دکتر نصرالله فلسفی در مورد سیمای شاه عباس مینویسد: «قامت شاه عباس اندکی از میانه بالا کوتاهتر بود. اندامش لاغر به نظر نمیرسید، ولی ورزیده و موزون و با قامت کوتاهش متناسب مینمود. رنگ بدنش مایل به سپیدی، امّا صورت لاغر آفتاب خورده و سبزه بود. چشمانی کوچک و سبزفام و بسیار با روح و نافذ و درخشان داشت که از کمال عزم و هوش و قدرت روحی او حکایت میکرد. پیشانیاش بلند و عقابی و چانهاش باریک و کشیده بود. از نوزده سالگی که سال دوم پادشاهی وی بود بر خلاف پدر و نیاکان خود و بیشتر پادشاهان قدیم ریش تراشید و حتی به دستور و همچنین خوش آمدن شاه تراشیدن ریش تابع دستور گردید و در سال 1006 فرمانی داد که همهی مردان ایران ریش بتراشند و ریش تراشی عام شد. جلالالدّین محمّد یزدی در تاریخ ریش تراشی میگوید:
تراشیدم چو موی ریش از بیخ تراش مویم آمد سال تاریخ
شاه عباس سبیل خود را بسیار کلفت و بلند میگذاشت و بر خلاف ریش هرگز کوتاه نمیکرد و از دو سوی گونهها تاب میداد حتی قسمتی از موی ریش را نیز از دو طرف به دنبال سبیل میافزود ولی هرگز سبیل خود را چنان که آن زمان در میان نجبا و سرداران دربارهای اروپا معمول بود به شکل خنجر نمیساخت و دو سر آن را به سوی آسمان راست نمیکرد و چنین کاری را نشان خودستایی و تظاهری به مخالفت با کائنات میدانست.[1]
موی ابرو و سبیلش تا چهل و نه سالگی نیز سیاه بوده است و با آن که رنگ رویش از آسیب سفرها و جنگهای بی شمار به سیاهی گرائیده بود، زیباییهای صورتش بر زشتیهای آن میچرخید و بر روی هم قیافهای موقّر و جالب و نجیب داشت. در مجالس به دو زانو یا چهار زانو مینشست. هنگام راه رفتن همیشه دست چپ بر قبضه شمشیر میگذاشت و نوک شمشیر را چنان از عقب بر آسمان میبرد که گفتی جنگ را تهدید میکند اما در حرکاتش چیزی از نشان خشونت و خودپسندی و تکبّر باشد دیده نمیشد.
شاه عباس معمولاً لباسی بسیار ساده که بیشتر به رنگ سبز یا سیاه بود، از پارچهای که روستاییان فقیر میپوشیدند در بر داشت. داستان زیر که از سفرنامهی یکی از سفیران اروپایی نقل میشود، نیکوترین دلیل سادگی لباس اوست.[2] مینویسد روزی در شهر ایروان پیش شاه روی قالی نشسته بودم، قضا را در همان حال چند تن از ترکان عثمانی که اسیر سپاه ایران شده بودند، وارد شدند تا از شاه طلب بخشایش کنند. چون شاه لباس کهنهی سرخی در برداشت و لباس من از پارچهی ابریشمین سرخ بود و پای خود را هم به سبب آن که نمیتوانستم به تقلید از ایرانیان بنشینم، اندکی دراز کرده بودم. اسیران ترک مرا به جای شاه گرفتند و به پای من افتادند تا آن را ببوسند. من بسیار ترسیدم و دو پا را به شتاب جمع کردم. شاه نگاهی تمسخر آمیز به من افکند و قهقهه آغاز کرد. و دیگری مینویسد شاه که همه جا ثروت و تجمّل دربار و دارایی خویش را به رخ ما کشیده بود، لباس پنبه دوزی شدهی بسیار سادهای در بر داشت، گویا میخواست به ما بگوید که شخصیّت و بزرگیش بیشتر به صفات پسندیده و سیاست و تدبیر عاقلانهی او بسته است نه به دیبا و جواهر و مروارید. عمّامهی پادشاه در اعیاد و روزهای رسمی و هنگام پذیرایی از میهمانان عالیقدر یا سفیران بیگانه همان تاج قزلباش بود اما در مجالس انس و غیر رسمی عمّامهای ساده و بدون تاج و جیقه بر سر میگذاشت. او تاج و یا عمّامهی خود را بر خلاف دیگران بر سر میگذاشت یعنی آن قسمتی را که باید پشت سر قرار گیرد، جلو سر قرار میداد و هیچ کس جرأت نداشت که از او تقلید کند. هرگاه کسی از هر مقام چنین جسارتی میکرد دیگران از هر طبقه میتوانستند تاج یا عمّامهی او را از سرش برگیرند و با خود ببرند.[3] شاه عباس در مجالس انس و میگساری عمّامه از سر بر میگرفت و پهلوی دست میگذاشت ولی هرگز از او تقلید نمیکردند زیرا سر برهنه بودن حتی در برابر دوستان یکدل و آشنایان بر خلاف تربیت و ادب شمرده میشد. شمشیر شاه عباس نیز مثل لباسش ساده و بی پیرایه بود. قبضهی شمشیری که در روزهای عادی یا هنگام جنگ بر کمر میبست به شمشیر دیگران امتیازی نداشت جز آن که گاه قبضه یا تیغهاش به نام شاه مزیّن بود.[4]
مؤلّف کتاب مرد هزار چهره نیز علاوه بر روایت پیترو دلاواله از سیمای شاه عباس این مطلب را اضافه میکند که بر اثر رنجها و تلاشهایش در میدان جنگ و بر اثر افراط در شراب خواری و خُفت و خیز با زنان و ابتلا به بیماریهای گوناگون موهای سرش در پنجاه و دو سالگی ریخته بود. وی به نقل از توماس هربرت مینویسد: (این سیّاح انگلیسی که شاه عباس را در حدود شصت سالگیاش ملاقات کرده، او را مردی کوتاه قد ولی آثار فعالیّت در او نمایان، با چشمانی کوچک و نگاهی نافذ، به کلّی فاقد ابرو، بینی درشت و منقاری، چانهای برجسته بدون ریش، با سبیلهای بلند و کلفت و به پایین رها شده توصیف میکند.»[5]
[1] - دکتر نصرالله فلسفی در پاورقی صفحه 12 از جلد دوم مینویسد از زمان شاه عباس سبیل کلفت و بلند نهادن مرسوم شد و همهی قزلباشان و سران دولت به تقلید او عنان سبیل را رها کردند. داشتن سبیل بلند نشان شجاعت و مردانگی بود و شاید از همین زمان معمول شد که به سبیل مردانهی یک دیگر سوگند خوردند. سبیل سرداران قزلباش غالباً از بناگوش میگذشت و گاه مانند سبیل اغورلوخان (از سرداران شاه صفی نوه و جانشین شاه عباس) چندان دراز بود که از دو سو دور گردن پیچیده میشد و باز دو سرش به دهان میرسید.
[2] - ظاهراً راوی این مطلب چندان معلوم نیست. دکتر احمد تاجبخش به روایت نماینده رودلف دوم امپراطور آلمان ذکر میکند و همچنین در صفحه 63 سفرنامه ژرژ تکتاندرفن دریابل نیز علاوه بر ذکر این مطلب، در باره سیمای شاه عباس که وی را در حدود سی سالگی دیده است، مینویسد: «شاه مردی خوشرو، مهربان و خوش خلق است و مخصوصاً نسبت به مسیحیان بسیار مهربان و خوش رفتار میباشد. از جنگ و تمام تمرینهای جنگی خیلی خوشش میآید.»
[3] - در صفحه 95 سفرنامه برادران شرلی آمده است که ندیمان و نزدیکانش از رنگ لباس او به تحولات اخلاقی و روحش پی میبردند. روزی که لباس سیاه میپوشید عادتاً متفکر و دل مشغول بود. اگر لباسهای سفید یا سبز و زرد و رنگارنگ به تن می کرد معلوم میشد که خرسند و خوشحال و با نشاط است. اما اگر لباس سرخ پوشیده بود همه بر جان خود میلرزیدند و بر زندگی دریغ میگفتند چه این رنگ نشانهی غضب و ناخرسندی شاه بود و بی گفتگو آن روز خون کسی را میریخت.
[4] - زندگانی شاه عباس اوّل، جلد دوم، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، برگرفته از صفحات 12 تا 16
[5] - شاه عباس کبیر، مرد هزار چهره، تألیف محمّد احمد پناهی سمنانی، 1369، ناشر کتاب نمونه، چاپ اول، ص 127
6- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401