پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

شاه عباس اول صفوی و غلام‌بارگی

 

 

شاه عباس و غلام بارگان

 

در زبان فارسی واژه‌ی غلام به عنوان بنده و فرد اجیر شده به کار برده می‌شود و جمع آن غلمان است و به پسرهای جوانی که به اصطلاح مویی پشت لبشان نروئیده باشد نیز اطلاق می‌گردد. استفاده از غلامان زیبا روی برای کسب امیال عشق بازی از دروان شاه اسماعیل اول صفوی تا زمان شاه سلطان حسین همواره رواج داشته است. از آن جا که انجام این عمل امری منفور و غیر مشروع تلقی گردیده، اطلاعات راجع به آن نیز بسیار محدود و در پس پرده می‌باشد و بیشتر در سفرنامه‌ی سیاحان اروپائی به آن اشاره شده است. در این جا صحبت از سابقه‌‌ی تاریخی آن مطرح نیست ولی به طور کلی انجام این عمل در اکثر جوامع رواج داشته و همچنان هم ادامه دارد. از نظر تأثیر گزاری تنها کشوری که در دوران صفویه بر اثر جنگ‌های طولانی فرهنگ آن در ایران نفوذ بیشتری داشته و رفتار مردم را تحت تأثیر قرار داده است از کشور عثمانی می‌توان نام برد. ذکر این مطلب به منزله‌ی تشابه و نفوذ فرهنگی مطرح می‌شود، وگرنه عمل غلام‌بارگی در ایران نیز رواج داشته است. چنان که در روایات آمده عادات مرسوم قهوه خانه نشینی از طریق استانبول و در دوران سلطنت سلیمان خان قانونی به ایران رخنه کرده و در دوران شاه عباس اول گسترش زیاد یافته است. در باره توصیف یکی از قهوه خانه‌های کشور عثمانی و انجام عمل غلام‌بارگی در سفرنامه برادران شرلی چنین آمده است «چنان که ما در مملکت انگلیس به میخانه‌ها رفته با دوستان عیش می‌کنیم این‌ها هم خانه‌های بسیار قشنگ دارند که در آن جا از این قهوه فروخته می‌شود. مردمان متشخصّ و عیّاشی هر روز به این مکان‌ها می‌آیند و صاحبان آن بچّه‌های خوشگل نگاه می‌دارند. در بعضی خانه‌ها دوازده نفر هستند و در بعضی‌ها کمتر یا زیادتر و لباس و وضع آن‌ها را خیلی نظیف نگاه می‌دارند. این پسرها را بارداش می‌نامند و آن‌ها را به واسطه‌ی شهوت حیوانی که دارند در عوض زن به کار می‌برند.»[1]و [2]

در رابطه با شیوع و یا برخورد شاه عباس با مسأله‌ی غلام‌بارگی اطلاعات ناقص است و تنها اشاره از برخورد پادشاه با سردارانی آمده که به خاطر تمایل و ارتباط با غلامان زیبا رویش دستور قتل آنان را صادر کرده است. با توجه به رفتار متضادی که از سوی شاه عباس وجود داشته دستور آن فرامین را هم ناشی از اعتقادات راسخ او نمی‌توان پنداشت و باید از دید سیاسی و خودخواهی او نگریست زیرا شاه عباس در جایی با سرداران خود در نهایت احترام رفتار کرده و در جای دیگر به کوچکترین بهانه دستور قتل آنان و یا فرزندان خود را صادر کرده است. براساس روایت موجود او گاهی به خاطر روابط عاشقانه و ساختگی شهری را به نیستی کشانیده و یا دستور قتل پسربچه‌ای را به خاطر اطاعت نکردن در قهوه خانه صادر می‌کند و یا در جای دیگر به خاطر دیدار با زیبا رویی بخشنده می‌گردد. لویی بلان درباره تسلیم هوای نفسانی شاه می‌نویسد: «دیده مال، مادر خان کاخت به اردوی شاهی در قراچبون رفت. هدف او برطرف کردن خاطره‌ی بد شاه عباس از طفره رفتن جنگجویان در سه سال پیش برای محاصره شماخی بود. دیده مال مثل همیشه گروهی پسر و دختر زیبا روی گرجی همراه آورده بود. ضمناً پسر دیگرش به نام لوارساب را که هفده ساله بود به حضور شاه معرّفی کرد. او همچون یک دختر زیبا و خوشگل بود و زیبایی او چنان تأثیری در شاه گذاشت که در یک لحظه‌ی هیجان روحی، شهر تفلیس را که جزو اموال دربار بود به عنوان انعام به او بخشید.»[3]

مؤلف تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در زمان صفویه ضمن گزارشی از رواج روسپیگری در زمان شاه عباس به نقل قول می‌نویسد: «پادری ژان تاده مدّعی است که شاه عباس لواط را در ایران ترویج کرد و مشوّق عملی گردید که تا آن تاریخ مورد انزجار عامه بود. لکن این سخن را نمی‌توان مناط اعتبار دانست و قدر مسلم آن است که اگر کسی در این عهد مرتکب لواط می‌گردید و شاکی یا مدّعی خصوصی نیز وجود می‌داشت مجرم به سختی مجازات می‌شد، چنان که میرزا محمّد تقی مشهور به ساروتقی والی قراباغ و گنجه را به جرم ارتکاب لواط با جوانان مردم به اشاره شاه عباس خصی کردند و اقلاً دو تن از امرای لشکر ولیخان پسر علیقلی خان شاملو معروف و حسینعلی سلطان چگنی را که از مقرّبان شاه بود به جرم داشتن نظر بد نسبت به غلامان خوبروی شاه به قتل رسانیدند.»[4] دن گارسیا نیز ضمن اشاره به رواج روسپیگری در اصفهان و نقش پسران زیبا روی در شهر چنین گزارش می‌دهد: «اگرچه گناه شهوت پرستی و شهوترانی در میان این ملت‌ها امری رایج و عمومی است، امّا این عمل در اصفهان از همه‌ی ایران رایج‌تر و ریشه دارتر است و علت آن تجمّع و ازدحام ملیّت‌های مختلف و وجود تعداد زیادی برده‌ی بسیار زیبا و دلربای گرجی و چرکس و روس سفید، از هر دو جنس در این شهر است که عدّه آن‌ها به سبب وجود پسران جوان و دختران اقوام اجنبی که شاه عباس از چند سال به این طرف همواره بدین شهر کوچانیده است همواره روه به افزایش است. گذشته از این، اگرچه کافران خود نیز این گونه اعمال را شنیع و خشونت بار به حساب می‌آورند در این شهر کسانی برای استفاده‌ی مادی گروهی پسر جوان را خریداری می‌کنند. مویشان را همچون زنان بلند نگاه می‌دارند. به آن‌ها لباس زنانه می‌پوشانند، رقصیدن یادشان می‌دهند و همچون روسپیان شهرهای اروپا آن‌ها را در روسپی خانه‌ها در معرض استفاده می‌گذراند. در حقیقت بسیار جای تأسّف است که آن همه طفل و نوجوان را صرفاً به منظور ارتکاب اعمالی چنین فضیحت بار خریداری می‌کنند. از همین یک عمل می‌توان قضاوت کرد که این پادشاه به هیچ دینی پایبند نیست زیرا خود اوست که پس از ویران کردن گرجستان بیشتر ساکنان بینوای آن را به بردگی این چنین رسوا کشانیده است. بیشتر چرکس‌ها و مسکوی‌ها را تاتارها و لزگی‌ها و دیگر همسایگانشان و برخی از هموطنانشان می‌دزدند و به دربند می‌فرستند و حکمران این شهر هر سال عده‌ی زیادی از این دختران و پسران جوان را برای شاه می‌فرستد که زیباترین آن‌ها را برای حرمسرای خویش انتخاب می‌کند. این تعداد زاید بر آن گروها است که هر سال بازرگانان به فروش می‌رسانند، چنان که همه‌ی ایالات این حکومت پادشاهی همواره از عدّه‌ی زیادی برده‌ی زن و مرد انباشته است.»[5]

