همان گونه که اشاره شد نقش مهد علیا در دروان زمامداری شوهرش بر کسی پوشیده نیست و در حقیقت وی را باید پادشاه واقعی دانست. در مقابلِ مهد علیا گروه قدرتمند قزلباشان قرار داشتند که از ابتدای دوران حکومت صفویه خود را قدرت بلامنازع میدانستند و همیشه حاکمی مقبول آنان بود که در محدودهی منافع و حفظ نفوذشان کار کند. این شیوه در تمام دوران صفوی مشاهده میگردد و کارایی پادشاهان در مقابله با قزلباشان چندان مؤثر نبوده است. در ایّام زمامداری شاه اسماعیل دوم قزلباشان به خاطر شدّت عمل وی در مدتی در حاشیه قرار گرفتند ولی بعد از آن که فرصت به دست آوردند با حمایت مخالفان مذهبی، شاه اسماعیل دوّم را در انحراف عقاید شیعی معرّفی کردند و سپس با کسب حمایت پری خان خانم او را به دیار نیستی فرستادند. مهد علیا بعد از ورود به قزوین سعی کرد که تمام قدرت را در دست بگیرد و اوّلین اقدام را در حذف رقبا و با کشتن خواهر پادشاه و تنی دیگر شروع کرد، امّا تندرویها و بی اعتنایی او نسبت به قزلباشان کار دستش داد و سرانجام موجب هلاکت خود را فراهم ساخت. سیاست مهد علیا و ضعف شاه محمّد و عکسالعمل قزلباشان روز به روز باعث گسترش وضع آشفتهی کشور شده و از نواحی مختلف شیفتگان قدرت سر به شورش برداشتند. مؤلّف تاریخ سلطانی در مورد یکی از دلایل طغیان و نارضایتی قزلباشان بر علیه مهد علیا به ناحیهی مازندران اشاره کرده و مینویسد: «میرزا خان والی مازندران سرِ نا فرمانی پیش گرفته، خبر به نوّاب سکندر شأن رسید. مرادخان را به جهت دفع او مقرّر نمودند و چون میرزا خان از آمدن مراد خان با خبر شد در قلعهداری پرداخت؛ متعاقب شاهرخ خان مُهردار را به کمک او روانه نمودند و او خود را به اندک وقتی به پای قلعه رسانید و تعاقبِ یکدیگر پیره محمّدخان و قورخمس خان نیز رسیدند. در گرفتن قلعه حیران بودند که شاهرخ خان تدبیر نموده، طرح دوستی و یک جهتی با میرزا خان انداخته، فیمابین مراسلات روی داده و به نصایح و مواعظ، او را از قلعه بیرون آوردند و تعهّد استخلاصی و بی تقصیری را خواستند. نوّاب سکندر شأن قبول فرمودند و نوّاب خانم قبول نفرموده، مقرّر نمود که در شب، جمعی از قورچیان او را به قتل رسانیدند و این باعث یأس و عداوت امرا شده، در تدبیر کار خود شدند که اهالی و اعیان از بد سلوکی محمّد خان ترکمان حاکم آن جا شکایت کردند. نوّاب خانم حکم بر تغییر او نمودند.
از این خبر محمّد خان در تاب شده با سایر امرای مفسد، متّفق گشته به دستیاری قلی بیک قورچی باشی افشار که به مکر و فریب او را از راه به در برده بودند بر دفع نوّابِ مهد علیا ثابت قدم گردیدند و در ایوان چهل ستونِ دولتخانهی مبارکه جمع شدند و به خدمت اشرف عرضه داشت کردند که در باب بد سلوکی نوّاب مهد علیا فکری نمایند که او را به امور سلطنت دخلی نباشد که باعث بدنامی سلطنت و خفّت قزلباش است که نوّاب مهد علیا جوابهای درشت عتاب آمیز فرمودند. امرا از این ناگوار آمده، روز دیگر امیر شاه غازی مستوفی را به بهانهی طلبِ مواجبِ عساکر زخم شمشیر زدند و بعد از آن در روز دیگر در باغ سعادت آباد امرا مجتمع شده. حکایت مذکور را در میان آوردند و امیر مسیّب خان شرفالدّین اغلی را نوّاب سکندر شأن و مهد علیا طلب کردند که با جمعی قورچیان در دولتخانه حاضر باشند که اگر حرکتی از ایشان سر زند، مانع آیند و آن مردِ عاقل عاقبت بین بوده خود را به کنار کشیده به تماشای روزگار بود که بالاخره، امرا به عرض رسانیدند که این بر ما ناگوار است که مذکور شود در دودمان سلاطین صفویه کسی نیست که زنی متوجّه امور سلطنت شده. نوّاب سکندر شأن فرمودند که منبعد نگذارم که دخل نماید و اگر چیزی دیگر به خاطر میرسانید به دستور شاه باباام، به الکاء قم میفرستم که در آن روضهی مقدّسه اقامت نماید یا به هرات رود و نزد فرزند خود یا در مازندران سکنی کند و اگر اینها صلاح ندانید ترک سلطنت کرده با فرزندان خود به شیراز روم و شما هر کس را خواسته باشید پادشاه کنید. نوّاب مهد علیا به دستور، جوابهای عتاب آمیز میفرمودند که در اطوار خود عدول نخواهیم ورزید و ترک و تغییر سلوک نخواهیم داد و اگر ایشان به قتل من انهزام نمایند الحکم لـلّه، خون خود را به فرزندان خود وا میگذارم. میر قوامالدّین حسین شیرازی وزیر نوّاب علیّه به عرض رسانید که مقرّر فرمایند تا از خزانهی عامره کیسههای زر به ایوان چهل ستون آورده، به عوض مواجب به عساکر منصوره داده شود تا قورچیانِ اجتماع نموده، باعث شکست و تفرقهگی ایشان شود. نوّاب علیّه در جواب فرمودند که اقتدار پادشاهی به زر خریدن از سلطنت دور است، آن چه رضای خدای تعالی در آن است چنان خواهد شد. و صدرالدّین خان صفوی و حسن علی بیک و اماقلی میرزای موصلو، قومِ نوّاب سلطانم والدهی نوّاب سکندر شأن حسبالفرمودهی امرا به دولتخانه داخل شده، آن سیّدهی بی گناه را به دست آورده، به منازل مرحومهی پری خان خانم والدهی مهد علیا رفته، آن عورتِ پیرِ صالحه را به قتل رسانیدند و تمامی اسباب ایشان را به تاراج بردند و میرزا سلمان وزیر گریخته، به خانهی خلیل خان افشار رفت و در آخر روز نوّاب سکندر شأن علما را به کفن و دفن مأمور گردانیده و در آستانهی امامزاده حسین علیهالتحیّه دفن کردند. بعد از واقعهی مذکوره امرا کس به خراسان نزد سلطان حسین فرستاده او را خبر دادند، چون این واقعهی عظما به سلطان حمزه میرزا رسیده به محافظت خود پرداخت و با چند نفر از خدمتکاران به بام رفته، قدری مأکول و ملبوس با خود برده، راه بام را خاکریز گردانیده، روز دیگر امرا به دولتخانه جمع شدند و به خدمت اشرف عرض کردند که با نوّاب شاهی همان عهد و پیمان که شده، ظل بدان راه نیافته، همه بندگان این آستانیم و چیزی به خاطر اشرف راه نیابد. نوّاب سکندر شأن حرکت ناپسند ایشان را ظاهر نساخته و بعد از دو - سه روز علما و فضلا و اهالی و ارکان دولت را در دولتخانه طلب فرموده، از اندرون بیرون آورده و در پهلوی خود جای داد و میرزا سلمان را از خانهی خلیل خان طلب نموده به خدمت خود قیام نموده و شورش امرا وا گذاشت و هر یک متوجّه کار خود شدند.»[1]
[1] - تاریخ سلطانی، از شیخ صفی تا شاه صفی، 1364، تألیف سید حسین بن مرتضی حسینی استرآبادی، به کوشش دکتر احسان اشراقی، صص 109 تا 111
2- آینه عیب نما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401