پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

آوارگی پهلوی‌ها

آوارگی پهلوی‌ها

 

هنگامی طوفان انقلاب اسلامی انسجام خانواده‌ی پهلوی‌ها را در هم نوردید که ایران جزیره‌ی ثبات خوانده شده و کشور با سرعت زیاد به سوی تمدن بزرگ پیش می‌رفت؟! آنان بعد از ترک ایران و به دلیل تقسیم غنایم و حسرت بر گذشته‌ی خود که چه موقعیتی را از دست داده‌اند، به انتقاد و افشاگری از یک دیگر پرداخته و به شکلی ابراز نارضایتی کرده‌اند که گویا هیچ کدام نقشی در زوال حکومت نداشته‌اند. دولتمردان پهلوی زمانی از خواب‌‌ غفلت بیدار شدند که دیگر توصیه و نصایح اندیشمندان به منزله‌ی نوش دارو پس از مرگ سهراب بود. اغلب آنان در خاطرات خود افراد جامعه را نمک نشناس معرفی کرده‌ و ناراحت از آنند که چرا مردم خواهان آزادی و زندگی بهتر بوده‌اند. بعد از پیروزی انقلاب هر یک از آنان داستان کی بود کی بود، من نبودم را به راه انداخته و دیگری را مقصّر بدبختی‌ها عنوان کرده‌اند.

از آن جا که در این مبحث آوارگی خانواده‌ی پهلوی مدّ نظر می‌باشد و اطلاعات مختصری در این رابطه از اوایل دهه شصت وجود دارد، به روایتی کوتاه از خاطرات فریده دیبا اشاره می‌گردد. او در این باره می‌گوید: «قبل از این که شاه و فرح ایران را ترک کنند، افراد خانواده‌ی پهلوی و مخصوصاً خواهران و برادران شاه با همسران و فرزندانشان کشور را ترک گفته و در اروپا و آمریکا پراکنده شدند. اشرف و فرزندانش شهرام و آزاده به فرانسه رفتند. شمس هم به آمریکای مرکزی رفته بود و غلامرضا به انگلیس و فاطمه نیز مقیم فرانسه شده بود. باید گفت که هر یک از این‌ها روحیه و نقش خود را داشتند و مهمتر این که از نظر ثروت در یک سطح نبودند و هنوز هم نیستند. از میان خواهران و برادران، اشرف بهترین وضع مالی را دارد. روی ‌هم ‌رفته نمی‌توان ثروت او را به حساب آورد. شهرام پسر بزرگ او نیز صاحب ثروت کلان است و همین‌ طور فاطمه که علاوه بر دارایی خودش ثروت زیادی از شوهرش ارتشبد خاتم به ارث برده بود. یک قلم پولِ نقد او را که در بانک‌های اروپایی بود به دویست‌ میلیون پوند انگلیسی برآورد می‌کردند و این همه را از راه دریافت پورسانتاژ خرید اسلحه برای نیروی هوایی به دست آورده بود. وضع مالی غلامرضا نیز که هم ‌اکنون مقیم انگلیس است خوب و با همان خسّت همیشگی زندگی‌اش را اداره می‌کند.

عبدالرضا هم که به قول معروف روشنفکر خانواده پهلوی به حساب می‌آمد از همان زمانی که ایران را ترک گفت، گم ‌و گور و ناپدید شد. برادر دیگرشان محمود رضا نیز که اهل تریاک بود و به قول رضا در تجارتِ آن هم دست داشت در کالیفرنیا است و وضع او هم بد نیست. احمدرضا نیز به آمریکا آمده بود. بزرگترین خواهر آن‌ها به نام همدم‌السّلطنه که وضع مالی رو به ‌راهی نداشت و در اروپا به سر می‌بُرد در همانجا می‌ماند. حمیدرضا که گفتیم از سال‌ها پیش تقریباً از خانواده طرد شده بود و بعد از انقلاب هم در ایران ماند و ظاهراً هنوز هم گرفتار است. ملکه مادر هم به آمریکا آورده شد و زمانی که شاه به مکزیک آمد اغلب در آن‌جا گرد می‌آمدند و مخصوصاً ملکه مادر و شمس مدتی را در مکزیک در کنار شاه گذراندند؛ اما چون ماه بعد که شاه در قاهره عمرش به پایان آمد باز پراکنده شدند و اینک هر یک در گوشه‌ای از عالم به زندگی خود ادامه می‌دهند. اشرف همچنان در فرانسه است و ثروت کلانش را در کار داد و ستد به کار گرفته و آزاده تنها دخترش در جوار او زندگی می‌کند. شهریار نیز ترور شد؛ اما شهرام، می‌گویند در کار معامله و دلالی جواهرات است و بیشتر به آفریقای جنوبی رفت و آمد دارد و کار تجارتش را در این کشور متمرکز کرده است. وضع مالی رو به ‌راهی دارد. اغلب میهمان این و آن است و عبدالرضا معلوم نیست در کجاست و کسی به درستی از محل اقامت دائم او خبر ندارد و به طوری‌که شنیده‌ام برای این که شناخته نشود حتّی نام فامیل خود را عوض کرده است. شمس نیز که اغلب از نداری شکایت می‌کند؛ هم‌ اکنون در آمریکاست و با وسواس همیشگی روزگار را به سر می‌بَرد و البته وضع مالی‌اش به پای خواهرِ کوچک‌ترش اشرف نمی‌رسد. هم ‌او که اغلب از نداری و دست‌تنگی شکایت می‌کرد موفّق شد مقداری جواهر از ملکه مادر بگیرد که آن را به شاه به حدود ده ‌میلیون دلار فروخت که خود ماجرای جالبی دارد که در قسمت‌های بعدی شرح خواهم داد. شمس نیز در خسّت دستِ‌ کمی از اغلبِ اعضاء خاندان پهلوی ندارد و خست او به گونه‌ای است که خلبان هواپیمایی که در زمان اقتدار شاه او را با هواپیما به این کشور و آن کشور می‌بُرد، تعریف می‌کرد که شبی با خدمه پروازی که شمس را به اروپا برده بود در رستورانی برای خوردن شام می‌روند. به حساب این که میهمان شمس هستند سفارش بیفتک و غذاهای نسبتاً گران‌ قیمت می‌دهند، و وقتی که صورت‌ حساب آن را نزد شمس می‌بَرند شدیداً اعتراض می‌کند که این‌ها به چه حق بیفتک خورده‌اند و دستور می‌دهد که معادل صورت‌ حساب رستوران از حقوق آن‌ها کم شود. در مورد خسّت این خانواده می‌توان وقایع باور نکردنی ذکر کرد و اگر از اشرف بگذریم بقیّه در این خصوصیت مشترک هستند که گاه تظاهرات عجیب و غریب دارند. خسّت پهلوی‌ها در آن حد بود که در خارج حتی به کسانی که عمری را به آن‌ها خدمت کرده بودند، حاضر به کمک نبودند و از آن جمله تیمسار ایادی بود که البتّه خودش در ایران ثروت کلان داشت؛ اما چون این ثروت بیشتر به‌ صورت زمین و خانه و تأسیسات بود نتوانسته بود آن را خارج کند. وی در خارج از کشور وضع رو به‌ راهی نداشت و خانواده پهلوی هم حاضر به کوچک‌ترین کمک به او نشدند. بالاخره امیر هوشنگ دولو که می‌دانیم ثروتی افسانه‌ای داشت او را پناه داده و به او گفته بود تا زمانی که زنده‌ای، می‌توانی نزد من بمانی و شام و ناهارت را با من بخوری و بالاخره هم با دولو زندگی کرد تا مُرد. آتابای هم تقریباً همان وضع ایادی را داشت و دارد و برای زندگی‌اش لنگ بود و البتّه او را فرح پناه داده است و فعلاً با او زندگی می‌کند.

از میان خواهرها و برادرهای شاه، فاطمه در فرانسه درگذشت و معلوم نشد به سَرِ ثروت کلان او که بیشتر در دست تراست‌ها و وکلای حقوقی بود چه آمد. احمدرضا هم فوت کرده. بقیّه صحیح و سالم هستند و به گونه‌ای که مختصراً شرح دادم بیشتر در اروپا و آمریکا زندگی می‌کنند؛ اما عموم آن‌ها و مخصوصاً خود فرح و فرزندانش و رضا و اشرف نیز که ثروتی حسابی دارند برای فرار از پرداخت مالیات در کشور معینی کارت اقامت دائم نمی‌گیرند. بد نیست کمی‌ هم در باره‌ی یکی دیگر از افراد خانواده بنویسم و آن شهناز، دختر بزرگ شاه است که فعلاً در آمریکا زندگی می‌کند و شدیداً مذهبی شده و با افراد دیگر خانواده تفاهمی ندارد و چون اردشیر زاهدی از او دختری دارد معمولاً هم ‌اوست که از منافعِ وی حمایت می‌کند. خود اردشیر هم دائماً در حال درگیری مالی با سایر ورّاث است و اغلب کار به شکایت و شکایت‌کشی می‌رسد. از آن جمله اردشیر مدّعی بود که به سفارش شاه دو دستگاه اتومبیل بنز ضد گلوله برای گارد خریده است و بعد از انقلاب کسی حاضر نبود طلب او را بپردازد و بالاخره تهدید کرد که با اسناد و مدارکی که در دست دارد به دادگاه شکایت خواهد کرد. برای گریز از دادگاه خانواده پهلوی بالاخره 600 هزار دلار پول اتومبیل‌ها را به او دادند؛ اما دعوای اساسی او با ورّاث بر سرِ ارثیه همسر سابقش شهناز و دخترش مهناز همچنان باقی است و جریان امر به وصیت‌نامه مالی شاه برمی‌گردد که خود داستان جالبی دارد.»[1]



[1]. اسکندر دلدم، خاطرات من و فرح، برگزیده‌ای از صفحات 166 تا 170.

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 412

 

نظرات 1 + ارسال نظر
حمید شنبه 9 مرداد 1400 ساعت 23:46

ظاهرا هنوز خبر ندارین
اشرف مدتهاست که فوت کرده!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد