پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

تفریحات شاه عباس اول صفوی

تفریحات شاه عباس

 

یکی دیگر از ابعاد شخصیت شاه عباس علاقه‌ی بسیار زیاد وی به تفریحات و خوشگذرانی بوده است. او علاوه بر توجّه ویژه به امور حرمسرا در هر مکانی که فرصت پیدا می‌کرد زمینه را برای تفریح خود با شکار و آتش بازی و غیره فراهم می‌ساخت. از بازی‌های مورد علاقه شاه به گرگ بازی، گاو بازی، ریسمان بازی، چوگان و بسیاری دیگر می‌توان اشاره کرد.[1] برای آن که اشاره کوتاهی از تفریحات شاه عباس شده باشد به نوشتار یکی از مورّخان استناد می‌گردد: «شاه عباس خلاف سنّت‌های گذشتگان خود مجالس عیش و عشرت و میگساری بسیار ترتیب می‌داد و خود در این گونه بزم‌ها به دیگران شراب تعارف می‌کرد. دلاواله ضمن توصیف یک مجلس میگساری در خارج شهر سلطانیه می‌نویسد که شاه عباس سر پا ایستاده و به مرتّب کردن فتیله‌ی چراغ‌ها مشغول بود. او مراقبت داشت که تنگ‌های شراب همه منظّم در میان ظروفی مملّو از برف باشد. خودش فقط به دادن فرمان قناعت نمی‌کرد؛ بلکه به ریختن می در جام‌ها نیز مشغول می‌شد. وی با پشت پا زدن به سنن معمول زمان در 14 رمضان 1017 برای دلجویی کشیشان خوکی چند به آنان تحفه داد و چون شنید این عمل بر علمای متعصّب گران آمده در عید میلاد مسیح در کلیسای آنان حضور یافت و دستور داد برای کشیشان شراب آوردند و به همراهان خود اعم از لشکری و کشوری و روحانی امر کرد تا قدری از آن شراب بنوشند. شاه عباس هر چند وقت یک بارهم به منزل تاجری به نام خواجه صفر در جلفای اصفهان می‌رفت و گاه چند روز پیاپی در آن جا می‌ماند. در این مواقع زنان و دختران ارمنی جلفا نیز در مجلس او حاضر می‌شدند و برای سرگرم کردن شاه به پایکوبی و خواندن اشعار و تصنیف مخصوص خود می‌پرداختند و شاه نیز در مراسم ارامنه شرکت می‌جست.

دلقک‌هایی نیز در دستگاه شاه عباس بودند که موجبات سرگرمی و خنده و تفریح او را فراهم می‌ساختند که مشهورترین آن‌ها یکی کَلْ عنایت یا عنایت کچل و دیگری دلّاله قزی بود.[2] این دلقک زن یعنی دلّاله قزی بسیار شوخ و خوشروی و بزم‌آرا و بذله گوی بود و در مجالس انس با شوخی و مطایبه شاه را سرگرم و مسرور می‌کرد و در خلوت وسایل تفریح و خوشگذرانی و عیاشی او را فراهم می‌ساخت. دلّاله قزی در سفر و حضر هم رکاب و مونس شاه بود و بر خلاف زنان دیگر روی از کسی نمی‌پوشید. اگر شاه به عزم شکار یا گردش سوار می‌شد او نیز بر اسبی می‌نشست و دنبال وی با درباریان و سرداران بزرگ همعنان می‌گشت. محرمیّت و نزدیکی دلاله قزی با شاه عباس سبب شده بود که سران دولت و نزدیکان شاه ناگزیر احترامش می‌کردند و با آن که از همنشینی و آمیزش این دلاله با زنان حرم و پردگیان خود بیم داشتند، جلب دوستی و محبت او را لازم می‌شمردند. شاه عباس از این زن گاه در امور سیاسی هم استفاده می‌کرد. از آن جمله در سال 1031 هجری که قلعه‌ی قندهار را به زبردستی محاصره کرد و از تصرّف حکام هندی نورالدّین محمّد جهانگیر پادشاه هند خارج می‌ساخت، چون جهانگیر قسم خورده بود که پس از نجات دادن قتدهار تا اصفهان پیش رود لذا شاه عباس به دلاله قزی دستور داد که با گروهی از زنان اردو پیش از سپاهیان قزلباش به درون قلعه روند و آن جا را تصرّف کنند. سپس در ایران شهرت داد که قلعه‌ی استواری چون قندهار را دلقک او و جمعی از زنان اردویش از سرداران پادشاه هند گرفته‌اند و این کار زیرکانه جواب دندان شکنی به سخنان تهدیدآمیز جهانگیر بود.

یکی دیگر از تفریحات دلخواه و مورد علاقه‌ی شاه عباس شکار بود. او در سفرها غالباً به شکار مشغول می‌شد و چون زنان حرم نیز همیشه با او همراه بودند یکی از تفریحات ایشان تماشای شکار بود. اگر شاه با سرداران و بزرگان کشور شکار می‌کرد در گوشه‌ای از شکارگاه جای مخصوصی برای زنان می‌ساختند به طوری که از آن جا می‌توانستند سراسر شکارگاه را به خوبی تماشا کنند و حتی خود نیز شکارهایی را که نزدیک می‌آمدند، بزنند. جهانگردی اروپایی که در ماه جمادی‌الثّانی سال 1027 هجری هنگامی که شاه عباس در اطراف فیروزکوه مازندران شکار زنگول یا خوک می‌کرده است میهمان وی بوده در باره شرکت زنان در شکارهای شاهی چنین نوشته است: برای این که زنان حرم نیز از تماشای شکار بهره‌مند شوند به سرعت جایگاه خاصّی برای ایشان ساختند. این جایگاه به شکل راهرو درازی بر فراز یکی از کوه‌ها که مشرف بر شکارگاه بود ساخته شد. جلو این مکان را نیز چوب بست کردند و پرده‌های زنبوری کشیدند، به طوری که زنان می‌توانستند از آن جا شکارگاه را تماشا کنند و حتی با تفنگ جانوران شکاری را بکشند، زیرا زنان حرم شاه در تفنگ اندازی نیز بسیار ماهرند و هر وقت که مردان در شکارگاه باشند شکار را از محل مخصوص خود به تیر تفنگ می‌زنند، ولی اگر تنها با شاه به شکار روند با کمال چابکی و مهارت بر اسب می‌نشینند و با شمشیر و تیر و کمان به شکار می‌پردازند. شاه عباس گاه با زنان خود تنها به شکار می‌رفت و درین گونه شکارها زنان با روی باز بر اسب می‌نشستند و مانند مردان با تیر و کمان و تفنگ به شکار می‌پرداختند. به جز شرکت در شکار یکی دیگر از تفریحات زنان شاه تماشای چراغان و آتشبازی بود. شاه عباس چراغان و آتشبازی را بسیار دوست می‌داشت و هر وقت که از سفری به اصفهان و قزوین باز می‌گشت دستور می‌داد کوی‌ها و بازارها و میدان‌ها را چراغان کنند و این گونه چراغان‌ها غالباً چند شب دوام می‌یافت. در یکی از شب‌های چراغان شاه زنان حرم را نیز به تماشا می‌برد. در این شب سربازان و مأموران شاه تمام مردان را از بازارها و میدان‌ها و کوی‌هایی که چراغان شده بود دور می‌کردند و حتی کاسبان این قسمت‌ها نیز دکان‌های خویش را به زنی از نزدیکان خود می‌سپردند و از آن جا دور می‌شدند. پس از آن گروهی از خواجه سرایان شاه مدخل کوی‌ها و میدان‌ها و بازارها را می‌گرفتند و گذشته از مردان، زنان فقیر را هم برای این که از دزدی و جیب‌بری جلوگیری شود از آن حدود می‌راندند. حتی زنان پیر و زشت روی را هم اجازه‌ی دخول نمی‌دادند تا شاه و زنان حرم از دیدن زشت رویان آزرده خاطر نشوند.

چنین گشت و گذارها هم تفریحی بود برای شاه و زنانش و هم تفریح و سرگرمی برای سایر زنان شهر تا از سوی شوهرانشان اجازه پیدا کنند به دستور شاه در خیابان‌ها و بازار ظاهر شوند. در زمینه‌ی تفریحاتی که بیشتر یا بهتر بگوییم کلا‍ً زنان در آن شرکت داشته‌اند پیترو دلاواله جهانگرد ایتالیایی معاصر شاه عباس اول، منجّم مخصوص شاه و تاریخ عبّاسی مطالبی دارند که در خور توجه است اما بهتر و جالب‌تر و مستندتر از همه مطلبی است که دن گارسیا دوسیل فیگوه سفیر اسپانی که از سال 1026 تا اواخر 1028 در ایران مهمان شاه بود در سفرنامه‌ی خود دارد؛ زیرا خود او اجازه داشته تا گوشه‌هایی از این مراسم را ببیند. سفیر اسپانی در بیان یکی از این گونه تفریحات می‌نویسد در هفتم رجب 1028 شاه خواست جشنی برای خود ترتیب دهد. این گونه تفریحات را هر وقت که شاه به اصفهان یا شهرهای بزرگ دیگر وارد شود ترتیب می‌دهد. به فرمان شاه در تمام شهر جار زدند که همه‌ی زنان جوان، خواه ایرانی یا بیگانه، مسلمان یا عیسوی باید در مدخل بازاری که معیّن شده بود و در آن جا بهترین کالاهای شهر فروخته می‌شود گرد آیند تا خواجگان شاهی از میان ایشان زیباترین زنان را انتخاب کنند. این بازار مانند کاروانسرای بزرگی ساخته شده بود و دو در داشت که به دو بازار دیگر باز می‌شد. دکّانداران پس از آن که اجناس خویش را در دکان‌ها مرتب کردند در ساعتی که بنا بود زنان به بازار آیند از آن جا بیرون رفتند و از آن ساعت که اندکی بعد از ظهر بود دیگر مردی در بازار باقی نماند. تنها چند زن از اقوام نزدیک دکانداران در آن جا ماندند. قدغن شده بود که هیچ کس از هر طبقه‌ای که باشد به این بازار و بازارهای نزدیک آن نرود وگرنه خونش ریخته خواهد شد. به علاوه در تمام خیابان‌های اطراف نیز قراولانی گذاشته بودند که اگر کسی خواست به بازار نزدیک شود با چوب بزنند، ولی به فرمان شاه به سفیر اسپانی اجازه دادند که در محلی دور از دهانه‌ی بازار بایستد و این تشریفات را تماشا کند. نزدیک هر یک از دهانه‌های بازار پنج یا شش خواجه با لباس‌های زربفت و عمامه‌های گرانبها و چماقی زرین ایستاده بودند. زنان در ساعتی که معیّن شده بود با لباس‌های فاخر همراه مادران یا زنی دیگر از بستگان نزدیک خود به بازار روی آوردند. عدّه‌ی ایشان به قدری زیاد بود که تمام بازارهای بزرگ اطراف میدان نقش جهان پر شد. زنان دسته دسته نزدیک دهانه‌ی بازار می‌رفتند و خواجه سرایان که در این کار استاد بودند روی آنان را می‌گشودند و زیباترین ایشان را به درون بازار می‌فرستادند و بقیّه را رد می‌کردند. البته این کار مایه‌ی کمال اندوه زنانی که از بازار رانده می‌شدند، می‌گشت گرچه برخی از ایشان نیز برخلاف میل خود آمده بودند. این انتخاب تا غروب آفتاب طول کشید؛ زیرا بیش از سه هزار زن از طبقات مختلف به بازار آمده بودند. نزدیک غروب شاه با چند تن از خواجه سرایان و زنان حرم و مطربانی که معمولاً برایش می‌زنند و می‌خوانند در رسید. چون او به درون رفت درهای بازار را بر روی او و تمام زنانی که به آن جا داخل کرده بودند، بستند و قراولان مخصوص به هر در گماشتند. شاه تا بامداد آن شب از آن جا بیرون نیامد. صبح روز دیگر مادران و بستگان زنانی که در بازار با شاه و زنان او به سر برده بودند به دنبال ایشان آمدند و همه را بردند. شاه از آن میان چند دختر ارمنی را به حرمخانه‌ی شاهی فرستاد. البته پدران و شوهران این دختران بسیار غمگین و ملول شدند، مخصوصاً یکی از بازرگانان ثروتمند ارمنی که چند روز پیش از آن دختری از زیباترین دوشیزگان ارمنی را گرفته بود و بسیار دوستش می‌داشت.

پیترو دلاواله جهانگرد ایتالیایی هم که زنش در همین شب با زنان شهر اصفهان به تماشای چراغان بازار رفته بوده مطالبی را در سفرنامه‌‌ی خود آورده است. این مطالب نیز از آن جا که زن نویسنده خود در مراسم شرکت داشته، می‌تواند مورد توجه قرار گیرد. پیترو دلاواله می‌نویسد زنم گفت همین که هوا تاریک شد سه یا چهار خواجه که هر یک شمشیری بر کمر داشتند به بازار آمدند و خبر دادند که شاه و زنان حرم به زودی خواهند رسید. چون این خبر منتشر شد تمام مشعل‌ها و چراغ‌ها را روشن کردند و در تمام دکان‌ها فروشندگان مرتّب در جای خود ایستادند. اندکی بعد شاه و همراهان بدین ترتیب از دور پیدا شدند. پیشاپیش همه‌ی زنان حرم زینب بیگم عمّه‌ شاه که محترم‌ترین زنان خاندان سلطنتی است حرکت می‌کرد. این زن، شاه عباس را از کودکی بزرگ و تربیت کرده و در دوران جوانی وی حکمران واقعی کشور و فرمانده‌ی حقیقی لشکر او بوده و شاه را به بزرگترین جنگ‌هایی که ایرانیان با ترکان عثمانی کردند برانگیخته و با تشویق شاه و مشاورانش به چنین جنگی بزرگترین شکست‌ها را به سپاهیان دشمن وارد ساخته است. مداخلات او در کارهای دولتی و نظامی نیز سبب شد که شاه عباس او را از دربار خود دور کرده و به قزوین فرستاد؛ ولی چندی است که آشتی کرده‌اند و او به اصفهان باز گشته است، امّا دیگر آن اختیارات قدیم را ندارد. این زن سوار بر اسب حرکت می‌کرد و دو خواجه‌ی مخصوص نیز با او همراه بودند که یکی عنان اسبش را گرفته بود و دیگری ظرفی پر از آب یخ و چیز خوراکی که در حرکت می‌خوردند در دست داشت. زینب بیگم زنی بود پیر و فربه و تنومند، او و خواجگانش لحظه‌ای از خوردن غفلت نمی‌کردند. دهانش چنان از آن خوراکی که نمی‌دانم شیرینی بود یا گوشت پخته انباشته بود که دو گونه‌اش پر باد به نظر می‌رسید. اگر او را کسی در یکی از کشورهای اروپا می‌دید هرگز باور نمی‌کرد که شاهزاده خانم محترمی است، ولی در این جا در ایران دهان و دندان زنان باید پیوسته به کار باشد. جز خوردن سرگرمی و دلخوشی دیگری ندارند. بر آنان خرده هم نمی‌توان گرفت؛ زیرا درین کشور هیچ گونه سرگرمی مطبوع و شایسته‌ای از آن گونه که در کشور ما هست وجود ندارد و زنان این جا در هوش و دانش و منطق نیز چندان قوی و آزموده نیستند که در کارهای اساسی مداخله کنند. بنابراین برای این که از بیکاری خسته نشوند جز خوردن و آشامیدن چاره‌ای ندارند.

زینب بیگم لباسی از اطلس رومی بر تن داشت و چند رشته مروارید درشت به سبک معمول ایرانیان از سر بر روی پیشانی آویخته بود. در انگشتانش هم انگشتری‌های گوناگون می‌درخشید. اسبش هم مثل اسب سواری بیشتر بزرگان و اعیان زین و لگام سیمین داشت. از پی زینب بیگم زن گرجی سالخورده‌ای سوار بر اسب حرکت می‌کرد که دایه‌ی دختران حرم و شاهزاده خانمان خردسال بود و از پس او دختر کوچکی از نوادگان شاه می‌آمد که او را کوچک خانم می‌نامیدند. این دختر بر خری نشسته بود و چند زن گرجی پیاده خندان و شاد اطرافش را گرفته بودند و مناظر زیبای چراغان را به او نشان می‌دادند. لباس نواده‌ی شاه نیز بسیار ساده و بی پیرایه بود. پس از وی خانم پیر دیگری پیدا شد که از لاغری و ناتوانی گفتی جانش به لب رسیده است. این زن خواهر بزرگ شاه است و اگر غلط نکنم ایلاریام بیگم نام دارد و به علت ضعف و بیماری شوهر نکرده است. او نیز مثل نوه‌ی شاه بر خری نشسته بود که لگامش را شاه خود در دست داشت و در کنار او صحبت کنان پیاده حرکت می‌کرد و او را مثل کودکان ماما یعنی مادر می‌خواند. در اطراف شاه شش یا هفت خواجه برای خدمت کردن و از دنبالش نزدیک چهل تن از زنان نجیب‌زاده‌ی حرم از ایرانی و گرجی و چرکس و ارمنی و تاتار و روسی که غالباً همخوابگان شاه هستند و گاه نیز به عقد وی درمی‌آیند حرکت می‌کردند. به این گونه زنان در حرم شاه فقط خانم گفته می‌شود. خانم عنوان زنان اشراف و نجیب زادگان ایرانی است. شاه نیز همخوابگان و زنان حرمسرای خود را بدین عنوان مفتخر می‌دارد. لباس این چهل خانم که با شکوه و جلال بسیار حرکت می‌کردند از اطلس یا پارچه‌های نخی رنگارنگ بود و هیچ گونه زینت و زیوری جز یک کمربند پهن زربافت نداشتند. برخی از ایشان به سبک زنان گرجی و چرکس کلاه کوچک زنانه‌ای از پارچه زری و آسترپوشی و برخی دیگر به سبک ترکان عرق چین بلند نوک تیزی بر سر آویخته بودند که از دو سو بر چین و شکن‌های زلف پریشان و سیاه آنان موج می‌زد. آویختن این گونه رشته‌های زرّین از زلف در ایران بسیار متداول است زیرا هم به موی سیاه جلوه و نمایش خاص می‌دهد و هم ارزان تمام می‌شود. از پس این دسته نیز هشت خانم گرجی دیگر با لباس‌های لطیف رنگارنگ می‌آمدند و اینان خدمتگزاران شاهزاده خانمان و زنان محترم حرمخانه‌ی شاه بودند. شاه و همراهانش به ترتیبی که گفته شد دو یا سه بار دور کاروانسرای لـله بیگ گشتند؛ سپس همگی در محلی حلقه زدند و زنان جوان به صدای دایره و چهار پاره در برابر شاه و دیگران به پایکوبی برخاستند. چهارپاره چنان که از اسم آن برمی‌آید چهار قطعه بلند از چوب آبنوس یا عاج یا جسم سخت و محکم دیگری است که در دو دست می‌گیرند و با آهنگ ساز بر هم می‌زنند. در همین حال یکی از زنان ارمنی جلفا که میان تماشاگران ایستاده بود به رسم معمول خودشان جام شرابی به شاه تعارف کرد؛ ولی شاه به بهانه‌ی این که همان دم آب نوشیده و بر روی آب، شراب خوردن برای معده زیان دارد جام را از دست او نگرفت. سپس شاه با همراهان به کاخ سلطنتی باز گشت و اجازه داد که درهای بازار و میدان را باز کنند تا هر که می‌خواهد به خانه رود ولی بسیاری از زنان تا صبح در بازارها به گردش و تفریح و تماشا مشغول بودند.

از جمله‌ی سایر تفریحات زنان حرمخانه‌ی شاهی و دیگر زنان شهر یکی این بود که روزهای چهار شنبه در چهارباغ اصفهان و سی و سه چشمه با روی گشاده و بی نقاب می‌گشتند و تا مدتی از شب در پرتو مشعل‌ها و شمع‌ها در آن جا به سر می‌بردند و به شادی و خنده و خوردن و نوشیدن می‌گذرانیدند. در این روز تمام چهارباغ قرق می‌شد و در اطراف آن خواجه سرایان و مأموران خاصی از عبور مردان شهر به سختی جلوگیری می‌کردند. و در این روز فروشندگان چهارباغ همه زن بودند. گردش اختصاصی زنان اصفهان در چهارباغ از روز چهار شنبه 23 ماه صفر سال 1018 هجری آغاز شد. جلال‌الدین منجم شاه در این خصوص می‌نویسد به خاطر اشرف رسید که زنان از صحبت و سیر چهارباغ محرومند. حکم جهان مطاع شد که روز چهارشنبه سیر چهارباغ و پل به زنان تعلّق داشته باشد و زنان اهل حرفه در این سیرگاه عمل مردان خود بکنند و جمیع اهل حرفه زنان باشند و مقرّر شد که اگر مردی در حوالی این محل واقع شود به خایه بیاویزند. به سبب این حکم ذکورالناس در یک فرسنگی این سیرگاه نبودند و ابتدای این جشن چهارشنبه 23 صفر واقع شد. در مهمانی‌های بزرگ شاه نیز زنان حرم اجازه داشتند که از پس پرده‌های زنبوری و پنجره‌ها مجلس مهمانی را تماشا کنند و تنها زینب بیگم عمّه‌ی شاه می‌توانسته است در مجالس مهمانی و پذیرایی رسمی شاه شرکت کند.»[3]



[1] - برای اطلاع و آگاهی بیشتر از تفریحات شاه عباس و بازی‌های مورد علاقه  و معاشرت با دلقکان به صفحات 332 به بعد کتاب شاه عباس به اهتمام محمّد رضا صافیان اصفهانی مراجعه شود.

[2] - از جمله دلقکان دیگر شاه عباس شخصی به نام عاقلی که شاعری بی مایه بود و همچنین ملک علی سلطان جارچی باشی که رئیس زنده خوران شاه بود که اجازه شوخی و مسخرگی نیز داشت، می‌باشند.

[3] - پشت پرده‌های حرمسرا، تألیف حسن آزاد، انتشارات انزلی، 1362، 297 تا 304

4- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد