اسماعیل میرزا بعد از آن که به پادشاهی رسید روش حذف رقیبان را در پیش گرفت و پس از تولد پسرش در فکر نابودی مخالفان احتمالی و شاهزادگان باقیمانده برآمد. در این راستا برای شناسایی آنان متوسّل به نمایش مرگ ساختگی خود گردید و کلیّهی افرادی را که از ماجرای پشت پرده خبر نداشتند به این بهانه به قتل رسانید. شاه اسماعیل که دیگر همهی امکانات را برای بقای حکومت خود و پسرش تحقق یافته دید، تصمیم گرفت که با نابودی آخرین شاهزادگان صفوی یعنی محمّد میرزا و پسرانش در شیراز و عباس میرزا در هرات خیال خود را از هر جهت آسوده سازد و اطمینان یابد که دیگر رقیبی بر علیه پسرش وجود نخواهد داشت. بر همین اساس مأمورانی را به اختفا برای قتل و کشتار شاهزادگان به جانب شیراز و هرات فرستاد. هنگامی که جاسوسان این خبر را به پری خان خانم رسانیدند او از این اقدام شاه اسماعیل بسیار ناراحت شد و سعی کرد که با یاران خود مجلسی برپا سازد و آنان را از این واقعهی شوم که باعث نابودی آخرین بازماندگان صفوی میشود آگاه سازد. در این جلسه که به رهبری امیر خان ترکمان ترتیب یافته بود هیچ کدام قدرت و جرأت تصمیم گیری نداشتند و تبعیت خود را تحت نظر پری خان خانم گذاردند. احمد احرار از زبان پری خان خانم در توصیف این مجلس و تصمیم گیری آن مینویسد: «طنین کلمات پری خان خانم دلهای هفت سرکردهی قزلباش را میلرزاند و چنان مینمود که صدای پدرش، شاه تهماسب در گوش آنها زنگ میزند. شاهزاده خانم اندکی مکث کرد و ادامه داد من تصوّر میکردم اسماعیل از همگی برادرانم به جهت حفظ میراث جدّم و پدرم لایقتر و شایستهتر است و بدین خیال خود را به آب و آتش زدم و هزاران مخاطره را به جان خریدم تا او را از زندان قهقهه به ایوان چهل ستون آوردم و بر سریر سلطنت نشاندم. اکثر شما در آن ماجرا با من همداستان بودید و اگر همّت و مساعدت شما نبود اسماعیل تخت و تاج پدری را به خواب نمیدید امّا دیر زمانی نگذشت که همگی دریافتیم شاه جنت مکان اسماعیل را بهتر از ما شناخته و در قضاوت خویش نسبت به وی اشتباه نکرده بود. اکنون یک سال و شش ماه از سلطنت اسماعیل میگذرد و حاصل حکومت او برای خاندان صفوی و مملکت قزلباش چیزی جز نکبت و مذلّت و ظلم و نامرادی نبوده است و ستمی که او با خاندان شیخ صفی کرده، از دشمن به دشمن نرسیده است. اینک نیز قصد جان محمّد میرزا و فرزندان او را کرده است. الحال تا زمانی که او بر سریر سلطنت برقرار باشد حال همین خواهد بود که تا به امروز بوده است و کسی را از مردان طایفهی صفوی و از سران قزلباش به جان خود ایمنی نخواهد بود. شما عقیدهی مرا خواستارید و من به صراحت میگویم جز به دفع اسماعیل عقیده ندارم. ما دست در دست هم گذاردیم و با رساندن اسماعیل به تاج و تخت مملکت قزلباش و خاندان صفوی را در مهلکه انداختیم، حالا وقت آن رسیده است که به کفّارهی این خطا اتّفاق کنیم و شرّ او را از سر همگان کوتاه سازیم. در باب محمّد میرزا و خانوادهی او نیز اگر نجاتی متصوّر باشد به دفع اسماعیل میسّر خواهد بود و لا غیر.»[1]
روایت شده است که پری خان خانم با همکاری امیرخان ترکمان، محمّد خان تخماق استاجلو، پیره محمّد خان استاجلو، خلیل خان افشاری، مسیّب خان تکلو و به دستیاری کنیزان حرم حبهای فلونیا را به سمّ آمیخته کردند و باعث مرگ شاه اسماعیل شدند و حتی برخی نوشتهاند که دوازده مرد به لباس زنانه به اتاق خواب شاه رفته و به تحریک خواهرش وی را خفه کردهاند. مؤلف نقاوة الاخبار دربارهی روش سم دادن به شاه اسماعیل دوم مینویسد: «.....بنا بر این مقدّمات تمامی اوقات را به قضای مافات و خوردن مکیفیّات مستغرق گردانیده، به مباشرت محبوبان سیم اندامِ لاله عذار و معاشرتِ خورشیدوشانِ سرو قدِ گل رخسار پرداخت و هیچ کارِ دیگر از جز وی و کلّی امور سلطنت و مهمّات دینی و دنیوی توجّه نفرموده و نساخت. آخرالامر به واسطهی افراط مکیفات، بعضی از امرای مقرّب که از آثار سخط و غضب او ایمن نبودند و از شدّت بطش (تندی و سختگیری) و صولت قهرش بر بستر آسایش نمیغنودند با یکی از آن پسران که محلّ اعتمادش بود و حقّههای ترکیبِ خاصّه نزد او میبرد در ساخته، او را به لطایفالحیل فریب دادند و او را راضی ساختند که از اشیاء سمیّه در آن مکیفات تعبیه کرد و در شبی که میل مفرط به خوردن ترکیبات داشت از همه شب بیشترش داد و شب نشینی بسیار کرده، عاقبت بر بستر استراحت به خواب رفت و اهل مجلس هر یک به خانهی خود رفتند و چون صبح شد و امراء و ارکان دولت به درگاه آمدند به طریق معهود پادشاه بیرون نفرمود. امراء بر این حمل کردند که شب بسیار نشسته و در مکیفات نیز افراطی کرده، بنابراین در خواب مانده امّا چون انتظار از حدّ تجاوز نمود امراء مضطرب گشته، دست جرأت بر در نهادند، ظاهر شد که در از اندرون بسته، این معنی موجب ازدیاد موادِ اضطراب گردید. آخر از غایت بی تابی در را شکسته به اندرون درآمدند. پادشاه را در خوابی یافتند که با برادرش رتبهی اخوت را به اتّحاد بدل کرده بود و تا نفخ صور و دمیدن صبح نُشُور بیدار شدنش امری محال مینمود و بعضی چنین گفتند که در آن شب کیف بسیار تناول کرده، با یکی از پسران که حلواچی اغلی شهرت داشت سوار شده به سیر رفت و سحرگاه به خانهی حلواچی اغلی آمده بر فراش راحت استراحت نمود و حلواچی اغلی مغز پیل به خوردش داده، بی هوش گردید و در آن بیهوشی او را خفه کردند؛ امّا قول اصح این است که نوّاب صبعی بوده و به هر چند عارض ذات خجسته صفات گشته، اطبّا به علاج آن قیام مینمودند.[2] اتفاقاً در آن شب، آن مادّه عود نموده و با عرض آن مرض خوردن افیون و مکیفات یابسه از حدّ افراط گذرانیده و تا آمدن حکیم امان نیافته، والعلم عند الله و این حدوث واقعهی هایله و وقوع این حادثه شامله در شب یکشنبه سیزدهم ماه مبارک رمضان سنه خمس و ثمانین و تسعمائه اتّفاق افتاد، چنان که ایّام جلوس آن پادشاه سکندر ناموس بر مسند سلطنت و جهانبانی و تمکّن بر سریر عرش نظیر حشمت و کامرانی شانزده ماه و شانزده روز بوده باشد.»[3]
مؤلّف تاریخ سلطانی نیز از جهاتی به عاملان این واقعه اشاره دارد و در پایان از کلمهی الله اعلم استفاده میکند؛ ولی نقش اصلی را به خواهرش منتسب میداند. ایشان نیز همانند دیگران از چگونگی ورود به اتاق خواب پادشاه پرداخته و مینویسد: «شاه اسماعیل به خاطر خود گذرانید که از شاهزادگان سوای پسرش شاه شجاع دیگر کسی باقی نمانده به خیال باطلی که در خاطر داشت، پردازد و از تقدیر الهی غافل بود که شبی ستارهی ذوذنابه (دنبالهدار) از برج قوس مرئی گشت که دنبالهی آن در وسط آسمان به جانب مغرب کشیده بود. اسماعیل میرزا به اعتبار آن که خود نیز از علم نجوم دست تمام داشت، متفکّر شده با منجّمان از تأثیر آن معلوم نمود. هر یک وجهی و دلیلی خاطر نشان کردند. خاطر او به هیچ یک از آنها قرار نگرفت، تا در شب یک شنبه سیزدهم شهر رمضان المبارک، به اتّفاق حسن بیک حلواچی اغلی که انیس مجلس او بود - از دولتخانه به بیرون آمده، در کوچهها و محلات سیر مینمودند تا چهار دانگ از شب درگذشت به دولتخانه آمده، در خانهی حسن بیک که به دولتخانه اتّصال داشت به خواب رفتند. تا چاشتگاه مقرّبان درگاه در انتظار بودند، اثر بیداری ظاهر نگردید. همگی امرا جمع شده، قدرت رفتن به محل خواب نکردند. میرزا سلیمان وزیر و قورچی باشی تا قریب به ظهر به درِ خانه به سر بردند و حیران بودند. تا آخرالامر حکیم ابوالفتح مشهور به حکیم کوچک را در پشت در فرستاده، اظهار دعا و نیاز نموده. حسن بیک آواز داده که ای حکیم مرا قوّت و قدرت در حرکت نیست. تدبیر انگیخته، خود را به درون خانه رسان که عجب حالتی روی داده. حکیم با امرا در را شکسته داخل خانه شدند. اسماعیل میرزا را دیدند که از حرکت افتاده و حسن بیک لکنت ربانی به هم رسانیده، همین معلوم توانستند نمود که در اول شب، وقت افطار افیون خالص میل فرموده، به من هم تکلیف فرمودند و بعد از طعام ارادهی سیر کوچهها کردند و افیون مرکب نیز میل کردند و به من نیز دادند، من نخوردم. و در حین سیر به درِ حمّامی رسیده، حلوا فروشی حلوا پیش آورده، قدری تناول نمودند و چون به منزل آمدیم نزدیک به صبح بود، قدری فلونیا برداشته که میل نماید. چون همیشه درِ حقّه به مُهر من بود، ملاحظه کردم مُهر بر هم خوردگی داشت. به عرض رسانیدم. اعتنایی نفرمودند. قدری بخورد و قدری به من داد. و الحال هر دو بدین صورت و حال شدهایم. حکما احساس سمّ نمودند و احتمال آن دادند که چون نوّاب پری خان خانم را خفیف و بی اعتبار کرده بود با خدمهی حرم همزبان شده، چنین تدبیری انگیخته باشد و بعضی گفتهاند که از بسیاری خوردن معجون و افیون قولنجی پدید آمده و کسی متوجّه نشده که به معالجه ی آن بپردازند، چنان عرضه روی داد- الله اعلم.»[4]
دکتر منوچهر پارسا دوست در یک جمعبندی کلی از چگونگی مرگ شاه اسماعیل دوم مینویسد «در باره علت مرگ شاه اسماعیل دوم نظرهای متفاوتی ابراز شده است. حسن روملو مینویسد از بعضی چنان استماع افتاد که حسن بیک حلواچی اغلی با دشمنان او همداستان شده مغز فیل، او را به خورد دادهاند و بعد از آن خفه کردند. امّا اصح آن است که مقتول نگشته؛ زیرا که وی تریاق میخورد به افراط و قولنجی عظیم داشت. هر چند روز یک نوبت قولنج میشد، چنان که مردم مضطرب میشدند. احمد قمی هیچ اشارهای به علت مرگ شاه اسماعیل دوم نمینماید. اسکندر بیک ضمن تکرار مطلب قولنج و کثرت استعمال فلونیا مینویسد مردم چنین انتقال زدند که چون شاه اسماعیل دوم، نوّاب پری خان خانم را خفیف و بی اعتبار کرده بود او با کنیزان حرم هم زبان شده، سمّی در ترکیب فلونیای او تعبیه کرده بودند. او تصریح کرد حکما احساس سمّی از بدن او میکردند. امیر شرف بدلیسی تأیید میکند که سران قزلباش با همدستی پری خان خانم، شاه اسماعیل دوم را به قتل رساندند. حسینی استرآبادی مینویسد حکما احساس سمّ نمودند و احتمال آن دادند پری خان خانم چون مورد بی اعتنایی قرار گرفته بود توسط خدمتکاران حرم وی را مسموم کرده باشد. ملا جلال تصریح میکند وقتی میرزا سلمان و دیگران درِ اتاقی را که شاه اسماعیل خوابیده بود، گشودند، شاه با پیشانی مجروح افتاده دیدند. عبدالفتاح فومنی مینویسد به روایت بعضی به زهر و به روایت برخی به تیغ هلاک شد.
