پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

شاه محمد از نظر دکترعبدالحسین نوایی

 

 

شاه محمّد از نظر دکتر عبدالحسین نوایی

 

«شاه محمّد معروف به خدابنده نخستین فرزند شاه تهماسب اوّل است.[1] وی در شب سه شنبه 29 جمادی‌الاوّل سال 938 هجری دیده به جهان گشوده است و تاریخ ولادت او را "فرزند شاه تهماسب اول، محمّد آمد " یافته‌اند. مادرش سلطانم نام داشت، دختر موسی سلطان موصلو ترکمان بود، از امرای بایندریه یا به عبارت دیگر آق قویونلو. وی نخستین بار در سال 943ه در شش سالگی از طرف پدر به حکومت خراسان منصوب گردید و محمّدخان شرف‌الدّین اوغلوی تکلو لـله‌ی وی به نیابت از جانب وی فرمانروایی خراسان یافت. چند سال شاهزاده‌ی صفوی در خراسان بود تا این که شاه تهماسب او را به دربار احضار کرد و اسماعیل میرزا را که برادر تنی وی بود به هرات فرستاد؛ امّا رذالت طبع و حرکات زشت و ننگین اسماعیل میرزا موجب گردید که شاه تهماسب او را از هرات فراخوانده، محبوساً به قلعه‌ی قهقهه گسیل دارد و بار دیگر محمّد میرزا به هرات فرستاد. پس از شورش قراق، پسر محمّدخان شرف‌الدّین اوغلو و سرکوبی وی به توسط معصوم بیک صفوی شاهزاده برای تجدید دیدار به قزوین آمد و در بازگشت چیزی نمانده بود که به خنجر ازبکان یا به شمشیر کج قزلباشان کشته شود.[2]

در هرات بود که چشم‌های محمّد میرزا دچار عارضه گردید و وی چندان در معالجه تغافل ورزید و در حقیقت از تحمّل درد معالجه گریخت که او را نقص تمام در باصره پدید آمد و هم در این دوره بود که با لـله‌ی خود شاهقلی سلطان یکان چنان اختلاف نظر شدیدی پیدا کرد که شاه تهماسب وی را از هرات فراخوانده به شیراز فرستاد.[3] سال 980ه. هنگام مرگ شاه تهماسب وی در شیراز بود. در آن هنگام شاه محمّد چهل و شش سال داشت. شاه اسماعیل ثانی برادرش به شرحی که در کتب تاریخ آمده پس از جلوس بر تخت سلطنت ایران و بعد از کشتن سراسر شاهزادگان صفوی، غازی بیک قورچی ذوالقدر را به شیراز فرستاد تا وی را نیز به قتل رساند امّا چون ماه رمضان بود غازی بیک در کشتن وی تعلّل نمود تا این که روز سیزدهم ماه شاه اسماعیل ثانی درگذشت.(985ه) و اسکندر بیک شاملو راه دراز بین قزوین و شیراز را هفت روزه طی کرد و در شیراز مژده‌ی درگذشت شاه اسماعیل را رسانید؛ ولی شاه محمّد که این خبر ناگهانی را باور نمی‌کرد و بلکه می‌ترسید که دامی از جانب برادر خونخوارش باشد اسکندر بیک را دیوانه خواند و به غازی بیک دستور داد که وی را زندانی کند تا حقیقت روشن شود. امّا فردای آن روز حقیقت روشن شد. علی بیک ذوالقدر نیز از قزوین رسید و مرگ شاه اسماعیل را تأیید کرد. در یک لحظه ورق برگشت و شاهزاده‌ی محکوم به اعدام دیروز، نه تنها از مرگ حتمی رهایی یافت بلکه سران طایفه‌ی ذوالقدر به پابوس وی شتافتند و به شاهی بر او آفرین خواندند. شاه محمّد روز جمعه 25 رمضان سال 985 بر تخت جلوس نمود و بیش از هر کار اسکندر بیک شاملو را مرتبه‌ی امارت و لقب خوش خبر خان بخشید و علی بیک ذوالقدر را به حکومت شیراز و توابع و لواحق آن منصوب نمود.

جمعه‌ی بعد یعنی دوّم شوّال، شاه صفوی روی به قزوین نهاد. چه در حقیقت سرنوشت دولت صفوی در این شهر که پایتخت و مرکز ثقل سیاسی کشور بود، می‌بایست روشن شود و این شهر در آن روزها در زیر نگین شاهزاده خانم جاه طلب و سنگ دل صفوی پری خان خانم بود. پری خان خانم پس از مرگ شاه اسماعیل ثانی سررشته امور را در قزوین به دست گرفته بود به نحوی که امرای قزلباش بدون دستور وی مجاز به کوچکترین اقدامی نبودند. بدیهی است که شاه محمّد قدرت فراوان خواهر را بر نمی‌تافت. خاصّه آن که شاه محمّد خاطر زن خود فخرالنّساء بیگم را را رعایت می‌کرد و فخرالنّساء بیگم نیز که خود زنی غیور و قدرت طلب بود، جلوه گری و قدرت نمایی خواهر شوهر خویش را تحمّل نمی‌توانست کرد. تسلّط فخرالنّساء بیگم بر شوهرش چنان بود که به قول اسکندربیک منشی هیچ مهمی بی امر و اشاره علیّه‌ی او فیصل نمی‌یافت و هم به اشاره علیّه‌ی این زن بود که شاه محمّد، خان احمد را از زندان بیست ساله نجات داد و باز به امر این زن بود که غازی بیک ذوالقدر را که شاه عفو کرده و منصب ایشیک آقاسی گری بخشیده بود به فضیحت تمام به قلعه‌ی اصطخر فرستاد و از اوج حیات به حضیض ممات انداختند.

روز اوّل ذی‌الحجه شاه صفوی به پیره صوفیان نزدیک قزوین رسید. پری خان خانم در هودجی زرنگار با قبّه‌های مرصّع بر دوشِ چهارصد- پانصد پیاده به حضور برادر تاجدار شتافت. نوشته‌اند که در این ملاقات فخرالنّساء بیگم با همه‌ی مناعت آمیخته به تفرعن در برابر خواهر شوهر سیاستمدار و بلند پرواز خویش عرض ادب فراوان کرد و حتی دست او را بوسید ولی پری خان خانم مغرور او را زیاده وقعی ننهاد. روز سه شنبه سوّم ذی‌الحجّه، شاه محمّد در روز ورود خود به قزوین خلیل خان افشار را که لـله‌ی پری خان خانم بود مأمور کشتن وی کرد و چون او در نهم ذی‌الحجه مأموریت خود را در کشتن [4] خواهر مرشد کامل انجام داد. مرشد کامل به پاداش این نیکو خدمتی جمیع اموال و اسباب سرکار خانم را که به اعتقاد مردم تخمینا‍ً ده هزار تومان می‌شد به وی بخشید و هم در این روزها شمخال خان چرکس دایی پری خان خانم و شاه شجاع پسر یک ساله‌ی شاه اسماعیل ثانی و متعاقب وی ولی سلطان قلی خانچی اوغلی لـله‌ی آن طفل شیرخوار به دم شمشیر سپرده شدند. وقتی بدین ترتیب داعیه‌داران از میان رفتند و میدان برای سلطنت صوری شاه محمّد و حکومت مطلقه‌ی فخرالنّساء بیگم بلامنازع ماند. مناصب مهم کشوری بین دولتخواهان تقسیم شد. حمزه میرزا که یازده سال بیش نداشت سمت ولایتعهد و عنوان وکالت دیوان اعلی یافت. میرزا سلمان که به پری خان خانم خیانت ورزیده و به حیله و تزویر از قزوین خود را به شیراز انداخته بود ضمن حیث‌الاستقلال رکن‌السّلطنه و اعتماالدّوله گشته و شروع در فیصل مهمّات داده بود منصب صدارت به میر شمس‌الدّین محمّد خبیصی متعلّق گرفت؛ زیرا سال‌ها پیش محمّد میرزا را نوید سلطنت داده بود. خان احمد خان نیز که با مهد علیا خویشاوندی داشت به ایالت و دارایی گیلان بیه پیش و لقب ارجمند اخوت سرافراز گردید و از نبات مکرّمه‌ی شاه جنّت مکان مریم سلطان به عقد او درآمده و در دارالسّلطنه‌ قزوین به آیین شایسته‌ی عروسی واقع شد.

شاه محمّد برای جلب قلوب رمیده‌ی قزلباشان و ترمیم وضع پریشان کشور و رعایت حال مردمی که در چهارده سال آخر سلطنت شاه تهماسب حتّی حقوق و مواجب خود را دریافت نداشته بودند دست بخشش از آستین مروّت به درآورد امّا این بخشش چنان دیوانه‌وار و اسراف‌آمیز بود که در اقطار دور و نزدیک نشانه‌ی ناتوانی و ترس شاه و طمع و حرص پایان ناپذیر وزیر تلقی گردید.»[5]



[1] - برخی از مورخان نوشته‌اند که چون پس از کور شدن به عبادت مشغول بود به خدابنده معروف شد!

[2] - هنگامی که شاهزاده در حال حرکت به قزوین بود مورد تهاجم عبدالله خان اربک قرار گرفت. آن‌ها مجبور شدند که به قلعه‌ی تربت جام پناه ببرند. هنگامی که این خبر به قزوین رسید به دستور شاه تهماسب جمعی مأمور آزادی وی شدند؛ زیرا اسارت شاهزاده را ننگی بزرگ می‌دانستند. زمانی که تعدادی از آن‌ها توانستند به قلعه‌ی تربت جام بروند اغتشاش و دلهره در نیروهای ازبک به وجود آمد و ازبکان آنان را پیش قراول سپاه قزلباش پنداشتند و متواری شدند و محمّد میرزا از مرگ رهایی یافت.

[3]- دکتر نصرالله فلسفی در جلد اول پاورقی صفحه 40 کتاب زندگی شاه عباس اول در باره نابینایی محمّد میرزا می‌نویسد: «یکی از کشیشان فرنگی در گزارشی که در این زمان از قزوین به دربار پاپ فرستاده است در باره شاه محمّد می‌نویسد وقتی که از شیراز به قزوین آمد در حدود 45 یا 46 سال داشت. موهایش سفید شده بود و ریش خود را رنگ می‌بست. قامتش موزون و چشمانش ضعیف بود. چون به زیر می‌نگریست چیزی نمی‌دید ولی چون به بالا نظر می‌کرد، می‌توانست ببیند.»

[4] - این همان پری خان خانمی است که محتشم کاشانی در اشعار خود وی را شهزاده‌ی زمین و زمان، شمسه‌ی جهان و خیرالنّساء عهد و پادشاه ملک و انس و معصومه زمان خوانده است. این شاهزاده خانم در هنگام مرگ سی ساله بود و جسدش را در امامزاده حسین در کنار برادرانش سلیمان و اسماعیل به خاک سپردند.

[5] - شاه عباس، دکترعبدالحسین نوایی، انتشارات زرین، چاپ سوم، 1367 جلد اول، منتخبی از صفحات 4 تا 10

6- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، گفتمان اندیشه معاصر، 1401

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد