بعد از تأسیس حکومت صفوی بیشترین تنش و تقابل با دولتهای عثمانی و ازبکان بوده است. تمام آن جنگهای سیاسی و قدرت طلبی حاکمان به بهانهی مذهبی توجیه گردیده و در نتیجه جان و مال میلیونها نفر تحت تأثیر و بازیچهی اهداف آنان قرار گرفته بود. از آن جا که محور سیاست داخلی ایران بر مبنای مقابله با دو حکومت مذکور تنظیم گردیده بود دیگر فرصتی برای روابط با دیگران و یا مقابله با اروپائیان به وجود نیامد. در زمان شاه محمّد اروپائیان به دلیل حفظ منافع خود و توان مقابله با نفوذ عثمانیها همواره خواهان روابط نزدیک با ایران بودند ولی تلاش آنان از طریق کمپانی هند شرقی نیز به دلیل اوضاع آشفتهی داخلی به جایی نرسید و در زمان شاه عباس اول است که آن روابط برای آزادی جزیره هرمز تقویت میگردد. روابط ایران و عثمانی بعد از ظهور سلسله صفویه همیشه در حالت تنش بود و در زمان شاه تهماسب اول است که با انعقاد صلح آماسیه برای مدتی روی آرامش به مرزهای دو کشور باز میگردد. در ایّام شاه محمّد خدابنده اوضاع داخلی ایران بسیار خراب بود و به دلیل ضعف پادشاه و دخالت و رقابت سران قزلباش فرصتی مناسب برای دشمنان خارجی فراهم شد تا چشم طمع به ایران بدوزند و به ایران حمله کنند. سلطان مراد خان به پاشایان شرق کشور خود دستور داد که به بهانههای واهی حملاتی را به ایران انجام دهند. بر این اساس مصطفی پاشا در روز 26 صفر سال 986ه به عزم ایران حرکت کرد و در راه توسط یکی از اسیران ایرانی به شاه محمّد نامهای فرستاد که به فرمان سلطان عثمانی برای انتقام خون شاه اسماعیل دوم و همچنین نجات عیسویان گرجستان به ایران میآید. شاه محمّد با مشورت دیگران نامهای به پادشاه عثمانی نوشت که چرا قرارداد صلح را بر هم میزنند که فرستادهاش در راه کشته شد و به یقین اگر هم میرسید تغییری در سیاست عثمانیان نداشت. مصطفی پاشاه به علّت اختلافات زیادی که در بین سران قزلباش وجود داشت به راحتی قسمتی از نواحی ایران را تصرف کرد و از سر کشتگان کله منارها ساخت. در این ایّام حمزه میرزا اقدامات مناسبی را بر علیه عثمانیها انجام داد که وی نیز در اثر رقابت قزلباشان به قتل رسید. عثمانیان در سومیّن مرحله از هجوم خود شهر تبریز را تصرّف کردند و در آن جا به قتل و غارت پرداختند که در اثر آن هزاران نفر کشته و به اسارت گرفته شدند که این رباعی بیان کننده وضع آنان میباشد:
تبریز که ویرانیش از رومی بود غارت زده شد غریب اگر بومی بود
ما خود به گناه خویش معترضیم این بود ز قتل ما نه از رومی بود
اسکندر بیک ترکمان که بعد از مدتی به همراهی حمزه میرزا وادر شهر تبریز میشوند، مینویسد: «راقم حروف در اردوی معلّی بود. روزی که به شهر آمد طرفه شهری به نظر درآمد. جمیع خانهها که با طلا و لاجورد تزیین یافته بود خراب شده، درها و پنجرههای نقّاشی کنده شده و به جای هیمه سوخته شده بود و درختان باغها و باغچهها قطع شده، هیمهی سالیانه به قلعه کشیده بودند و از چندین هزار خانهی دلنشین، یک خانه که استعدادِ نشیمنِ یکی از اواسط النّاس داشته باشد، سالم نمانده بود و جمیع دکّاکین و خانات کاشیکاری دو طبقه و حمّامات ویران شده، اجساد قتیلان تبریزی همچنان در کوچهها و بیوت و بازارها افتاده بود. مجملاً شهرِ نشاط انگیز تبریز با آن همه نزاهت و خرّمی که داشت ویرانه به نظر درآمده که از مشاهدهی آن خاطرها مشوّش و دماغ سنگین دلان پریشان میشد. حمزه میرزا گروهی از قزلباشان را مأمور کرد که به دفن کشته شدگان بپردازند و کوچه و محلهها را از لاشهی چهارپایان که به علّت نبود علوفه مرده بودند پاک گردانند. مردم تبریز که به روستاهای اطراف پناه برده بودند به تدریج به شهر باز گشتند.» [1]
برای آن که تا حدودی از میزان تنش و اختلاف سران قزلباش و تأثیر آن بر ایران روشن گردد به قسمتی از کتاب دکتر احمد تاجبخش در رابطه با حملات عثمانیان در زمان شاه محمّد اشاره میشود: «اختلافات بین سران قزلباش و هرج و مرج داخلی که علل عمدهی آن ضعف و سستی شاه محمّد بود و ترکان عثمانی را برای حمله به خاک ایران تحریک نمود. در همین موقع عدّهای از کردهای سنّی که بین وان و آذربایجان سکونت داشتند به علت اختلال و ضعف دولت صفوی و همچنین اشتراک مذهب مطیع دولت عثمانی گردیدند و به تحریک آن دولت به قتل و غارت در اورمیه و سلماس پرداختند و این عمل مقدّمه هجوم و تجاوز ترکها به خاک ایران گردید. سلطان مرادخان پادشاه عثمانی از اوضاع درهم ریخته ایران استفاده کرد و بر خلاف مواد عهدنامهای که بین سلطان سلیمان و شاه تهماسب بسته شده بود به قشون خود دستور پیشروی به خاک ایران داد. از طرف دیگر به محمّد گرای خان تاتار نیز مأموریت داد که از جانب دشت خزر و دربند به شیروان برود و با مصطفی پاشا سردار ترک همکاری نماید. از طرف سلطان محمّد هم به امیران ترکمان و امام قلی خان قاجار دستور داده شد که از پیشرفت قوای دشمن جلوگیری نمایند. قشون ایران ابتدا موقعیّتهایی در جنگ به دست آورد ولی بالاخره سپاهیان عثمانی موفّق گردیدند که گرجستان و شیروان را به تصرّف درآورند. علت اساسی شکست در این جنگ اختلافات بین سرداران و سران قزلباش بوده است. مهد علیا به همراهی ولیعهد (حمزه میرزا) و سربازان و سرداران قزلباش عازم آذربایجان گردید. جنگ در نزدیکی قلعهی شماخی درگرفت. عثمان پاشا در این جنگ شکست خورد. قلعه و قسمتی از شیروان به تصرّف قوای ایران درآمد ولی سران قزلباش حاضر نشدند فرمان مهد علیا را در خصوص تعقیب دشمن و تصرّف کامل شیروان بپذیرند؛ این بود که با غنایمی که به دست آورده بودند به قراباغ باز گشتند.
سلطان مراد خان سوّم پس از این که از شکست قوای عثمانی مطّلع گردید سنان پاشا را مأمور فتح قفقاز و گرجستان نمود. سنان پاشا نامهای به میرزا سلیمان وزیر نوشت که اگر دولت ایران از ولایات شکی، شیروان و قسمتی از آذربایجان و گرجستان که در تصرّف دولت عثمانی است چشم بپوشد حاضر است که بین دو دولت میانجی شده و صلح برقرار باشد. سرداران قزلباش در جواب چنین نوشته که ولایاتی که طبق قرارداد صلح بین سلطان سلیمان و شاه تهماسب در تصرّف ایران بود باید مسترد شود و علاوه بر این قشون ایران اجازه نمیدهد که قوای ترک به پیشروی خود ادامه دهند و حتّی یک وجب از خاک ایران را به دشمن نخواهند داد. در سال 989ه مجدّداً سران تاتار با کمک عثمان پاشا سردار ترک به شیروان حمله کردند. در این جنگ نیز سردار تاتار دستگیر و قشون او متواری گردید. سال بعد که سلطان محمّد و حمزه میرزا برای دفع غائلهی علیقلی خان شاملو به خراسان رفتند عثمان پاشا از موقعیّت استفاده کرد و قلعهی شوشی را گرفت و شیروان را کاملاً به تصرّف درآورد. بعد سلطان مراد خان امپراتور عثمانی فرهاد پاشا را با قشون کافی مأمور فتح ایران گردانید و به وسیلهی سفیر ایران نیز به شاه محمّد پیغام داد که دولت ایران باید از ولایاتی که در تصرّف قوای عثمانی است چشم بپوشد وگرنه قشون ترک به پیشروی خود در خاک ایران ادامه خواهند داد. پیشنهاد دولت عثمانی مورد قبول واقع نگردید و قرار شد جنگ مسأله را حل نماید. فرهاد پاشا با قشون کافی و توپخانه به ارمنستان تاخت و آن جا را گرفت و به پیشروی خود ادامه داد. در سال 992ه قشون ایران از قزوین عازم آذربایجان گردید. در این موقع که میبایستی همگی بر علیه قشون ترک متحد شده و دست از اختلاف بردارند مسائلی پیش آمد که نفاق و اختلاف بین سران قزلباش و سرداران قشون را شدیدتر کرد. امیرخان ترکمان بیگلربیگی آذربایجان که مورد توجّه حمزه میرزای ولیعهد بود مورد کینه و حسادت سران دیگر گردید و آن قدر از او سعایت و بدگویی کردند که حمزه میرزا او را از حکومت آذربایجان معزول کرد و عزل او باعث اختلاف شدید بین سران استاجلو و شاملو با سران ترکمان و تکلو گردید. سلطان مرادخان از ضعف و تفرقهی سران قزلباش استفاده کرد و وارد تبریز شد. چون تبریز را قوای عثمانی فتح کردند و حمزه میرزا از نفاق سران قزلباش آگاهی داشت تصمیم به صلح گرفت و بنا بر آن پیشنهاد کرد که اگر دولت عثمانی تبریز را تخلیه کند و حاضر به مصالحه است آماده مذاکره میباشد. فرهاد پاشا نوشت که اگر دربار ایران یکی از شاهزادگان صفوی را به عنوان گروگان به دربار عثمانی بفرستد دولت عثمانی تبریز را به آن شاهزاده خواهد بخشید. حمزه میرزا این پیشنها را پذیرفت و قرار شد حیدر میرزا فرزند خردسال خود را بفرستد که قتل حمزه میرزا اتّفاق افتاد.»[2]