در میان علتهای بالا اقدام پری خان خانم در کشتن شاه اسماعیل دوم با همکاری برخی امیران قزلباش بیشتر قرین صحّت به نظر میرسد و برخی نیز به این نکته اشاره کردهاند که دشمنی او با عثمانیان در این امر دخالت داشته است. شاه اسماعیل دوم مدّت یک سال و شش ماه و بیست و دو روز پادشاهی کرد. شاعری ماده تاریخ نشستن او را به تخت پادشاهی، مدت سلطنت و مرگ او را در دو بیت زیر آورده است:
دریغا ز شاهی که گردون ندادش زیاده ز یک سال و شش ماه مهلت
«شهنشاه روزی زمین» سال شاهش «شهنشاه زیر زمین» سال رحلت»[5]
علاوه بر موارد فوق برخی نیز عامل مذهبی را در مسموم ساختن شاه اسماعیل دوم مهّم دانستهاند چنان که محمود پاینده مینویسد: «شاه اسماعیل ثانی بر خلاف پدر و نیا به مذهب تسنّن گرایش داشت و به فرمان او عبارات زنندهی ضد تسنّن از در و دیوار مساجد پاک شد و لعن سه خلیفه اوّل و ..... ممنوع گردید. حاصل این دگرگونی مذهبی، مسموم شدن به دست قزلباشان متعصّب شیعی مذهب بود.»[6] از آن جا که علت واقعی قتل مشخص نیست، دیدگاههای گوناگون مطرح گردیده است و به یقین درباریان در کشتن او مصمّم بودهاند و در نهایت برای انحراف اذهان نقش حلواچی را برجستهتر ساختهاند. دکتر نصرالله فلسفی هم طبق روال دیگران تنها به ذکر روایات موجود در این رابطه اشاره دارند و با استناد به منابع داخلی و خارجی مینویسد: «شرفالدّین بدلیسی که مردی کُرد و در مذهب تسنّن متعصّب و با شاه اسماعیل معاصر بوده است در کتاب شرف نامه مینویسد شاه اسماعیل خواست که سبّ شیخین و عثمان و عایشه و بقیّهی عشرهی مبشّره را بر خلاف آباء و اجداد خود بر طرف نماید و نوعی سلوک کند که در ولایت ایران سنّی و شیعه هر کدام به مذهب خود عمل نموده و متعرّض یک دیگر نشوند. چون قزلباشان در وادی رفض متصلب بودند از این ممرّ از او متنفّر گشته، در صدد آن شدند که هر وقت فرصت یابند به جان آن سلطان عالم عادل مسلمان آسیبی رسانند تا آن که با همشیرهاش پری خان خانم در این مقدّمه همزبان گشته شبی آن پادشاه با حسن بیگ حلواچی اوغلی که محبوب او بود و یکی از بیوتات خاصّه خود رفته و بر بستر استراحت غنود. روز دیگر بعد از عصر آن پادشاه را از آن خانه، مرده و حسن بیگ را نیم مرده بیرون آوردند. امراء و اعیان هرچه تفحصّ و تجسّس کردند هیچ کس از حقیقت آن کار آگاه نبود.
در یکی از اسناد کتابخانهی واتیکان اشاره شده است که چون سلطان عثمانی برای تبریک جلوس شاه اسماعیل سفیری به دربار قزوین نفرستاده بود، این پادشاه اصرار داشت که با دولت عثمانی بجنگد و بغداد را بگیرد و در آن جا تاجگذاری کند ولی سرداران ایران مایل به جنگ با دولت عثمانی نبوده و بر خلاف میخواستند که او سفیری به دربار استانبول بفرستد و بنیان مصالحهی قدیم را مستحکم سازد و چون او را مصمّم به جنگ دیدند، به کشتنش کمر بستند و به دستیاری زنی که شاه اسماعیل او را پس از کشتن شوهرش به حرمسرای شاهی برده بود به وسیلهی حبّ مسمومی هلاکش کردند.
جمالی شوشتری مصنّف منظومهی فتوحالعجم میگوید که چون ستمکاری شاه اسماعیل از اندازه گذشت، سرداران قزلباش ازو متنفّر شدند. پری خان خانم با امیرخان و چند سردار دیگر مانند مسیّب خان و محمّد خان و خلیل خان و شمخال خان، همدست و هم قسم شد. سپس این سرداران که جمعاً هفت نفر بودند، چادر به سر کردند و پری خان خانم به شاه پیغام فرستاد که دختر فلان که خواسته بودی، آوردهاند و با شش زن در انتظار است. شاه فرمان داد که ایشان را نزد وی فرستند. اتّفاقاً در همان حال خواست از شربتی که برایش میساختند، بنوشد. حلواچی اوغلی محبوب او که همیشه سر قوطی را مُهر میکرد، آن را به مُهر خود ندید و هرچه شاه را از خوردن شربت منع کرد، نشنید و با حلواچی اوغلی از آن شربت مسموم خورد و بی حال شد و آن هفت سردار آمدند و او را کشتند. سر توماس هربرت انگلیسی نیز در سفرنامهی خود مینویسد که پری خان خانم با چهار تن از رجال دربار به نام خلیل، امیر، محمّد، قورچی خان در لباس زنان به خوابگاه شاه اسماعیل رفتند و او را خفه کردند.
حسن روملو که با شاه اسماعیل معاصر بوده است در کتاب احسنالتّواریخ مینویسد در شب یکشنبه سیزدهم رمضان 985ه شاه اسماعیل با حسن بیک حلواچی اوغلی و چند نفر از مقرّبان سواره در کوچه و بازار سیر نمود و قریب به سحر در خانهی حسن بیگ فرود آمده، استراحت کرد و در آن جا مرد. از بعضی چنان استماع افتاد که حسن بیگ حلواچی اوغلی با دشمنان او همداستان شده و مغز فیل به خورد او دادند و بعد از آن خفه کردند. امّا اصل آن است که مقتول نگشته زیرا او تریاق به افراط میخورد و قولنجی عظیم داشت. هر چند روز یک نوبت یک قولنج میشد چنان که مردم مضطرب میشدند.
اولئاریوس در سفرنامهی خود مینویسد که پری خان خانم با امیرخان ترکمان روابط نامشروع داشت و به او وعده کرده بود که جانشین شاه اسماعیلش کند. در یکی دیگر از اسناد کتابخانه واتیکان در بارهی مرگ شاه اسماعیل دوم نوشتهاند درست روزی که میخواست مذهب تسنّن را مذهب رسمی و ملّی ایران سازد، مسموم شد. به کسانی که آن مذهب را بپذیرند وعدهی پاداش داده و کسانی را که سر از فرمانش بپیچند به مرگ تهدید کرده بود به همین سبب سرداران در کشتنش تعجیل کردند. در یکی از گزارشهایی که دربارهی مرگ شاه اسماعیل دوم از قزوین به دربار واتیکان رسیده، شرحی نوشتهاند که مضمونش این است: پس از مرگ شاه اسماعیل، پری خان خانم، هفت سردار بزرگ را که در دولتخانه بودند جمع و نصیحت کرد که از نفاق و دشمنیهای گذشته باز گردند و کاری نکنند که به نفع تُرک و تاتار و مایهی خوشحالی ایشان گردد و برای حمله به ایران که ممکن است به انقراض دولت صفوی منتهی شود، به دشمنان این دولت بهانه و فرصتی بدهد . سرداران بر اثر بیانات او که با بلاغت و حوادث بسیار توأم بود با هم آشتی کردند و در بارهی پادشاهی سلطان محمّد خدابنده سوگند خوردند. در این ضمن خبر مرگ شاه در شهر شایع شد و مردم در اطراف دولتخانه گرد آمدند و شاه را خواستند. به دستور پری خان خانم یکی از سرداران هفتگانه با لباس شاهی به بام رفت و در آن جا چنان که عادت شاه اسماعیل بود، مردم را به آرامش و سکون دعوت کرد. این حیله موقتاً مؤثّر افتاد ولی چون ممکن نبود که مرگ شاه را بیش از آن مخفی کنند، پری خان خانم حکومت شهر و ریاست سپاه را به آن هفت سردار و شهر را به هفت قسمت کرد و مقرّر شد که هر قسمت را یکی از ایشان اداره کند. سپس مرگ شاه را فاش کردند. مرگ شاه اسماعیل به قدری ناگهانی و مرموز بود که تا چند سال بسیاری از مردم ایران او را زنده و متواری میپنداشتند و به همین سبب اشخاص گوناگونی که بر آن پادشاه شباهتی داشتند در ولایات مختلف ادعای شاه اسماعیل بودن کردند و کار چند تن از ایشان به جایی رسید که تا بیست هزار سپاه گرد آوردند و مکرّر بر قوای دولتی غالب شدند. از آن جمله در سال 989 چهار سال پس از مرگ شاه اسماعیل، قلندری که شبیه آن پادشاه و مانند وی از دو دندان جلو محروم بود ادّعای شاه اسماعیل بودن کرد. میگفت در شب سیزدهم رمضان 985 که با حسن بیک حلواچی اوغلی خفته بودم، دریافتم که جمعی از سرداران که با من دشمن بودند به درِ خوابگاه گرد آمده و قصد دخول دارند پس خود را از پنجره بیرون انداختم و گریختم. دشمنان من یکی از غلامان مرا که با من شباهتی داشت خفه کردند و شهرت دادند که شاه اسماعیل مرده است. من در لباس قلندران دو سال در ممالک عثمانی سیاحت کردم و اکنون باز آمدهام تا از دشمنان خود انتقام گیرم. سران طوایف لر و مردم کوه کیلویه که از حقایق اوضاع پایتخت بی خبر بودند اظهارات او را باور کردند و او را به پادشاهی شناختند. کار وی به جایی رسید که تا بیست هزار سپاه گرد آورد و مکرّر بر سپاهیان قزلباش که به دفع او مأمور شدند غلبه کرد و چندین سردار بزرگ را کشت. تا آن که عاقبت دروغش آشکار شد و مردم از او باز گشتند و در یکی از قلعههای کوه کیلویه دستگیر و مقتول شد. شاه اسماعیلهای دیگر نیز در لرستان و طالش و غور ظهور کردند و تا پنج سال بعد از مرگ آن پادشاه این بازی ادامه داشت.»[7]
[1] - بهار و خون و افیون ( زندگی شاه اسماعیل اول)، نویسنده احمد احرار، جلد دوم، چاپ چهارم، 1371، نشر شباویز، ص 497
[2] - والتر هینتس در صفحه 138 در
مورد حسن بیک مینویسد: «میرزا محمّد حکیم باشی، طبیب مخصوص، برادر زینل بیگ و بیش
از هر کس دیگر جوانی قورچی به نام حسن بیگ حلواجی اغلی که صورتی زیبا و قامتی رعنا
داشت و اصولاً یکی از جذابترین پسرانی بود که در آن عهد در ایران یافته میشد از
محارم مخصوص دربار بودند. شاه به این بی ریش خانهای زیبا بخشید که با قصر دیوار
به دیوار و مجاور بود. آن گاه او را به مرتبهی سلطانی ارتقاء داد و چنان مراحم
خاصه و عنایات خود را شامل حال وی گردانید که امیرانی که میخواستند مسؤولشان نزد
شاه اجابت شود اغلب از وساطت او بهرهمند میشدند. در هیچ مجلس میگساری نبود که
حسن بیگ حضور نداشه باشد و شاه اسماعیل اغلب اوقات خود را در آمیزش با این پسر صرف
میکرد.»
همچنین دکترمنوچهر پارسا دوست نیز درباره حسن بیک حلواچی در صفحه 148 کتاب شاه
اسماعیل دوم مینویسد: «شاه اسماعیل دوم دلباختهی حسن بیک حلواچی بود. با او کمال
تعشّق و تعلّق میورزید و انیس و هم صحبت شبانه روزی او بود. دلبستگی شاه اسماعیل
دوم به او چنان بود که امیران قزلباش و بزرگان دربار تقاضاهای خود را به وسیلهی
او به اطّلاع شاه میرساندند و شاه نیز دستور انجام آنها را صادر میکرد. شاه
اسماعیل دوم مقام حسن را که بیک بود به سلطان ارتقا داد و او حسن سلطان نامیده شد.
درباره مقام جدید او بیت زیر سروده شد:
حسن، سلطان شد و قدرش بیفزود شدش حاصل ز قرب شاه مقصود
[3] - نقاوةالآثار فی ذکرالاخبار در تاریخ صفویه، تألیف محمود بن هدایتالله افوشتهای نطنزی، به اهتمام دکتر احسان اشراقی، چاپ دوم، صص 59 تا 61
[4] - تاریخ سلطانی، از شیخ صفی تا شاه صفی، تألیف سید حسین بن مرتضی حسینی استرآبادی، به کوشش دکتر احسان اشراقی صص 100 و 101
[5] - شاه اسماعیل دوم، شجاع تباه شده، دکتر منوچهر پارسا دوست، تهران شرکت سهامی انتشار، صص 149 و 150
[6] - قیام غریب شاه گیلانی، مشهور به عادلشاه، محمود پاینده، انتشارات سحر، 1357، ص 21
[7] - زندگانی شاه عباس اوّل، جلد اول، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، پاورقی صفحه 30 تا 34
8- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401