حمزه میرزا پسر بزرگ شاه محمّد و خیرالنساء بیگم است که بعد از پادشاهی پدرش به عنوان ولیعهد انتخاب گردید. شرحی کوتاه از زندگی حمزه میرزا به خاطر بازبینی وضع ناهنجار سیاسی آن زمان توصیف میگردد که چگونه پادشاه و خانوادهی او آلت دست قزلباشان بودهاند. آنان حمزه میرزا و مادرش را به راحتی به قتل میرسانند و سپس شاه محمّد را مجبور به نهادن تاج بر سر ابوطالب کردند تا رقیبی بر علیه شاهزاده عباس میرزا که در خراسان توسط دیگر قزلباشان به سلطنت انتخاب شده بود، داشته باشند. ولیعهدی حمزه میرزا در اثر رقابت سران قزلباش و زمامداری مادرش کوتاه و نا به سامان بود و سرانجام نیز همانند مادرش توسط قزلباشان به قتل رسید. پس از آن که شاه محمّد با علیقلی خان در خراسان به توافق رسید که همچنان ولایت خراسان در دست عباس میرزا باقی بماند او به همراه حمزه میرزا برای مقابله با تهاجمات عثمانیان رهسپار آذربایجان شد. در این هنگام حمزه میرزا بر اثر جوانی و بی تجربگی و کینهای که در انتقام کشتن مادرش از سران قزلباش داشت سعی کرد که در اوّلین فرصت به تلافی این قتل اقدامی انجام دهد که خود قربانی آنان شد. هنگامی که اردوی شاهی به آذربایجان رسید امیرخان ترکمان بیگلر بیگی آن جا با دوازده هزار تن به استقبال آمد و توانست اعتماد و اطمینان حمزه میرزا را به خود جلب کند ولی از آن جا که در بین سرداران قزلباش رقابت و اختلاف حرف اول را میزد بعضی از این ارتباط ناراضی بودند و سعی کردند که این رابطه را متزلزل سازند و به سعایت از امیرخان پرداختند. آنها موفّق بدین کار شدند، ولی در اثر آن زمینهای را فراهم ساختند که عثمانیان به آسانی نواحی زیادی را به تصرّف خود درآورند. گذشته از رقابت سران قزلباشان یکی از علل و تشدید بروز این وقایع نقش خود حمزه میرزا بوده است که آن را نباید نادیده گرفت. دکتر نصرالله فلسفی در این رابطه مینویسد: «حمزه میرزا در این تاریخ هیجده سال داشت و چون به حدّ رشد رسیده بود کارهای کشوری و لشکری بیشتر با دستور و صوابدید او صورت میگرفت. چون جوانی خودخواه و مغرور بود و در شرابخواری نیز افراط میکرد به اندک رفتار نامطلوبی خشمگین میشد و نزدیکترین کسان خود را آزرده میساخت. وقتی که سرداران قزلباش مادرش مهد علیا را کشتند، سیزده ساله بود، ولی چون به مادر علاقهی بسیار داشت کینهی قاتلان او را در دل گرفت و همواره از پی بهانه میگشت تا ایشان را از میان بردارد. چون امیرخان ترکمان هنگام کشته شدن مادرش از قزوین دور و ظاهراً در آن جنایت بی تقصیر بود بعد از ورود به تبریز مصمّم شد که او را با خود همداستان کند و به دستیاری وی کشندگان مادر را به سزا رساند. ولی امیرخان که با برخی از آنان خویشی و دوستی داشت به عنوان این که در آن هنگام با وجود دشمن بزرگی مانند سلطان عثمانی کشتن سرداران صاحب نفوذ و ایجاد اختلاف و نفاق در سران سپاه بر خلاف و صواب است با این کار مخالفت کرد. به علاوه شاهزاده را اندرز داد که در شرابخواری امساک کند و از معاشرت با سرداران جوان که بدین کار تشویقش میکنند احتراز جوید.[1]
تقرّب امیرخان به حمزه میرزا و توجّه و احترام خاصی که شاهزاده نسبت به او داشت از طرفی مایهی تشویش خاطر قاتلان ملکه و از طرفی موجب تحریک کینه و حسد امیران قزلباش مخصوصاً سرداران جوانی که با شاهزاده انیس مجالس بزم و میگساری بودند، گردید. هر دو دسته در صدد برآمدند که به وسایل گوناگون امیرالامرای آذربایجان را از نظر ولیعهد بیندازند و خود را از وجود وی و بستگانش که در آذربایجان نفوذ فراوان داشتند، آسوده کنند. سعایت و دسیسه چینی سرداران استاجلو و شاملو موجب عزل و حبس امیرخان گردید و آتشِ اختلافات طوایفِ بزرگ قزلباش را تیزتز کرد و چون بسیاری از سران طوایف ترکمان و تکلو با امیرخان بستگی داشتند برای حفظ جان خود بیش از پیش به هم نزدیک شدند و نهانی بر ضد ولیعهد و سرداران استاجلو و شاملو به توطئه پرداختند. حمزه میرزا از خبر توطئهی ایشان برآشفته و خشمگین شد و فرمان داد که امیرخان را در قلعه قهقهه نابود کردند. کشتن امیرخان سرداران مخالف را گستاختر و کینه توزتر کرد چنان که آشکارا بر حمزه میرزا قیام کردند و با او از در جنگ درآمدند و این گونه تحریکات داخلی نیروی مقاومت قوای ایران را در برابر سپاهیان ترک درهم شکست و موجب از دست رفتن سراسر قفقازیه و قسمت بزرگی از آذربایجان گردید.
اختلافات سران قزلباش در نهایت موجب قتل حمزه میرزا گردید. شاه محمّد کینهی آنان را در دل داشت ولی کاری نمیتوانست انجام دهد و تنها در انتظار فرصت انتقام باقی ماند. به همین سبب روزی همهی سران قزلباش را دعوت کرد و زبان به اندرز گشود و ایشان را به یگانگی و اتّحاد فرا خواند و در همان مجلس اظهار کرد که میخواهد شخصاً متصدی امور باشد و قصد انتخاب ولیعهد را ندارد لیکن محرّکان قتل حمزه میرزا که از پیش نقشهی کار خود را کشیده بودند، میخواستند ابوطالب میرزا را ولیعهد کنند و به نام وی همچنان به فرمانروایی و ادارهی امور سلطنت مشغول باشند. از جانب عباس میرزا نیز به گمان خود آسوده خاطر بودند، زیرا تصوّر نمیکردند مرشد قلی خان که به نام آن شاهزاده در خراسان فرمانروای مطلق بود آهنگ عراق کند و بی سبب قدرت و تسلط بی رقیبی را که در خراسان دارد به خطر اندازد. بنابراین با رأی شاه مخالفت کردند و گفتند که چون او به علت نابینایی از عهدهی انجام وظایف شاهی برنمیآید و عباس میرزا نیز به دست امیران خراسان در آن سرزمین به سلطنت نشسته است هر گاه به جای حمزه میرزا بیدرنگ شاهزادهی دیگری به ولیعهدی انتخاب نشود سراسر کشور گرفتار آشوب و هرج و مرج خواهد گشت. میرزا محمّد مستوفیالممالک هم که در کشتن حمزه میرزا با سرداران همدستی کرده بود در خلوت شاه محمّد را از قدرت ایشان بیم داد و شاه چون خویشتن را در برابر سرداران قزلباش ناتوان دید ناگزیر به قبول دلخواه ایشان راضی شد. امیران هم چون در ولیعهد کردن ابوطالب میرزا شتاب داشتند با آن که آن روزها مصادف با عزاداری محرّم سال 995 ه بود مراسم تاجگذاری شاهزاده را فراهم ساختند و شاه محمّد را بر آن داشتند که به دست خود تاج پادشاهی بر سر وی بگذارد. سپس همگی مبارک باد گفتند و خبر جلوس وی را به حکّام ولایات فرستادند. میرزا محمّد مستوفیالممالک را نیز به پاداش همدستی به وزارت شاهزاده منصوب کردند و با خیال آسوده از طریق اردبیل و خلخال راه قزوین پیش گرفتند.»[2]
[1] - نصرالله فلسفی در پاورقی صفحه 86 در مورد عیاشی و شرابخواری حمزه میرزا به نقل از عالم آرای عباسی مینویسد: «...... به اقتضای ایام بهار جوانی به تجرّع راح ریحانی و لوازم عیش و کامرانی پرداخته، از گلرخان لاله عذار کام ستان بودند و ایاّم نشاط انگیز بهار را در عشرت آباد تبریز به خرّمی و حضور گذرانیده، با شیطان نام آهنگر پسری که علیقلی خان فتح اغلی از اصفهان آورده بود و فیالواقع چهرهی آتش افروزش مانند کورهی آهنگری میتافت، تعلق و تعشّق آغاز نهاده، از باغ وصالش گلهای آرزو میچید و در وصف این آهنگر:
عاشق چو رخ تو بیند از جان گذرد تیر مژهات ز سینه، پران گذرد
از دولت هم نامیت ای صنع خدای شک نیست که حق ز جرم شیطان گذرد»
دکتر پارسا دوست نیز از باده گساری و عیاشی حمزه میرزا در صفحه 253 کتاب شاه محمّد مینویسد: «حمزه میرزا از همان نوجوانی به باده گساری و عیاشی پرداخت. او در شبی نیز که کشته شد تا دیر هنگام به باده نوشی مشغول بود. حمزه میرزا به گونهای به ارتکاب لواط علاقه داشت که امیر بر جسته قزلباش از اصفهان پسر زیبایی را برای او به ارمغان آورد و او با وی به عشرت جویی پرداخت. او سرانجام جان را در این راه نهاد و مخالفانش از آن سود بردند و او را به قتل رساندند.»
[2] - زندگانی شاه عباس اوّل، جلد دوم، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، برگرفته و منتخبی از صفحات 82 تا 114
3- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401