«آن والا نژادِ فروزان اختر به برج سلطنتِ خداداد در شب غرّه شهر رمضان الذّی انزل فیهالقرآن در دارالسّلطنهی هرات در اواخر فرخ فال یونت ئیل ترکی مطابق سنهی ثمان و سبعین و تعمانه به طالع سنبله از شهرستان عدم، قدم به سر آستان وجود نهاد و این قطعه از تاریخ ولایت با سعادتش خبر میدهد:
نونهال چمن پادشهی که به گلزار جهان گشت مقیم
سال مولود وی از کلک قضا چون رقم خواست از طبع سلیم
ناگهان از پی تاریخش گفت هاتفی پادشهی هفت اقلیم
اعلیحضرتِ قضا صولتِ شاهنشاه گیتی پناه، شاه عباسِ فردوس مکان پس از سلطنت پدر به انتظام امور سلطنت و مملکت پرداخت. کمال تسلّط یافته، بعضی ضوابط و قواعد و شهریاری تجدید فرمود و اکثر امرای قزلباش را که طریق خودسری پیش گرفته بودند و از غایت بی باکی و بی آزرمی در حرمسرای شاهی ریخته، والده ماجدش را به حضور پدر بزرگوارش در زیر چادر و برقع و معجر کشته بودند، به تدریج به حکمت عملی از پای درآورد و به هر ظلمه و فسقه و اهل شقاوت که دست یافت وجود نابودش را به خاک مذلّت انداخت و به تدبیر صاحب اندیشیده به ترتیب غلامان و چاکران، همّت بلند خود را مصروف کرد و اکثر بزرگزادگان را به مرتبهی امارت و ایالت رسانید. از آن جمله الله وردیخان و گنجعلی خان و غیره است. غلامان گرجی و چرکس را در زمرهی سپاهیان درآورد و چندین هزار اشرار را از اطراف و جوانب جمع ساخته در سلک تفنگچیان رکاب منتظم گردانید. شوارع راهها را به امرا و حکام شهرها حواله نموده، امر فرمود که از مال تاجر و مسافر آن چه در طرق و شوارع تلف شود حاکم آن ولایت پیدا کرده به صاحب مال رساند و اگر نتواند تاوان بدهد، در عقوبت گنهکاران رعایت خاطر نمینمود. مهبت آن پادشاه جمشید جاهِ کسرا بارگاه در دل جهانیان جا گرفته، احدی را یارای آن نبود که دست زور بر ناتوانی دراز کند. فیالواقع در سلسلهی علیّه صفویه مثل وی پادشاهی به فرهنگ و کیاست و تدبیر و شجاعت و نام و سیاست و فراست سریر آرای سلطنت نگردیده و فتوحاتی که او را دست داده نصیب روزگار هیچ کس از پادشاهان و فرمانفرمایان ایران بهشت نشان نشده، چنان چه احوال خجسته مآل آن و ساده پیرایی دولت و اقبال را مؤلّف تاریخ عالم آرا و مؤلّف تاریخ خلد برین از هنگام ولادت تا وقت رحلت به عبارات رنگین فصاحت آئین، مفصّل و مشروح نوشتهاند و آن حضرت در آغاز جلوس خویش به دفع دشمنان خانگی پرداخت. امرای یاغی که در اکثر ولایات دم از استقلال میزدند به تدبیر حسنه رفع کرد و لشکر به گیلانات فرستاد و آن نواحی را که در تصرّف خان احمد بود بیرون آورد و بعد از آن لشکر به لرستان فرستاد و حاکم آن جا که مصدر عصیان جور و مورد غضب شده بود به سزا و جزا رسانید. مملکت خراسان را که اوزبکان به غلبه در تصرّف خود درآورده بودند و داد شدّادی و بیداری میدادند آن حضرت لشکرها کشیده با برادرزادهی عبدالله خان اوزبک که در هرات بر تخت سلطنت نشسته بود قتال و جدال نموده، او را منهزم ساخت و کل مملکت خراسان را به تصرف خود درآورد. پس از آن شهر دارالمؤمنین استرآباد را از دست جور و تعدّی مخالفان و ظالمان که دست تعدّی به رعایا دراز میکردند، دست ظلمه فجره را از سر رعایا کوتاه کرد و بر سر مرو رفته آن ناحیه را مسخّر گردانید. به جهت دفع شرّ اوزبکان فتنهگر عازم بلخ گشته و سرانجام به مهام آن نواحی کماهی پرداخت. بعد از آن به عزم تسخیر آذربایجان و داغستان که در تصرّف رومیان بود شتافته، فایض آن شد و تمام شیروان را از وجود و تعدّی رومیان بیرون آورد. بعد از آن به جهت استخلاص تبریز که ملک موروثی علیّه صفویه بود و رومیان متصرّف بودند نهضت فرموده، او را مفتوح ساخت و با علی پاشا بیگلربیگی آذربایجان حرب نموده، شکست فاحشی داد. بعد از فتح تبریز قلعهی ایروان که به قلعهی کیوان دعوی همسری داشت و با توابع آن به ضبط خداوندگار روم بود به ضبط خویش درآورد و با چغال اغلی سردار بزرگ لشکر روم دو نوبت جنگ کرده بر او ظفر یافت. غرایب وقایع که در زمان دولت او جلوه ظهور نمود به سلطنت برداشتن یوسفی ملحد و قتل او بود. آن سانحه به طریق اجمال آن که مولانا جلالالدّین محمّد منجم یزدی در سنه هزار و دو به خاقان ظلالله عرض داشت نمود که از آثار کواکب و قرانات علوی و سفلی، دلالت بر فناء پادشاه ایران میکند. صلاح وقت در این است که سه چهار روز خود را از سلطنت خلع و کناره نموده شخصی را که شرعاً قتل او روا باشد به پادشاهی اختیار کنند و بعد از دو سه روز به نفس اکبر قران به جلاد حادثه دروان سپارند که دمار از روزگارش برآرد. بنا بر آن استاد یوسفی ترکش دوز ملحد را که از مریدان درویش خسرو قزوینی مکار نابکار بود برای این کار اختیار نموده تاج شاهی بر سرش نهاده و اسباب سلطنت برای وی آماده و مهیّا کرد. بعد از دو سه روز استاد یوسفی ملحد را به جلاد حادثات سپرده به قتلش رسانیده و به صحبت پیوست که در آن زمان ظریفی به مولانا منجّم مذکور به طریق ظرافت گفت که چون یوسفی را پادشاه فاقد فرمان قرار دادهاند و او باعث این همه مشقّت و مهربانی شما را میداند اگر پیش از عزل و قتل خود حکم به قتل شما کند علاجش چه به خاطر آوردهاید و دفع آن را چه اندیشه کردهاید. مولانا از استماع این سخن در بحر حیرت فرو رفته سیلی خور امواج تفکّر گردید و قریب بود که از وفور توهّم و توحّش پرواز نماید. بنابراین مصلحت دو سه روز که حکم یوسفی نفاذ داشت در کنجی خزیده خود را به هیچ کس ننموده چون خلق جهان در آن سه روز مأمور به سجده و پابوس استاد یوسفی تیره روز بودند. او نیز به مصداق مصرع: سلطنت گر به همه لحظه بود معتنم است، آن ملحد دلی به آن پادشاهی خویش کرده داد، عشرت و تنعّم میداد و شکمی از عزای خود بیرون میآورد. حکیم رکنالدّین مسعود کاشی که سرآمد شعرای زمان بود این قطعه را مناسب آن در رشتهی بیان کشیده:
شها تویی که در اسلام تیغ خونخوارت هزار ملحد چون یوسفی مسلمان کرد
فتاد در دلم از یوسفی و سلطنتش دو بیت قطعه مثالی که شرح نتوان کرد
نکرد سجده آدم به حکم حق شیطان ولی به حکم تو آدم سجود شیطان کرد»[1]
[1] - فوایدالصفویه، تألیف ابوالحسن قزوینی، تصحیح و مقدمه دکتر مریم میر احمدی، 1367، صص 39 و 40
2- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401