شاه محمّد تنها پادشاه رسمی صفوی است که در زمان حیات خود از سلطنت خلع گردید و پسرش عباس میرزا جانشین وی شد. شاه محمّد تنها نام پادشاهی را یدک میکشید و در زمان او مقام و ارزش مرشدی کامل از بین رفت و احترامی برای او قایل نبودند. دکتر منوچهر پارسا دوست در بارهی شخصیت او مینویسد: «شاه محمّد نه تنها از لحاظ مرشد کامل بلکه از لحاظ پادشاهی نیز مورد بی اعتنایی و تحقیر قزلباشان قرار گرفت. مقام پادشاهی او در نزد قزلباشان چنان خفیف و بی اعتبار گردیده بود که نه تنها به دستورهای او بلکه به استغاثهها در نکشتن همسرش مهد علیا اعتنا نکردند و همسرش را در حرمسرا که میبایست پای مرد نامحرم به آن نمیرسید به قتل رساندند. آن گاه شاه که از این همه خیره سری امیران قزلباش میبایست به خشم میآمد و واکنش قهرآمیز نشان میداد از شدّت ضعف شخصّیت و بی ارادگی، کشته شدن همسرش را مربوط به قضا و قدر دانست و کشندگان همسرش را مورد عنایت قرار داد. بی لیاقتی و عدم شایستگی شاه محمّد تنها به سبب نقض بینایی وی نبود. او فردی بیکفایت و بی اراده بود و به همین جهت از سوی امیران قزلباش انتخاب گردیده بود تا به نحو دلخواه از مقام شاهی به سود مقاصد خود بهرهبرداری کنند. آنان چون در عمل مشاهده کرده بودند زنی با اراده و با قدرت تصمیم گیری اختیارات پادشاه را در دست گرفته و به فرمانروایی پرداخته است او را با گستاخی به قتل رساندند تا شاه را متوجّه کنند فقط آن چه پسندیده باشند باید انجام گیرد. به نظر رومر ایران شناس آلمانی مطیع ساختن امیران قزلباش و نشاندن آنان به جای خود مستلزم به کار بردن زور و یا حیله و تزویر بود. شاه محمّد هیچ یک از آنان را نداشت. شاه محمّد همواره نیاز به شخصیّتی داشت که به جای او به حکمرانی بپردازد و او را از تحمّل دشواریهای آن معاف بدارد. پس از مهد علیا پسر نوجوانش حمزه میرزا به جای او نشست و به فرمانروایی پرداخت. او نیز مادام که بازیچهای در دست گروهی از امیران قزلباش بود زنده ماند ولی هنگامی که متوجّه واقعیّات گردید و در صدد برآمد که مستقلاً به اِعمال قدرت پادشاهی بپردازد امیران قزلباش در شرایطی که ترکان عثمانی در قلب تبریز و در قلعهی آن مستقر بودند او را از میان برداشتند. شاه محمّد این بار نیز مانند کشته شدن همسرش از قتل فرزند دلاور خود به خشم نیامد و تلاشی برای شناخت توطئه کنندگانِ کشتن پسرش و مجازات آنان به عمل نیاورد زیرا جرأت این کار را نداشت.
در تاریخ دودمان صفویان پادشاه بی لیاقت و بی ارادهای چون شاه محمّد وجود ندارد.[1] او با آن که یازده سال دارای عنوان پادشاهی بود هرگز پادشاهی نکرد. او خصلتهای لازم برای پادشاهی، آن هم در آن شرایط را نداشت. اسکندر بیک که در زمان او میزیسته و همان طور که دیدیم در نبردها در اردوی شاهی بوده است، در بارهی شاه مینویسد هزل و مطایبه و شکفته طبعی شیوه و شعارش بود و رقوم اندوه و ملال بر صحیفهی خیال کمتر نگاشتی. او مردی بود آشتی خواه و بسیار ملایم و دلشاد که تمایل به تحمّل دشواریهای مقام پادشاهی و توانایی رفع آنها را نداشت. او که از جمیع امور متداوله خبیر و آگاه بود و به فهم و فراست متّصف، راه زندگی را در جدّی نگرفتن و شوخ بودن میدانست و از قیل وقال آن پرهیز داشت. افوشتهای نظنزی شاه محمّد را فردی عیّاش و خوشگذران میداند که از وقار پادشاهی به دور بوده است. او تصریح میکند هرگاه خاطر پادشاه مایل به لهو و لعب و طبیعتش راغب به عیش و طرب باشد او را در دلها وقعی و در نظرها شکوهی نماند و بیم سیاستِ او از ضمایر محو گشته و فرمانبران از درِ جسارت و گستاخی درآیند. او در بارهی بی لیاقتی شاه محمّد تأکید میکند به مراسم آداب جهانداری و قوام اسباب پادشاهی و انتظام مهام و امنیت طرق و مسالک و سایر موجبات جهانبانی توجّه فرمودن، در حیّز قدرت و مکنت نوّاب فلک جنابش نبود. هنگامی که شاه محمّد به تخت پادشاهی نشست کشوری وسیع که در سراسر آن امنیت برقرار بود در اختیار او قرار گرفت. در مدّت یازده سال پادشاهی او خراسان و هرات از تسلّط وی خارج شد و در شمال غربی کشور ترکان عثمانی علاوه بر ولایتهای شروان و ایروان بخش بزرگی از آذربایجان را نیز تصرّف کردند و در شهر تبریز قلعه ساختند. ضعف و ناتوانی شاه محمّد در ادارهی امور کشور موجب گردید که پس از کشته شدن حمزه میرزای ولیعهد بسیاری از حاکمان ولایتها مانند استرآباد و دامغان، قم، کاشان، اصفهان، شیراز، یزد و کرمان سر به شورش بردارند. با طغیانِ قزلباشانِ حاکم بر ولایتها و با نفاق و خصومت میان امیران وابسته به دربار صفوی شیرازهی امور کشور در سالهای پایانی پادشاهی شاه محمّد از هم گسسته شد. هرج و مرج و آشوب بسیاری از ناحیههای ایران را فرا گرفت. در مدّت یازده سال پادشاهی شاه محمّد کشور و مردم ایران زیر ضربههای سنگین جنگها و ستمها و فشارها قرا گرفتند. در انبوه ابرهای سیاهی که آسمان کشور را پوشانده بود ستارهای هر چند با سوسوهای کم فروغ دیده نمیشود. همه جا را سایهی شوم نا آرامی، نبود امنیّت و فقر پوشانده بود. سیمای کلی کشور از همه سو آشفته و درهم بود. حملهی ترکان عثمانی در غرب و ازبکان در شرق و همپایی خطر آنها، سرکشی حاکمان ولایتها و خودسری آنان کشور را از بیرون و درون پاره کرده بود. استقلال کشور که به همّت شاه اسماعیل اوّل و به بهای سنگین جنگها، کشتارها و ویرانیها به دست آمده بود در معرض خطر قرار گرفته بود؛ وحدت سرزمین ایران علاوه بر دست اندازی بیگانگان زیر تسلّط دو پادشاه و بسیاری از حاکمان یاغی قزلباش از هم گسسته بود. همهی شواهد حاکی بود که دودمان صفویان در آستانهی فروپاشی قرار گرفته است. تنها معجزه، ظهور شاه عباس اوّل آن را نجات داد و قدرت آن را نیز به اوج رساند.»[2]
[1] - مؤلف کتاب پشت پردههای حرمسرا در صفحه 283 کتاب خود درباره ضف و بی لیاقتی شاه محمّد به نقل از سیاست و اقتصاد عصر صفوی مینویسد: «از همان اوان کار نیز مشخص بود که از وی کاری در جهت ادارهی امور مملکت ساخته نیست و فقط آلت دستی است برای دیگران و مستمسکی است برای سودجویان که از وجود او در جهت تأمین منافع خویش بهره گیرند و به مقصود خویش نایل شوند. او به خصوص به علت ضعفی که داشت دستخوش دسیسههای زنش مهد علیا بود، البته این زنی است که به خاطر نابکاریاش نامی دارد وگرنه زنان دیگری نیز در زندگی این پادشاه نابینا بودند. او به کلّی دست از امور سلطنت کشیده و فقط به عنوان شاهی قناعت کرده بود و تمام شبانه روز را در حرمسرا به سر میبرد و به معاشرت زنان یا کارهای کودکانه مشغول بود. از آن جمله نوشتهاند که گاه چند گربه را لباسهای ابریشمین میپوشانید و زنگولههای زریّن بر گردن میبست و فرمان میداد که شیپور و کرنا بزنند. آن گاه خود دست میزد و شادی میکرد. چون به او میگفتند: شاها، سربازان عثمانی فلان شهر را گرفتند چرا راحت نشستهای؟ در جواب با تغیّر میگفت: صبر کنید تا عروسی گربههای من تمام شود.»
[2] - شاه محمّد، پادشاهی که شاه نبود، دکتر منوچهر پارسا دوست، شرکت سهامی انتشار، 1381، برگرفته از صفحات 247 تا 252 و صفحات 264 و 265
3- آینه عیب نما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401ٌ
ممنونم از اینکه تاریخ رو یاداوری میکنین هرکدوم از اینها میتونن درسی باشن برای آگاهی انسان های امروزی به دنیای پیرامونشون
با تشکر از بذل عنایت و توجه شما
چگونگی شکلگیری و آثار درازمدت و پایدار فرهنگ صفوی میتواند پاسخگوی بسیاری از چراها و عوامل دور بستهی تاریخ ایران باشد.