پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

مراحل تاجگذاری شاه عباس اول صفوی

مراحل تاجگذاری شاه عباس اول

 

عباس میرزا به دلیل اوضاع آشفته‌ی دربار صفوی و متناسب با رقابت و اختلافات سران قزلباش در چندین مرحله برای او مراسم تاجگذاری برگزار شده است. برگزاری این مراسم تنها به خاطر دستیابی به منابع قدرت بوده و در این اوضاع آشفته ما شاهد نابودی آینده و پایمال و لگد کوب شدن جان و مال توده‌های مظلومی هستیم که هیچ نقشی در ایجاد حوادث نداشته‌اند. اگر به زندگی عباس میرزا تأملی کوتاه شود آن گاه به سادگی می‌توان دریافت که وی چگونه از مرگ حتمی نجات یافته و سرانجام توسط مرشد قلی خان بر تخت سلطنت تکیه زده‌ است و پس از آن وقایع است که مورخان و شاعران و منجمان به اصلاح و ترمیم نواقص زندگی او برای مقبولیّت و مشروعیتش اقدام کرده‌اند. چنان که ملّا جلال‌الدّین منجّم بدون توجّه به مراحل زندگی عباس میرزا در مورد پیش بینی و خبر غیبی از پادشاهی وی پرداخته و در داستانی تخیّلی می‌نویسد: «جهان پیر باز جوان شد و عیش از سر گرفت و در میان ترک و تاجیک شادی به هم رسید که مافوق آن متصوّر نبود و باز به دستور سابق میرزایی به هرات به کلب آستان علی قرار یافت و هر روز به سیر و شکار و صحبت اشتغال داشتند و روزی در حین توجّه‌ی شکار، پیری از عالم غیب رسید و سنگی آورد به رنگ جوزی و در صلابت از خارا، چند قدم بیشتر در دو روی او به خطی که از اصل رنگ به سفیدی مایل. در یکی رو نوشته بود عباس می‌شود پادشاه و در دیگر رو نوشته بود که در سنه 996. علی قلی خان گفت که به این مژده سر و جان از تو، بنشین تا ما از شکار برگردیم. بعد از آمدن از شکار اثری از این مرد ظاهر نشد و کس ندانست که این پیر که بود و کجا رفت.»[1]

در هر صورت مرحله‌ی اول اعلام پادشاهی عباس میرزا مربوط به اقدام علی قلی خان در هرات می‌باشد که پس از اخذ خبر فوت شاه اسماعیل دوم به شادی پرداخت و سرپرستی عباس میرزا را بر عهده گرفت و مراسم تاجگذاری برای وی برگزار کرد. در ابتدای این وقایع بود که محمّد خان ترکمان سعی بر آن داشت که علی قلی خان را از روش مسالمت آمیز به دام اندازد؛ ولی موفق نشد. در بین این درگیری‌ها بود که علی قلی خان و مرشد قلی خان تصمیم گرفتند که رسماً عباس میرزا را به سلطنت بردارند و پادشاهی او را در سراسر خراسان اعلام کنند. نصرالله فلسفی در این رابطه می‌نویسد: «پس در ربیع‌الاوّل سال 989ه پشت قلعه‌ی نیشابور بساط سلطنت فراهم ساختند و تخت زریّنی برپای کردند. یکی از منجّمان اردو به نام میر ملّای تربتی به رسم زمان ساعتی سعد تعیین کرد و در آن ساعت قالیچه‌ی مخصوص سلطنت به دست میر سید علی جبل عاملی که از سادات و فضلای نامی بود گسترده شد. عباس میرزا را که در آن تاریخ یازده سال داشت بر آن قالیچه نشاندند و علی قلی خان و مرشد قلی خان با دو تن از سران بزرگ قزلباش هر یک گوشه‌ای از قالیچه را گرفتند و آن را با عباس میرزا از زمین برداشتند و بر فراز تخت جای دادند. از آن روز او را شاه عباس خواندند و در آن قسمت از خراسان که در اختیار ایشان بود سکّه و خطبه به نام وی کردند و احکام و فرمان‌های سلطنتی به مُهر او صادر گشت.»[2]

مرحله دوم تاجگذاری عباس میرزا مربوطه به زمانی است که محمّد شاه برای مقابله با علی قلی خان وارد هرات شد و از آن جا که مجبور به مصالحه گردیدند آرامش موقّتی در خراسان به وجود آمد. پس از بازگشت شاه محمّد به سال 991ه مرشد قلی خان در مشهد روز به روز بر قدرت خود می‌افزود و ظاهراً خواهان حمایت و مشارکت علی قلی خان بود؛ ولی او قبول نمی‌کرد. روایت است که مرشد قلی خان در ابتدا درخواست می‌کند که علی قلی خان با شاه عباس به مشهد بیایند و در توسعه‌ی قلمرو خود بکوشند. علی قلی خان حاضر به قبول آن نمی‌شود و از او می‌خواهد که به هرات بیاید. مرشد قلی خان این کار را انجام می‌دهد و علی قلی خان که وی را رقیبی سر سخت برای خود می‌پنداشت تصمیم بر قتل او گرفت و در توطئه‌ای که برای او چیده بود موفق به قتل مرشد قلی خان نشد و او با یاران خود به مشهد مراجعت کرد. علی قلی خان با لشکریانی برای سرکوبی مرشد قلی خان به سمت مشهد حرکت کرد. مرشد قلی خان استاجلو خواهان جنگ نبود و از در مذاکره درآمد. مذاکرات در جریان بود که حادثه‌ای کوچک منجر به جنگ می‌شود. نصرالله فلسفی می‌نویسد: «در ضمن مذاکرات صلح، اتّفاقاً روزی یکی از بستگان مرشد قلی خان که به فرمان او احضار شده بود با سواران خویش از راه رسید و به اردوی خان استاجلو متوجه شد. بر حسب اتّفاق در همان ساعت میان دسته‌ای از سپاهیان دو طرف بر سر خرسی جوّ نزاع درگرفت و کار به جنگ کشید. علی قلی خان از شنیدن بانک طبل و شیپور و مشاهده‌ی زد و خورد دو سپاه به گمان این که حریف ناگهانی به حمله پرداخته است فرمان جنگ داد و مرشد قلی خان نیز آماده دفاع شد. در این جنگ شاه عباس به دست مرشد قلی خان افتاد و علی قلی خان از شدت ناراحتی عدّه‌ای را مأمور باز گرفتن یا کشتن شاه عباس کرد و چون موفق نشد ناگزیر به هرات باز گشت. مرشد قلی خان در آغاز سال994 در محل کوه سنگین از تفرّجگاه‌های معروف مشهد مجلس تاجگذاری ترتیب داد و بار دیگر شاه عباس را بر تخت نشاند و خطبه و سکّه به نام او کرد و خود را رسماً لـله و وکیل شاه یا نایب‌السلطنه خواند و چون در همین اوقات شاه محمّد و حمزه میرزا در آذربایجان با قوای عثمانی در جنگ بودند با خاطر آسوده در قسمت بزرگی از خراسان به فرمانروایی پرداخت.»[3]

سومین مرحله از تاجگذار شاه عباس مربوطه به زمانی است که مرشد قلی خان وارد قزوین شد و عباس میرزا را که هیجده سال و دو ماه از عمرش می‌گذشت بر تخت سلطنت نشاند. بعد از کشته شدن حمزه میرزای ولیعهد و انتخاب ولیعهدی ابوطالب میرزا مجدداً عصیان و سرکشی نواحی غرب و پایتخت را در بر گرفت. عدّه‌ی زیادی از سرداران تمایل خود را نسبت به شاه عباس نشان دادند و از وی درخواست کردند که به جانب عراق بیاید و روز به روز دامنه‌ی گرایش حکّام به شاه عباس بیشتر می‌شد. در همین اوان برخی از سرداران بزرگ قزلباش از عراق به مشهد گریختند و مرشد قلی خان را تحریک کردند که با شاه عباس به قزوین بتازد. مرشد قلی خان برای این که از اوضاع واقعی دربار آگاهی یابد نامه‌هایی را از جانب خود و شاهزاده عباس میرزا برای شاه محمّد فرستاد و در آن نامه‌ها شاه عباس از مرگ برادر اظهار تأسّف کرده و خواهان دیدار با پدر شده بود و خان استاجلو نیز به ارکان دولت توصیه کرده بود که از خصومت دست بر داشته و از اختلال امور کشور پرهیز شود و همگی در ولیعهدی و جانشینی شاهزاده عباس میرزا همداستان شوند.

در این هنگام که نیروهای شاه محمّد دچار دو دستگی شده بودند خبر رسید که عبدالله خان ازبک به قصد تسخیر هرات تاخته و مرشد قلی خان نیز با شاه عباس از راه طبس به جانب عراق می‌آید. این اخبار اولیای دولت شاه محمّد را سخت آشفته و پریشان ساخته بود. سرانجام مصمّم شدند که به قزوین باز گردند و مانع اهداف مرشد قلی خان شوند. مرشد قلی خان با آن که از اوضاع آشفته دربار قزوین آگاهی داشت پیوسته در این اندیشه بود مبادا شاه عباس را از دست بدهد و نقشه‌های چندین ساله‌اش از بین برود. بعد از حمله عبدالله خان ازبک به مشهد، خان استاجلو مصمّم گردید که با شاه عباس از راه دامغان به قزوین برود. البته نا گفته نماند که سران طوایف افشار و ذوالقدر در یزد و کرمان و شیراز نسبت به شاه عباس اظهار اطاعت کرده بودند. «هنگامی که به بسطام رسید نامه‌ای به قورخمس خان شاملو، برادر اسماعیل قلی خان که حاکم قزوین بود، نوشت و او را به اطاعت شاه عباس و تسلیم پایتخت دعوت کرد. برادران قورخمس خان و امیران قزلباش که در قزوین بودند با تسلیم شهر مخالفت کردند؛ ولی مردم شهر و افراد سپاه به هوا خواهی شاه عباس برخاستند. قورخمس خان صلاح خویش در آن دید که از پدر و پسر یعنی شاه محمّد و شاه عباس هر یک زودتر به قزوین رسید شهر را به او تسلیم کند. به همین سبب از یک سو در جواب مرشد قلی خان اظهار اطاعت نمود و او را تشویق کرد که زودتر شاهزاده را به پایتخت رساند و از سوی دیگر عریضه‌ای برای شاه محمّد به اصفهان فرستاد که اگر به پادشاهی خویش علاقه دارد بی توقّف و تأخیر به قزوین باز گردد. در دامغان برادران و فرزندان مرتضی قلی خان پرناک با تمام بستگان و سواران خویش به شاه عباس پیوستند. حاکم سمنان هم که از طایفه‌ی ذوالقدر بود آن شهر را تسلیم کرد و با قوایی که در فرمان خود داشت به شاهزاده پیوست. به طوری که در نزدیکی پایتخت عدّه‌ی سواران مرشد قلی خان به دو هزار رسید و او این دو هزار سوار را به صورتی وارد قزوین کرد که مردم ده هزار پنداشتند. شاه عباس و خان استاجلو در روز دهم ذیقعده‌ی سال 996 وارد قزوین شدند و چون قورخمس خان حاکم شهر به اطاعت پیش آمد بی هیچ گونه زد و خوردی پایتخت صفوی را به تصرّف آوردند. شاه عباس به دولتخانه رفت و بر سریر سلطنت نشست. مرشد قلی خان نیز با عنوان وکیل‌السلطنه فرمانروای مطلق شد و در همان روز پیر غیب خان استاجلو را با جمعی از امیران ترکمان به خارج شهر فرستاد تا مراقب راه اصفهان باشند و از حمله‌ی احتمالی سرداران عراق جلوگیری کنند.»[4]

مؤلّف عالم آرای عباسی در مورد این مرحله از تاجگذاری شاه عباس می‌نویسد: «در روزی که قمر در بیت‌الشّرف و مسعود، ناظر کواکب منحوسه در حضیض وبال بودند مجلس پادشاهانه ترتیب داده، مسند رفیع جلوس فرموده و اسم سامیش را که تا غایت بین‌الجمهور عباس میرزا مشهور بود شاه عباس نامیدند. هر چند آن حضرت را به جهت خرد سالی و حداثت سن مدخلی در این امور نبود و رضا به امری که خلاف رضای پدر نامدار و برادر بزرگوار باشد، نمی‌دادند اما به دستیاری کارکنان قضا و قدر این امر عظمی بی اختیار به وقوع پیوست. مضامین و احکام به طغرای پادشاهی مزیّن گشته، سکّه و خطبه در خراسان به اسم و لقب همایونش آرایش یافت و وضیع و شریف زبان به تهنیت و مبارک باد گشاده. اکثر اشراف و اعیان و ارباب و اهالی خراسان به درگاه عالی روی آورده، آثار اطاعت و متابعت و جان سپاری به ظهور می‌رسانیدند و زیاده از دیگران میر محمّد یوسف نیشابوری ولد میر شاه حسین که از عظماء آن ولایت و پدرش در اردوی معلّی منشی‌الممالک بود در مراسم دولتخواهی کوشیده به مرتبه امارت ترقّی نموده و میر محمّد یوسف خان لقب یافت و فی‌الحقیقه تاریخ سلطنت و پادشاهی آن حضرت این سال فرخنده فال است.»[5]

با توجه به مطالب توصیف شده شاه عباس سلطنت 43 ساله‌ی خود را با القاب گوناگون آغاز کرد و در مورد حوادث جالب این ایّام می‌توان به پادشاهی سه روزه یوسفی ترکش دوز در سال هفتم پادشاهی و همچنین خرافاتی بودن شاه عباس اشاره کرد که در جای دیگر به آن پرداخته خواهد شد.


 



[1] - تاریخ عباسی یا روزنامه ملّا جلال، تألیف ملّا جلال‌الدّین منجّم، به کوشش سیف‌ الله وحید نیا، انتشارات وحید، چاپ اول، 1366، ص 39

[2] - زندگانی شاه عباس اوّل، جلد اول، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347،ص 69

[3] - زندگانی شاه عباس اوّل، جلد اول، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347،ص 116

[4] - همان ، ص 129

[5] - تاریخ عالم آرای عباسی، تألیف اسکندربیک ترکمان، به اهتمام ایرج افشار، چاپ گلشن، 1350، جلد اول، ص 278

6- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد