شاه محمّد یا سلطان محمّد خدابنده پسر ارشد شاه تهماسب و برادر شاه اسماعیل دوّم و از یک مادر به نام سلطانم بیگم میباشند. او در سال 938ه به دنیا آمد و در اواخر 942ه نایبالسّلطنهی خراسان شد و سرپرستی او را محمّد خان شرفالدّین اوغلی بر عهده داشت. وی تا سن 26 سالگی در هرات به سر برد و بعد از دستگیری اسماعیل میرزا به مدّت 6 سال دیگر حاکم هرات بود. بعد از بروز اختلافاتی که میان شاهقلی سلطان و محمّد میرزا پدید آمد شاه تهماسب وی را از هرات احضار کرد و به شیراز فرستاد. [1] روایت است که در همین ایّام دچار مرض آبله گردید و بینایی خود را از دست داد.[2]
بعد از مرگ شاه اسماعیل دوم سران قزلباش با پری خان خانم در مورد جانشینی پادشاه به مشاوره پرداختند و ابتدا پیشنهاد کردند که فرزند خردسال شاه اسماعیل یعنی شاه شجاع را جانشین او سازند و پری خان خانم به عنوان نایبالسّلطنه باشد امّا این پیشنهاد مورد تأیید قرار نگرفت. برخی امرای قزلباش جانشینی محمّد میرزا را مطرح کردند و علی رغم مخالفتهای موجود این رأی تصویب شد. تا زمان رسیدن محمّد میرزا به قزوین تمام امور حکومت در دست پری خان خانم بود. از آن جا که میرزا سلمان جابری که با پری خان خانم اختلاف نظر داشت خود را با شتاب به شیراز رساند و با تملّق و چاپلوسی توانست نظر شاه محمّد و همسرش خیرالنّساء بیگم را بر علیه پری خان خانم برانگیزاند. بر همین اساس به محض رسیدن شاه محمّد به قزوین خلیل خان افشار که سرپرستی خواهر شاه را عهدهدار بود مأمور قتلش میگردد. بدین ترتیب پری خان خانم در شطرنج سیاسی دربار که خود یکی از بازیگران اصلی آن بود صحنه را به دیگران واگذار میکند.
پس از آن که محمّد میرزا یا خدابنده از مرگ حتمی که به دستور برادرش صادر شده بود در اواخر رمضان 985/ 1577م به سمت دارالسّطنهی قزوین رهسپار گردید. در بین راه مقدّمات حذف اشخاص و جایگزینی مقامهای جدید فراهم شده بود. مؤلّف روضةالصّفویه در مورد چگونگی تقسیم پستهای حکومتی مینویسد: «قریب به دارالسّلطنهی قزوین نوّاب امیرخان موصلو و سایر خوانین و امرای عظام با احتشام و قورچیان ذی شوکت و اعیان حضرت و جمهوراً نام از خواص و عوام به استقبال آن مرکز اقبال شتافتند و از مسرّت و بهجت دقیقهای مهمل نگذاشتند. پس از آن در رکابِ میمنت انتساب مراجعت نموده، مصرع به ساعتی که تولّا کند بدان تقویم، به داخل دارالسّلطنهی قزوین گشتند و در شوّال سال مذکور بر سریر خلافت متمکّن گردیدند. بعد از انتظام امور ملاقات نزدیک و دور خاطر مهر تنویر متوجّه تعیین ارباب مناصب گشته، به دستور امر وکالت بر امیرخان موصلو قرار گرفت و وزارت دیوان اعلی بر میرزا سلمان جابری که از اعیان اصفهان بود و در دارالفضل شیراز به وزارت پادشاه با اعزاز اشتغال مینمود و چون سریر فرماندهی به وجود ماجود پادشاه عاقبت محمود مزیّن گردید، همچنان تغییر به ارکان آن راه نیافته، وزارت دیوان اعلی به وی متعلّق گردید. همچنین دیگر مناصب علیّه بر ارباب مناصب تقسیم یافته، بر بلاد و امصار (شهرها ) عراق و فارس و کرمان و آذربایجان حکّام عدالت شعار نصب فرمودند. بر ولایت خراسان فرمان قضا جریان به نفاذ پیوست که علیقلی خان شاملو که از دیوان مغفورهی شاه اسماعیل ثانی در دارالسّلطنه هرات معیّن بود به دستور والی و فرمانفرمایی آن بلده بوده، لـله و راتق و فاتق مهمات شاهزادهی والا عباس میرزا بوده باشند و مرتضی قلی خان پرناک نیز به دستور به فرمانفرمایی مشهد مقدّس معلّی اشتغال نماید. سلطان خلیفه ترکمان را جهت سرکار تون و طبس گیلکی مقرّر نمودند. مرشد قلی خان ذکه شاهقلی سلطان را به حکومت ولایت خواف سرافراز گردانیدند. فولاد خلیفهی شاملو به جهت حکومت قاین و قهستان معیّن گردید. بر این قیاس هر ولایتی به یکی از امرای نامدار نامزد گشته، امرای منصوبه به صوب ولایت مقطوعهی خویش توجّه نمودند و پادشاه جهان بر سریر فرمانفرمایی متمکّن گشته، همّت والا نَهمت بر ترقیّهی حال عجزه و مساکین مصروف گردانید و به یمن اقبال بی زوال در مهاد امن و امان قرار گرفته به دعای دولت ابدی اشتغال نمودند.» [3]
در این دوران به به دلیل ضغف پادشاه و اختلافات سران قزلباش اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران بسیار آشفته و هرج و مرج سراسر کشور را فرا گرفته بود. در اواخر سلطنت وی چندین ولیعهد و دو پاشاه بر ایران حکومت میکردند. علاوه بر خود پادشاه قانونی که در قزوین بود در خراسان نیز علیقلی خان برای شاهزاده عباس میرزای یازده ساله مراسم تاجگذاری برگزار کرد و در نهایت عباس میرزا در قزوین به توسّط مرشد قلی خان به حکومت رسید و شاه محمّد مجبور به پذیرش آن وضعیت شد. مرشد قلی خان بعد از استقرار در قزوین روز به روز بر قدرت خود افزود و کلیّهی امور را به عنوان وکیلالسّلطان در قبضه گرفت. او برای خوشخدمتی در یک شب دو شاهزاده خانم را به ازدواج شاه عباس درآورد و بعد از مراسم تاجگذاری تمام املاک خالصهی شاه تهماسب را در اصفهان به خود متعلق ساخت ولی شاه عباس در زمان مناسب مرشد قلی خان و اهدافش را ناکام گذاشت.
شاه مخلوع بنا به دستور مرشد قلی خان و بعضی هم معتقدند به دستور شاه عباس و تنها به دلیل دوری از سران توطئهگر قزلباش او و نوادگانش را به قلعهی ورامین و الموت فرستادند. دکتر عبدالحسین نوایی در این رابطه و چگونگی واگذاری تاج شاهی به عباس میرزا مینویسد: «اردوی شاه محمّد در چهار فرسخی قزوین بود ولی دیگر کسی در اردو نمانده بود، حتی میرآخور و جلوداری که اسب برای شاه و ولیعهد حاضر کند. پس از این که شبانه اسماعیل قلی خان شاملو و علیقلی خان فتح اوغلی استاجلو، ستونهای دولت صفوی و کارگزاران ابوتراب میرزا به شهر رفتند به افسون مرشد قلی خان به پای خویش به دام افتادند. هنگام بامداد میرزا شاه ولی، وزیرِ مرشد قلی خان و جمعی دیگر از امرا به استقبال پادشاه رفتند و او را با ابوتراب میرزا به شهر آوردند. عباس میرزا پدر را بوسیده برادر را در آغوش گرفت. پادشاه از دیدار پسر اظهار مسرّت کرد و خود را از سلطنت خلع نموده و از آن لحظه نام وی به شاه عباس تبدیل گردید و فردای آن روز به دستور شهریار جدید خوانین ابوطالب میرزایی یا به عبارت دیگر بزرگان و دست اندرکارانِ دولت پدر و برادرش به عنوان قصاص خون برادر سعید شهید تماماً به قتل رسیدند و ابوطالب میرزا نیز چون دیگر شاهزادگان صفوی نخست در قلعه الموت زندانی شد و سپس همراه دیگران گاه در قلعهی ورامین و گاه در قلعهی طبرک اصفهان محبوس بود و در همین قلعه طبرک اصفهان بود که چون سایر برادران و شاهزادگان به دستور شاه عباس کور گردید و بار دیگر همراه آنان به الموت منتقل شد و چندان درین قلعه به سر برد تا آن که در سال 1029ه روی در نقاب خاک کشید.
شاه محمّد خدابنده [4] نخست همراه فرزندان خود در قلعهی ورامین جای داشت تا این که در سال 917ه شاه عباس بر حال زار وی ببخشود و آن کور ناتوان را از زندان قلعه ورامین فراخواند و خود او را استقبال کرد و در رکاب وی به شهر درآمد ولی چندی بعد بار دیگر شاه معزول مورد خشم و سوء ظنّ پسر تاجدار خویش واقع گردید. توضیح آن که شاه محمّد با همهی کوری و بی کفایتی و دودلی و ناتوانی که داشت باز دل از سلطنت برنمیکند و میل داشت با اختیار فراوان به امر سلطنت باز گردد و بر این اساس پس از رهایی از زندان ورامین و باز آمدن به قزوین بار دیگر خواست که بخت خویش را در تصرف اورنگ و دیهیم سلطنت بیازماید و برای حصول این مقصود و به منظور جلب کمک سران قزلباش در میانهی صوفیان این اندیشه پراکند که با وجود پدر، سلطنت پسر خلاف اصول صوفیگری است و تا او زنده است سلطنت به شاه عباس نمیبرازد ولی شاه عباس با هوشیاری و سرعت و قاطعیّتی تمام این توطئه را درهم ریخت (998ه) و سه نفر از سران صوفیه را کشت و من جمله یکی را به دست خود شمشیر زد و شاه محمّد را با سوء ظنی شدید تحت نظر قرار داد و به طوری که تا سال 1004ه که عمرش به سر آمد همچنان زیر نظر و مراقبت شدید قرار داشت و بدون اجازهی شاه عباس نمیتوانست از حرمسرا خارج شود. علت مرگ وی را اسکندر منشی در کتاب عالم آرای عباسی بیماری منجر به اسهال نوشته است و ظاهراً شهرت مسموم شدن وی نیز وجود داشته است. جسد وی نخست در آستانهی امامزاده حسین در قزوین مدفون گردید و سپس به عتبات عالیات انتقال یافت.»[5]
[1] - محمّد میرزا به مدت 20 سال در هرات بود و در سال 980ه به حکومت فارس فرستاده شد. دکتر پارسا دوست در صفحه 18 کتاب خود از دوران زندگی وی مینویسد: «بنا به نوشته افوشتهای نطنزی غالب اوقات، بل تمامی ساعات را به مراسم لهو و لعب و به لوازم عیش و طرب اقدام فرموده و به این شیوهی دلپذیر شب را به روز و روز را به شب میرسانید:
زین طبع او بود مایل به لهو نبودیش در شیوهی لهو سهو
به جز عیش و عشرت نبودیش کار دمی بی فراغت نبودیش قرار
[2] - مؤلف کتاب طب در دوره صفویه در صفحه 4 به نقل از تاورنیه در مورد میزان نابینایی محمّد شاه مینویسد: «چشمهای خدابنده عیب عجیبی داشت. بدین ترتیب که اگر به سمت پایین مینگریست هیچ چیز را نمیدید، اما وقتی به جلو نگاه میکرد قدرت دیدش طبیعی بود و این نقص بدان علت بود که یک بار در زمان کودکی خواسته بودند چشمهایش را میل بکشند و چنین کاری میتوانست بخش زیرین شبکیه چشم او را خراب کرده باشد.»
[3] - روضةالصفویه، تألیف میرزا بیگ جُنابدی، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، 1378، ص 591
[5] - شاه عباس، دکترعبدالحسین نوایی، انتشارات زرین، چاپ سوم، 1367 جلد اول، گزیدهای از صفحات 4 تا 28
6- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 470