شاه عباس در مورد روابط جنسی دیگران حساس بود و از برخورد و نظر شهوت انگیز با غلامانش بسیار ناراحت می‌گردیده است. دکتر نصرالله فلسفی در این رابطه می‌نویسد: «شاه عباس کسانی را هم که در عشق بازی با جوانان زیبا و معاشرت غیر طبیعی ناشایسته تظاهر می‌کردند به سختی مجازات می‌کرد. یکی از معاصران او در این باره می‌نویسد معاشقه با جوانان زیبا در ایران برخلاف کشور عثمانی مجاز نیست و مرتکب را به سختی تنبیه می‌کنند. من خود مجازات یکی از این گونه مقصران را به چشم دیدم.هنگامی که ما در ایران بودیم یک تن از سرداران ایران به نام پیر قلی بیگ که با شاه عباس منسوب بود، خواست به یکی از غلامان جوان او دست درازی کند و پول گزافی نیز به آن غلام وعده کرده بود ولی غلام راضی نشد و آن را به شاه خبر داد. شاه عباس پیرقلی بیگ را احضار کرد و به آن پسر فرمان داد تا در حضور وی با شمشیر گردنش را بزند.

در سال 999 هجری قمری نیز چون خبر یافت که سرداری دیگر به نام حسینعلی سلطان چگنی از ندیمان خاصش بر یکی از غلامان خوبروی او به چشم شهوت نگریسته است کور حسن استاجلو را با جمعی دیگر از سران قزلباش به کشتن وی مأمور کرد و حتا به حسین خان حکمران قم دستور فرستاد که پدر او بوداق خان چگنی را نیز به زندان اندازند و اموالش را ضبط کنند. هشت سال بعد نیز هنگامی که به خراسان می‌رفت در محل جاجرم ولی خان میرزا پسر علیقلی خان شاملو لـله و سرپرست دوران کودکی خویش را که از سرداران مقرّب و نامی قزلباش بود و با خاندان صفوی نیز نسبت ازدواج با دختر شاه اسماعیل دوم بستگی داشت به همین جرم هلاک کرد. نوشته‌اند که این سردار جوان به صالح نام تبریزی از خدمتگزاران جوان شاه عباس دلباخته و مکرّر عشق خود را بر او فاش کرده بود. صالح به معاشقه‌ی او اعتنایی نمی‌کرد و تظاهرات عاشقانه وی را از شاه پنهان نمی‌داشت. عاقبت شاه عباس به او دستور داد که اگر ولی خان بار دیگر به زبان عشق بازی با وی سخن گفت بی‌درنگ هلاکش کند. چندی بعد شبی در حوالی قصبه‌ی جاجرم چون خان شاملو مست از سراپرده‌ی شاهی بیرون آمد صالح او را دنبال کرد و به زخم شمشیر کشت و سرش را نزد شاه عباس برد. شاه نیز به گفته یکی از مورخان چون این جسارت از روی از روی کمال غیرت و حمیت روی داده بود بر او آفرین گفت و بر مدارج خدمتش افزود. سپس دستور داد تا مقام و منصب ولیخان شاملو و حتی زن او را به حسین خان میرزا برادر کوچکش دادند و جسدش را تا بامداد روز دیگر همچنان یر سر راه گذاشتند تا عبرت دیگران گردد.

داستان دیگر حکایت میرا محمّد تقی مشهور سارو خواجه یا ساروتقی است. این مرد در سال 1015 هجری قمری به وزارت محمّد خان زیاد اوغلی حکمران قراباغ رسید و چون کاردان و با کفایت بود نزد وی منزلت و مقام عالی یافت. نه سال بعد محمّد خان در جنگی که به فرمان شاه عباس با تهمورس خان والی گرجستان کاخت کرد کشته شد و شاه مقام وی را به فرزند خرد سالش محمّد قلی خان داد، ولی چون می‌دانست که انتظام امور قراباغ مرهون تدبیر و کفایت میرزا محمّد تقی است او را همچنان در وزارت آن ولایت باقی گذاشت و از این تاریخ او حکمران واقعی قراباغ و گنجه شد. میرزا محمّد تقی قسمتی از دوران جوانی را در خدمت سربازی گذرانده و دو سال در زمره تفنگچیان شاهی به سر برده بود. در این مدت به سبب دور بودن از محیط خانواده و آمیزش با سربازانی که از ولایات مختلف به پایتخت آمده بودند اخلاقش از طریق صواب منحرف گشته و طبع جوانش به معاشقات ناشایست غیر طبیعی توجّه یافته بود. روزی جوانی زیبا را که از هشت روز پیش ناپدید شده بود در خانه‌ی او یافتند. اولیای جوان شکوه به شاه بردند و از او خواستند که وزیر قراباغ را به جرم این کار زشت تنبیه کند . شاه که در آن ساعت خوش و شنگول بود، خندید و به شوخی گفت بروید اخته‌اش کنید. شکایت کنندگان از شدت خشم این شوخی شاهانه را جدّی گرفتند. پس بی‌درنگ به خانه وزیر ریختند و هنگامی که او بر اسب نشسته می‌خواست با نوکری از خانه بیرون رود به زیرش کشیدند و با خشم و شتاب فرمان شاهی را اجرا کردند! وقتی اولیای جوان از میرزا محمّد تقی به شاه شکایت می‌کردند حکمران قراباغ نیز در آن جا حاضر بود. چون دید که شاه فرمان خود را با خنده ادا کرد و از گوشه‌ی چشم بدو نگریست، به خود جرأت داد و تبسم کنان گفت سر قبله‌ی عالم به سلامت باشد. حیف است که این جوان با این همه کاردانی و صداقت بمیرد. جان نثار یقین دارد که روزی به قبله عالم خدمات گرانبها خواهد کرد. شاه در جواب گفت پس تا فرصتی هست بگو نجاتش دهند. اگر هم کار از کار گذشته معالجه‌اش کنند. متأسفانه خبر عفو شاه وقتی رسید که آن حکم شوم اجرا گشته و میرزا محمّد تقی الی‌الابد ناکام شده بود. شاه از این خبر سخت متأثر شد و دستور داد که او را با دقت معالجه کنند. پزشکان به علاج زخمش کمر بستند و آن بیچاره را چند روز در تاریکی مطلق میان خاکستر نشاندند. پس از چندی زخمش به هم آمد، ولی چون آن عمل با کاردی بزرگ به دست مردمی خشمگین و بی پروا صورت گرفته بود هیچ وقت کاملاً خوب نشد. میرزا محمّد تقی خود شرح این بدبختی را در سال 1028 قمری برای پیترو دلاواله سیّاح ایتالیایی که در فرح آباد مازندران میهمان شاه عباس بوده، تعریف کرده و خود را از ارتکاب آن عمل ناپسند مبرّا شمرده و گفته است که حاسدان و بدخواهانش به او چنین تهمتی زدند تا نظر شاه عباس را از او بگردانند. ولی پس از اجرای فرمان چون بی تقصیریش به ثبوت رسید توجه و مرحمت شاه به او به مراتب زیادتر شد و او را بیش از پیش به خود نزدیک کرد. درین زمان ارادت میرزا محمّد تقی به شاه عباس چندان بود که پیش سیاح فرنگی دعا می‌کرد خداوند از عمرش بکاهد و بر عمر شاه، شاهی که از لذت مردی تا پایان عمر محرومش کرده بود، بیفزاید! پس از این حادثه زن جوان و سوگلی میرزا محمّد تقی او را ترک گفت و دنبال شوی دیگر رفت. ولی زن دیگرش که اندکی پیرتر بود وفاداری نمود و نزد آن بیچاره ماند و مدت‌ها مانند خواهری از او پرستاری می‌کرد.[6]

شاردن تاجر و جهانگرد فرانسوی که در زمان شاه عباس دوم در ایران بوده است در سفرنامه خویش می‌نویسد شاه عباس در اصفهان کاروانسرایی ساخته است که در مدخل آن سنگ بزرگی است. وقتی به فرمان وی مردی را که همه روزه روی آن سنگ می‌نشست و جوانان خوبروی را فریب می‌داد، گرفتند و پاره پاره کردند. این مرد جوانان را تمام شب نزد خود نگاه می‌داشت و سحرگاه در محل دوردستی رها می‌کرد تا کسی به کار ناپسندش پی نبرد.» [7]


 



[1] - سفرنامه برادران شرلی در زمان شاه عباس کبیر، ترجمه آوانس، با مقدمه دکتر محبت آیین، چاپ دوم، 1357، ص 28

[2] - آدام اولئاریوس که در سال 1046 هجری قمری سال هشتم سلطنت شاه صفی جانشین شاه عباس به ایران آمده است در جلد اول و صفحه 572 سفرنامه خود راجع به معاشقه با جوانان می‌نویسد در ایران معاشقه با جوانان به عنوان جنایت مجازات ندارد و اگر ساروتقی را شاه عباس سیاست کرد برای آن بود که جوانی را به زور فریفته بود. برای ما نقل کردند که شاه صفی وقتی به محاصره قلعه ایروان مشغول بود، شنید که جوانی یکی از سردارانش را کشته است. پس از تحقیق معلوم شد که آن سردار هنگام مستی می‌خواسته است به زور با جوانی از خدمتگزاران خویش عشقبازی کند و جوان چون او را در این کار مصمم دید خنجر از کمرش برآورده و در قلبش فرو برده است. شاه گفت تا جوان را حاضر کردند و همین که به کشتن مخدوم خود اقرار کرد فرمان داد او را پیش سگان آدم خوار اندازند.

تاورنیه هم که در زمان شاه عباس دوم در ایران بوده می‌نویسد قهوه خانه‌ها مرکز عشقبازی با جوانان زیبا بود. در آن جا جوانان گرجی خوبروی از ده تا شانزده ساله با لباس‌های دل انگیز و اطوار خاص خدمت می‌کردند.

[3] - زندگی شاه عباس، نوشته لوسین لویی بلان، ترجمه دکتر ولی‌الله شادان، انتشارات اساطیر، 1375، ص 224

[4] - تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران از مرگ تیمور تا مرگ شاه عباس، ابوالقاسم طاهری، شرکت سهامی کتاب‌های جیبی، 1349، ص 342

[5] - سفرنامه دن گارسیا دسیلوا فیگوئروآ، سفیر اسپانیا در دربار شاه عباس اول، ترجمه غلامرضا سمیعی، نشر نو، تهران، 1363، ، ص 233

[6] - به روایت دیگر این حادثه هنگامی که بعدها میرزا محمّد تقی به وزارت مازندران و گیلان رسید، روی داد. نوشته‌اند جوانی که به زور مورد مهر او واقع شده بود خود به شاه شکوه برد. شاه عباس از کار ناپسندیده‌ی وزیر مازندران چندان در غضب شد که شغل او را به همان جوان داد و امر کرد که بی‌درنگ به مازندران رود و سر وزیر را به اصفهان فرستد. ضمناً پیشکاری هم برای جوان معین کرد تا در وزارت مازندران دستیار و مشاور او باشد. اما میرزا محمّد تقی همین که از فرار جوان آگاه شد و دانست که به قصد شکایت به اصفهان رفته است پیش دستی نمود و مانند وزیر اردشیر بابکان عضو گناهکار را به دست خود برید و در تخت روان از راهی دیگر روانه اصفهان شد تا در راه با با مأموران شاه که حکم کشتنش را در دست داشتند مصادف نشود. چون با آن حال زار به اصفهان رسید بی‌درنگ به حضور شاه رفت و عضو بریده را با عریضه‌ی درخواست بخشایش در سینی طلایی پیش او گذاشت. شاه چون دید که او خود را در کمال سختی تنبیه کرده است از تقیرش درگذشت و به وزارت مازندران و گیلان باز فرستاد. اما روایت درست ظاهراً همان است که در متن گفته شد، زیرا خود میرزا محمّد تقی که تفصیل حادثه را برای یکی از مسافران فرنگی نقل کرده و اصلاً به مضمون این روایت اشاره ننموده است.

[7] - زندگی شاه عباس، نصرالله فلسفی، جلد سوم، صص 59 تا 62

8- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد