سرنوشت و عملکرد افرادی چون مهد علیا در بازی شطرنج سیاسی بسیار بوده و خواهد بود و تنها موقعیت زمانه است که در شیوه و روش آن تفاوت به وجود آورده است. مهد علیا نماد ظاهری هرم قدرت در دربار شاه محمّد میباشد که بازیگران اصلی آن در پشت پرده به تماشای اقدامات او نشسته بودند تا عملکرد وی را مورد ارزیابی قرار دهند. در زمانی که مهد علیا مست قدرت بود و منافع آنان را به خطر انداخت در اقدامی خودسرانه و با پشت پا زدن بر تمام ارزشهای موجود وارد حریم خصوصیترین زندگی پادشاه شدند و او و اقوامش را به قتل رسانده و اموالشان را غارت کردند. اقدامات مهد علیا در سیستم حکومتهای خودمحوری امری جدید نبوده است و بعد نیز ادامه خواهد یافت. در هنگام بررسی حوادث تاریخی دوران صفویه و اعمال شاه عباس و غیره در فرزند و برادرکشی و انتقام گیری و تهمت زدن به دیگران باید نتیجه و عواقب چنین فجایعی را در ابعادی وسیعتر و حوادث پشت پرده جستجو کرد. دکتر نصرالله فلسفی در تحقیقی به علل قتل مهد علیا و عکسالعمل پادشاه پرداخته و به نکات جالبی اشاره کرده است و در مقدمه کتات زندگی شاه عباس اول مینویسد: «مهد علیا زن محمّد شاه، بانویی غیور، قدرت طلب، تندخوی، لجوج و کینه جو بود. میخواست در ادارهی امور ایران فرمانروای مطلق باشد. بر امرا و سرداران قزلباش و ارکان دولت صفوی به چشم حقارت مینگریست و بی مشاوره و صوابدید ایشان به عزل و نصب حکّام و تغییر مناصب و مقامات کشوری و لشکری میپرداخت. به همین علل سران قزلباش از او ناخرسند بودند و حکّام و مأمورانی هم که به فرمان وی از مناصب و مقامات خود معزول گشته به پایتخت آمده بودند برای برانداختن او فرصتی میجستند. ضغف نفس و درویش خویی و ناتوانی شاه محمّد و روش تسلیم و احترام و اطاعتی که نسبت به زن خود پیش گرفته بود نیز بیشتر بر استبداد و خود رأیی ملکه و ناخرسندی و چیرگی سرداران قزلباش میافزود.
یک سال پس از پادشاهی شاه محمّد واقعهای پیش آمد که چند تن از امیران صاحب نفوذ قزلباش را در کشتن مهد علیا مصمّم و همداستان کرد. میرعبدالله خان پدر مهد علیا در زمان شاه تهماسب اول در مازندران که محل فرمانروایی نیاکان وی بود، حکومت میکرد. ولی چون از اطاعت شهریار صفوی سرپیچید شاه تهماسب پسر عمّ وی میر سلطان مراد میرشاهی را که مدّعی حکومت مازندران بود تقویت کرد تا آن جا که او میر عبدالله خان را کشت و با موافقت شاه تهماسب به حکومت قسمتی از مازندران رسید. پس از مرگ سلطان مراد نیز پسرش سلطان محمود معروف به میرزا خان جانشین وی شد و بعد از شاه تهماسب سراسر مازندران را به تصرف آورد و در زمان پادشاهی شاه اسماعیل دوم در آن ولایت حکمروای مطلق بود. بعد از مرگ شاه اسماعیل دوم و جلوس شاه محمّد چون زمام حکومت ایران به دست مهد علیا افتاد موقع را برای گرفتن انتقام خون پدر مناسب دید و به بهانهی این که میرزا خان پس از جلوس شاه جدید به درگاه شاهی نیامده و اظهار اطاعت ننموده است، حکومت مازندران را به میر علی خان از نزدیکان خویش داد و یکی از سران طایفهی ترکمان را نیز با جمعی سپاه برای تصرّف آن ولایت همراه وی کرد. میرزا خان که یارای پایداری در خود نمیدید به یکی از قلعههای مازندران پناهنده شد و آن ولایت را به حکمران تازه باز گذاشت ولی مهد علیا که میخواست انتقام خون پدر خود را از فرزند بی گناه قاتل وی بگیرد و آتش کینه جوییاش جز با کشتن میرزا خان فرو نمینشست. چون مأمورانش نتوانستند قلعهای را که پناهگاه میرزا خان بود، بگیرند دو تن از سرداران معروف قزلباش، پیره محمّد خان استاجلو و قورخمس خان شاملو را با جمعی دیگر از سرداران مإمور لشکرکشی به مازندران و تسخیر آن قلعه کرد و چون ایشان نیز کاری از پیش نبردند به شاهرخ خان ذوالقدر مُهردار سلطنتی که دارای یکی از بزرگترین مناصب دولتی بود تکلیف کرد که برای گرفتن آن قلعه به مازندران رود؛ ولی شاهرخ خان که چنین مأموریتی را شایستهی مقام عالی خود نمیدانست از قبول آن سرباز زد. ملکه نیز شاه محمّد را وادار کرد که با وی از در عتاب و بی مهری درآید و با تهدید به قبول آن مأموریت وادارش کند. شاهرخ خان ناچار در کمال خشم و ناخرسندی به مازندران رفت و به پیره محمّد خان استاجلو و قورقمس خان شاملو پیوست و چون تسخیر قلعهای را که پناهگاه میرزا خان بود دشوار دید با وی طرح دوستی ریخت و با اندرزهای دوستانه پیشنهاد کرد که از قلعه فرود آید و همراه سرداران قزلباش به قزوین رود و از شاه و ملکه عذر تقصیر بخواهد. میرزا خان که به کینه جویی مهد علیا پی برده بود و او را تشنهی خون خود میدانست به این امر راضی نمیشد، ولی سرداران قزلباش سوگند خوردند که به او گزندی نرسانند و در خدمت شاه نیز از وی شفاعت کنند و جانش را از هر گونه آسیبی محفوظ دارند. سرانجام میرزا خان از قلعه به زیر آمد و تسلیم شد و با سرداران قزلباش راه قزوین پیش گرفت. مهد علیا میخواست آن قلعه را به زور بگیرد و میرزا خان را به بهانه مقاومت هلاک سازد از رفتار سرداران و پیمانی که با میرزا خان بسته بودند برآشفت و همین که سرداران به یک فرسنگی قزوین رسیدند چند تن از قورچیان را به اردوی ایشان فرستاد تا میرزا خان را بگیرند و شب هنگام بی اطلاع سرداران بکشند.
سرداران قزلباش نخست به تسلیم میرزا خان تن نمیدادند، ولی چون مأموران ملکه در اجرای حکم وی اصرار ورزیدند و مخالفت با فرمان شاهی جایز نبود و گمان کشتن وی هم نمیرفت ناچار او را تسلیم کردند. قورچیان نیز بر حسب دستور ملکه همان شب میرزا خان را کشتند و این امر آتش کینهی سرداران قزلباش را نسبت به مهد علیا تندتر کرد. پس از آن هم چون به حضور ملکه بار یافتند به جای قدردانی و ملاطفت بی مهری و خشونت دیدند و از رفتار وی بر جان خود بیمناک شدند. بدرفتاری و استبداد ملکه امرای بزرگ را به توطئهای بر ضد او برانگیخت. اتّفاقاً در همان اوقات مردم کاشان هم از ستمکاری محمّد خان ترکمان حکمران آن ولایت به دربار شِکوه بردند و مهد علیا او را از حکومت کاشان معزول کرد. محمّد خان هم که از سرداران صاحب نفوذ و مقتدر بود به مخالفت برخاست. کمکم قلی بیک افشار قورچی باشی و گروهی از بزرگان قزلباش را هم که جملگی از سخت گیریهای ملکه ناخرسند بودند با خود همداستان کردند و به عنوان این که مهد علیا به سرداران قزلباش اعتماد و اعتنایی ندارد و مقامات و مناصب دولتی را بیشتر به اقوام و نزدیکان مازندرانی خویش میدهد و خزاین و نفایس حرم سلطنتی به مازندران منتقل ساخته است روزی در عمارت چهل ستون قزوین گرد آمدند و به شاه محمّد پیغام فرستادند که رفتار خشونت آمیز ملکه با سران قزلباش تحمّل پذیر نیست و اگر او را از مداخله در امور دولتی باز ندارد کار به شورش و خونریزی خواهد کشید.
مهد علیا که زنی تندخو و عصبی و مانند غالب زنان احساسی و عاری از تدبیر و سیاست بود این پیغام را هم با سخنان تهدیدآمیز جواب گفت. امیران قزلباش نیز از تهدیدات او برآشفته و به کشتنش کمر بستند و روز دیگر در باغ سعادت آباد قزوین گرد آمدند و به شاه محمّد پیغام فرستادند که مهد علیا زنی لجوج و کم عقل و بی سیاست است. در ادارهی امور کشور مصلحت اندیشی و نصایح ارکان دولت را به چیزی نمیشمارد و جز ابراز دشمنی و تحقیر و تخفیف ما که خدمتگزاران دولتیم چیزی از او دیده نمیشود. تا کنون که از ما گناهی و اقدام ناپسندیدهای سر نزده بود به سبب رفتار خشونت آمیز وی پیوسته بر جان خود نگران بودیم. اینک که ناخرسندی و مخالفت از هر دو جانب فاش گشته و حقیقت از پرده به در افتاده است و او ما را منافق و خصم این دولت میشمارد چگونه به جان خود ایمن توانیم بود. این ننگ را چگونه تحمّل توان کرد که دشمنان و همسایگان بدخواه ایران بگویند که از دودمان صفویه مردی باقی نمانده و کار بدانجا رسیده که زنان ناقص عقل در امور سلطنتی مسلط و مختار گشتهاند. با وجود مهد علیا زندگی بر ما دشوار است و اگر در دفع او اقدام عاجل نکنند ممکن است حوادثی روی دهد که مایهی ضعف و زوال این دولت گردد.
شاه محمّد چون در برابر تهدید صریح چارهای جز تسلیم ندید حاضر شد که دست مهد علیا را از امور سلطنت کوتاه کند و او را به صوابدید سرداران به قم یا هرات یا مازندران فرستد و حتی به مقتضای درویش خویی و راحت طلبی به امیران قزلباش پیغام داد که حاضر است خود از سلطنت کناره گیرد و با فرزندان دوباره به شیراز رود تا ایشان هر کس را که صلاح دانند به شاهی اختیار کنند، مشروط بدان که از کشتن ملکه چشم پوشند ولی مهد علیا باز جوابهای درشت داد و به امیران پیغام فرستاد که تا زنده باشم به خاطر هیچ کس تغییر روش نخواهم داد و اگر هم سران قزلباش کار بی ادبی و ناجوانمردی را به جایی رسانند که به کشتن من برخیزند باز باکی ندارم؛ زیرا مادر چهار شاهزادهام و یقین دارم که ایشان انتقام مرا خواهند گرفت. وزیر ملکه میرقوامالدّین شیرازی در این هنگام به او پیشنهاد کرد که دستور دهد از خزانه کیسههای زر به ایوان چهل ستون برند و با زر دادن به افراد سپاه جمع مخالفان را بر هم زنند. ملکه این پیشنهاد را هم به عنوان این که نشان ضعف و زبونی است و پادشاهی را به زر نمیتوان باز خرید، نپذیرفت. سرداران قزلباش از جواب شاه قانع نشدند و چون مقاومت و تهدیدات مهد علیا آتش خشم و کینهی ایشان را تندتر کرده بود او را متّهم ساختند که با عادلگرای خان تاتار پوشیده سروسری عاشقانه دارد. پس بدین بهانهی ناجوانمردانه تنی چند از رؤسای هر طایفه را به کشتن وی مأمور کردند و گروهی از سرداران قزلباش که چند کس از بستگان نزدیک شاه مانند صدرالدّین خان صفوی از طایفهی شیخاوند و امامقلی میرزای موصلو نیز از آن جمله بودند، ظهر روز یکشنبه اول جمادیالثانی سال 987 بی ادبانه به حرمسرای شاهی داخل شدند و مهد علیا را که به آغوش شاه پناه برده بود به قهر از دست او به در آوردند و پیش رویش خفه کردند. مادر پیر ملکه را هم که هیچ گونه تقصیری نداشت با جمعی از اقوام و بستگان وی و چند تن از اعیان مازندران را کشتند و اموال همگی را به یغما بردند. در پایتخت نیز اوباش شهر به کشتن مازندرانیان و غارت خانههای ایشان پرداختند و این مردم کشی تا پایان آن روز ادامه داشت. در همان حال عادلگرای خان تاتار هم با چند تن از امیرزادگان و ملازمانش کشته شد. حمزه میرزا پسر بزرگ شاه از بیم جان با چند تن از ملازمان خاص خود به بام حرمخانه پناه برده و آن جا را سنگربندی کرده بود. غروب آن روز آتش فتنه اندکی فرو نشست. شاه محمّد امر به دفن کردن کشتگان داد و جسد ملکه را که به قولی برهنه در صحرا افکنده بودند شبانه در امامزاده حسین قزوین به خاک سپردند.
روز بعد چون محمّد شاه به عنوان اعتراض از حرمخانه بیرون نیامد سران قزلباش باز در دولتخانه گرد آمدند و کس نزد وی فرستادند و از آن چه روز پیش رفته بود معذرت خواستند. شاه بیچاره از ترس و سرزنش عتابی نکرد، ولی سه روز در حرمخانه پنهان بود. بعد از سه روز امرا چند تن از علمای شهر را حاضر کردند و در حضور ایشان سوگند خوردند که به شاه محمّد و ولیعهد شما حمزه میرزا وفادار خواهند بود و قسم نامهای به مُهر خویش و تصدیق علما نزد شاه فرستادند. سرانجام شاه از حرمخانه بیرون آمد و ایشان را بار داد و آن حادثهی ننگین را از جمله تقدیرات آسمانی شمرد. روز بعد حمزه میرزا که همچنان با جمعی از فدائیان خویش بر بام دولتخانه بود به صوابدید پدر از بام فرود آمد و به کشندگان مادر اجازه پای بوسی داد.» [1]
[1] - زندگانی شاه عباس اوّل، جلد اول، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، صص 53 تا 58
2- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401