوئل عضو سازمان جاسوسی فرانسه است و اویسی هم به دام ک. گ. ب. افتاده." دستور دادم بیشتر تحقیق کنند. این موضوع تأیید شد؛ اما نمی‌توانم این را با رضا در میان بگذارم، چون بی‌فایده است. او به ژوئل می‌گفت و وضع بدتر می‌شد.»

 

[4]. احمدعلی‌ مسعود انصاری، من و خاندان پهلوی

5 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 402

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد