در هنگام زمامداری شاه محمّد اوضاع ایران به دلیل رقابت شدید سران قزلباش و بی کفایتی او بسیار آشفته بود. در این ایّام عباس میرزا در منطقه خراسان تحت حمایت علیقلی خان قرار داشت و حتی با اصرار مکرّر مهد علیا و درخواستهای میرزا سلمان وزیر حاضر به بازگشت وی به قزوین نشد. از آن جا که هر یک از سران قزلباش تنها در فکر منافع خود بودند همواره به اختلافات دامن میزدند و وضع زندگی مردم برای آنان هیچ اهمیّتی نداشت. سرانجام سلمان میرزا پادشاه را مجبور ساخت که برای سرکوب علیقلی خان به خراسان حمله کند. بعد از آن که شاه محمّد به هرات لشکر کشید و چون نتوانست آن جا را تصرّف کند با علیقلی خان به توافق رسیدند که عباس میرزا در همان جا بماند و آنان نیز شاه و ولیعهدی حمزه میرزا را به رسمیت بشناسند. هنگام بازگشت سپاهیان قزلباشِ شاه محمّد با مردم سبزوار درگیر میشوند و چنان رفتاری با آنان انجام میدهند که حملات ازبکان به فراموشی سپرده شده بود. دکتر پارسا دوست در این مورد مینویسد: «شاه محمّد در مشهد بیمار شد. او صدور و علما و مشایخ را طلب فرموده، از بعضی مناهی که بدان مشغول بود توبه و استغفار کرد و بر طبق آن قسم یاد نمود. او پس از مدتی بهبودی یافت و در 4 شوّال 991ه مشهد را به سوی قزوین ترک نمود. هنگامی که اردوی شاهی به سبزوار رسید حسین بیک افشار پسر سوندوک بیک، قورچی باشی زمان شاه تهماسب اول که در هنگام ورود شاه محمّد به خراسان به استقبال او شتافته و اظهار شاهی سیون کرده بود، این بار به استقبال شاه نیامد و به عنوان هواخواهی از عباس میرزا و علیقلی خان و به این گمان که پس از بازگشت شاه قدرت خراسان در دست آنان خواهد بود دروازهی قلعه را بست و نیروی شاهی را با توپ و تفنگ گلوله باران کرد. به دستور حمزه میرزا قلعهی سبزوار محاصره گردید و در تمام روز آتش جنگ شعلهور بود. شب هنگام سربازان شاهی قلعه را گشودند. با آن که حمزه میرزا دستور داد از غارت شهر و تجاوز به ناموس مردم سبزوار که عموماً شیعه بودند خودداری شود شهر سبزوار تارج شد. احمد قمی مؤلف کتاب ارزندهی خلاصةالتّواریخ که در اردوی شاهی بود، مینویسد خود به عینالیقین مشاهده کردم که قلقچی هفت نوبت از پیش خیمهی مؤلّف به شهر رفته، پرتال (پوشیدنی ) به محل خود آورد و مردم شهر از هول جان و هتک عرض و ناموس بعضی به نقبها و سوراخها گریختند. اکثراً خانههای خود را گذاشته در محوّطهها و پشت بامها جمع شده خانه و مال به دست یغما دادند. عورات مسلمانان به طریق گله و رمه گوسفندان و همچنین پسران و دختران قرب هزار در هر محله و گذر یک جا جمع شده، غریو افغان و ناله ایشان به فلک اثیر میرسید. مجملاً در همان شب غازیان خاک سبزوار را غربال کرده هیچ چیزی نگذاشتند. بازارها و دکّاکین آن جا را که در هیچ کدام از شهرها به بزرگی و زینت آن جا نیست آتش زدند و چند دکّان صحّافی که در آن مصاحف باری تعالی بود، سوختند. شب قیامت نمونهای خواهد بود از آن شب. او درباره اقدام لشکریان قزلباش در ربودن کودکان سبزوار از خانوادههایشان مینویسد به عینالیقین مشاهده رفت که قلقچی دختر طفلی هفت - هشت ساله از سیادت و نقابت پناه میرزا محمود ولد میرجوی میر شمسالدین علی سبزواری که از اعاظم سادات و نقبای ممالک خراسانند به اسیری برده بود. بعد از تفحّص و محنت بسیار به دست آمده از او گرفتند و همچنین اطفال مسلمانان را از میان بردند و فترتی عظیم بر بلدهی طیّبه سبزوار (که به دارالمؤمنین اشتهار داشت) من جمیعالحیات وارد شد.
شاه و حمزه میرزا پس از ویران کردن سبزوار به حرکت به سوی قزوین ادامه دادند. آنان در 4 ذی حجه 991ه وارد قزوین گردیدند ولی در آن جا به جای آن که به جمع آوری سپاه بیشتر برای حرکت به آذربایحان و دفع حمله ترکان بپردازند به حاکمان ولایتها مانند شیراز، کرمان و همدان که در اردوی شاهی بودند اجازه دادند به محل حکمرانی خود بروند. شاه زمستان آن سال و بهار سال بعد را در قزوین گذراند و حمزه میرزا نیز که در آن بهار عنفوان شباب بود به اقتضای جوانی بزم عشرت آراسته اقداح راح ریحانی و جرعههای نشاط افزای دوست کامی میکشید و از گلزار وصال مهرویان لاله عذار گلهای شادکامی میچید.» [1]
[1] - شاه محمّد، پادشاهی که شاه نبود، دکتر منوچهر پارسا دوست، شرکت سهامی انتشار، 1381، صص 134 و 135
2- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلال پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401