پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

ارتباط شاه عباس اول صفوی با مردم

ارتباط شاه عباس با مردم

 

در شرح زندگی کمتر پادشاهی می‌توان این نکته را دریافت که وی برای رفاه و آسایش مردم ارزشی ویژه قائل شده و در اقدامات خود از حدّ شعار فراتر رفته باشد. هرگاه چنین امری از سوی فرد یا حاکمی اتفاق افتد همواره نام او به نیکی در فرهنگ اجتماعی ثبت شده و پایدار خواهد ماند. اصولاً قضاوت توده‌های مردم نسبت به هر پادشاهی رابطه مستقیم به تأمین رفاه و آسایش و امنیت حیاتی و اقتصادی آنان دارد و توجّه به مواردی چون استقلال و وحدت مرکزی و آزادی و روابط با دیگران در مرتبه‌ی بعدی و حتی قضاوت آیندگان قرار دارد. البته قابل ذکر است که که در بررسی هر دوره از تاریخ باید شرایط آن مقطع و موقعیّت آن زمان را در نظر گرفت و بر اساس آن قضاوت کرد. شاه عباس اوّل از آن افرادی است که پس از یک دوران طولانی آشفته‌ بازار سیاسی و هرج و مرج ناشی از رقابت قزلباشان به حکومت رسیده است و علاوه بر دفع دشمنان و متجاوزان داخلی و خارجی در حفظ استقلال ایران و ایجاد حکومت مرکزی و امنیت کشور بسیار کوشیده و از این نظر یک شخصیت ممتاز و برجسته در دوران صفویه مطرح می‌باشد. در ورای خوی استبدادی و قساوت شاه عباس اکثر مورّخان بدین نکته اشاره کرده‌اند که وی در مدیریت و سیاست داخلی خود رفاه و امنیت طبقه‌ی فقرا را در اولویّت برنامه‌ی خود داشته است. چنان که ذکر این مطالب تنها مربوط به مورّخانی چون مؤلّف عالم آرای عباسی نیست زیرا برخی سیّاحان اروپایی نیز که خود ناظر این رویدادها بوده‌ به توصیف دیدگاه شاه عباس به ضعفا پرداخته‌اند. پیترو دلاواله می‌نویسد: «به طور مکرر از اشخاص عامی شنیده‌ام موقعی که درباره موضوعی حرف می‌زنند، مثلاً اگر بخواهند آرزوی مسافرت خوشی را برای کسی بکنند به شیوه‌ی ما نمی‌گویند به خواست خدا، بلکه به ترکی می‌گویند «شاه عباس مرادی ورسین» که معنی می‌دهد امید است اراده‌ی شاه عباس چنین باشد. خلاصه به شاه عباس اعتقادی دارند و به او نسبت‌هایی می‌دهند که فقط به خداوند برازنده است و بس.»[1]

مؤلّف تاریخ عالم آرای عباسی نیز درباره رفتار شاه عباس با مجرمان و توجّه به رعیّت پروی او می‌نویسد: «آن که از بدو خلقت طینت آن حضرت به قهّاری و آتش مزاجی سرشته شده، در سیاستِ مجرمانِ واجب‌السّیاسیه به فرمان قهرمان طبعت عمل نموده، اصلاً در عقوبت گناهکاران و بی دولتان که جزء اعظم سپهداری و مملکت آرایی و رعیّت پروری است به اغراض دنیوی و ملاحظه‌ی ارباب عزّت و غیرها مسامحه و تأخیر جایز نداشته و نمی‌دارند و این معنی در آغاز دولت فواید کلّی بخشیده و آوازه‌ی سطوت و صلابتش در اطراف و اکناف منتشر گشته و دست ارباب جور و تعدّی از گریبان آمال زیردستان کوتاه گردیده، از بیم سیاست و آثار عدالتش گرگ و میش با هم آمیخته، مخالف و موافق در یک فراش غنوده‌اند و از ضرر یکدیگر ایمن بودند و به هر کس خدمتی رجوع می‌فرمود یارای آن نداشت که لحظه‌ای تأخیر در آن نماید؛ مثلاً اگر به پدری حکم قتل پسر می‌فرمایند همان لحظه مانند فرمان قضا و قدر به امضاء می‌رسانید و اگر از روی شفقت ابوّت تأخیر در قتل پسر جایز دارد حکم برعکس آن فرمایند و اگر او نیز تعلّل نماید دیگری به قتل هر دو می‌‍پردازد و بدین جهت نفاذ امرش مرتبه‌ی اعلی یافته، احدی را زهره‌ی آن نیست که لحظه‌ای از فرمان قضا جویانش مخلّف تواند. و قبل از جلوس همایون یساقی که روی می‌داد طوایف قزلباش در رفتن یساق تعلّل نموده، جمعی که ملازم و صاحب مواجب بودند اکثر در خانه‌های خود توقّف نموده، نمی‌رفتند و غیر ملازم خود به طریق اولی. این معنی بر ضمیر انور پرتوِ ظهور انداخت. تحقیق سپاهیان و ایل و اویماقات ممالک نموده، حکم فرمودند که هرگاه یساقی واقع شود جمیع سپاهیان خواه ملازم باشند و خواه نباشند به جهت غیرت دین و حفظ ناموس و صیانت احوال ایل و عشیرت حاضر گردند. هر کس در هنگام یساق در خانه توقف نموده حاضر نگردد، هر کس از مردم آن ایل حقیقت عرض نماید که فلان شخص استطاعت آمدن یساق داشته و نیامده حسب‌الحکم به قتل او مبادرت نماید و اموال و اسباب و مایعرف او از آن کس باشد و اگر مردم آن ایل جانبداری کرده این معنی را مخفی داشته به عرض نرساند آن طایفه عموماً مورد سیاست خواهند بود. یک دو مرتبه که یساق واقع شد هر کس نیامده بود به سیاست رسید. اسباب و اموال او به مخبران تعلّق گرفت و این معنی موجب واهمه‌ی خلایق گشته. هر گاه یساقی روی می‌داد پیاده و سوار به سر می‌دویدند و هیچ آفریده را قوّت و قدرت آن نبود که در خانه توقّف تواند نمود.

این شهریار کامگار بر خلاف قاعده‌ی اهل روزگار آب و آتش را به یکدیگر امتزاج داده، ضدّین را با هم جمع نموده‌اند چنان چه کمال حدّت طبع و آتش مزاجی و قهّاری و عظمت و شکوه و جلال و پادشاهی با نهایت ملایمت و همواری و درویش نهادی و بی تعیّنی جمع کرده‌اند:

هست یکسان برش ز خوش کیشی  تخت شاهی و نطع درویشی

در هنگام ملایمت و کوچک دلی چنان بی تکلفّانه و مخصوصاً به مردم اهل و ندما و ملازمان و غیر ذالک خصوصیّت و آمیزش می‌نماید که گویا یاران و برادران یکدیگرند و در سایر احوال به تخصیص در حالت قهّاری و عظمت و سطوت و جلال به نوعی آثار غضب از ناصیه‌ی همایونش لامع می‌گردید که همان مردم که هم صحبت و انیس و جلیس بودند و یارانه و برادرانه و بی تکلّفانه سلوک می‌نمودند حدّ و یارای آن ندارد که حرف بی سبب که مشعر بر اندک دلیری و جرأت و سوء ادب باشد بر زبان آرند و امرا و سلاطین، بلکه ظرفا و ندما نیز جرأت تکلّم و حرف زدن معقول ندارند تا به غیر آن، چه رسد و این هر دو شیوه را با یکدیگر جمع کرده بر طاق بلندی نهاده‌اند:

گهی در تواضع چو اهل سلوک       گهی از تف قهر سوزد ملوک

ز راه   تکلّف    کشیده    عنان      ز کبر و منی گشته دامن فشان

به عجب و تکبّر  ندارد   سری     از آن است  بر عالمش برتری»[2]

همان گونه که اشاره گردید شاه عباس برخلاف پادشاهان دیگر رفتاری ملایم و دوستانه نسبت به مردم عادی داشته است و همان قدر که سرداران قزلباش و مأموران حکومتی و سپاهیان از وی می‌ترسیدند مردم شهرها و روستاییان او را دوست داشتند. شاه عباس از آغاز پادشاهی مصمّم شد که تسلط افراطی سران خودسر و صاحب نفوذ قزلباش را از میان بردارد و اختیارات موروثی آنان را محدود سازد. با این سیاست در اندک مدتی چنان آرامش و امنیتی در سراسر ایران پدید آمد که قبلاً سابقه نداشت و راهزنی و دزدی و دست تعدّی حکّام از مردم کوتاه شد. نصرالله فلسفی در مورد برخورد شاه با طبقات قدرتمند می‌نویسد: «شاه عباس با این که نمی‌خواست مردم ایران تنگدست و نیازمند باشند هرگز اجازه نمی‌داد که افراد طبقات مختلف پا از گلیم خود درازتر کنند. اگر می‌شنید که کسی دارایی بسیار گرد آورده و در خرج اسراف می‌کند یا می‌دید که از طبقات عامّه کسی از حدّ خود تجاوز کرده و فی‌المثل به لباس افراد طبقه بالاتر در آمده است او را مجازات می‌کرد. روزی شاه مشاهده کرد که یکی از خدمتگزارانش جورابی از پارچه‌ی زربفت بر روی جوراب خود پوشیده است از او پرسید که مواجبش چه قدر است و چون دریافت که مواجب او با پوشیدن جوراب زربفت متناسب نیست، فرمان داد چوب و فلک حاضر کردند و او را به چوب بستند. مرد بیچاره با تعجّب گفت قبله‌ی عالم من تقصیری ندارم و پایم به درد نقرس مبتلاست و طبیبان گفته‌اند که چنین جورابی به پا کنم تا آن را گرم دارد. شاه گفت طبیبان نفهمیده و بد دوایی به تو داده‌اند. دوای قطعی دردت همین چوب است که به کلی نقرس را بر طرف خواهد کرد. سپس امر کرد او را آن قدر زدند تا مرد.»[3]

در اثر همین توجّه به مردم بود که کار و کوشش و توسعه اقتصادی ترقّی یافت و در نتیجه مردم عادی نیز از زندگی آسوده‌ای برخوردار شدند. روایت است که شاه عباس در میان مردم به چنان احترامی دست یافته بود که به نام او قسم می‌خوردند و باقی مانده‌ی غذایش را شفابخش درد و بیماری‌ها می‌دانستند. در هنگام ورود به شهر با شور و شعف به استقبالش می‌شتافتند. نصرالله فلسفی به نقل از سفرنامه‌ی آنتونیو دوگوه آ در باره ورود او به شهر کاشان می‌نویسد: «هنگام ورودش به کاشان مردم از زن و مرد تا یک فرسنگی شهر به استقبال آمده بودند. زنان با نقاب‌های بالا زده و روی باز دیده می‌شدند. از دیدار شاه مردم چنان شادی کردند که مایه‌ی تعجّب بود. با آن که سرداران و سربازان شاه ایشان را از سر راهش می‌راندند و گاه به سختی می‌زدند کاری از پیش نمی‌بردند. بسیاری از مردم به شاه رسیدند و خود را بر زمین افکندند و جای سم اسبش را بوسه دادند. زنان نیز بر سینه می‌کوفتند و از خدا می‌خواستند که عمر ایشان را بگیرد و بر عمر شاه بیفزاید. گروهی نیز قفس‌های پر از کبوتر و پرندگان دیگر در دست داشتند و همین که شاه از برابرشان می‌گذشت آن‌ها را آزاد می‌کردند. منظورشان ظاهراً این بود که شاه به مردم ایران آزادی داده است. دسته‌ی دیگر نیز گاوهایی برای قربانی کردن حاضر ساخته بودند. اگر برای شاه بیماری یا مشکلی پیش می‌آمد مردم برایش دست به دعا بر می‌داشتند. محبت و علاقه به حدّی گسترده بود که در نواحی مختلف بعضی اشخاص خود را به جای پادشاه معرّفی می‌کردند و از احساسات مردم سوء استفاده می‌کردند؛ ولی پادشاه به سختی مدّعیان دروغین را مجازات می‌کرد. نام شاه در همه جا تکرار می‌شد و حتی مطربان نیز نام او را در آوازهای خود جای داده بودند. در نهایت خانه‌ی شاه محل بست بود و کسی در آن جا حق نداشت که شخصی را به مجازات برساند.»[4] و [5]

احمد پناهی سمنانی نیز در تأیید و تکمیل مطلب فوق می‌نویسد: «توفیق شاه عباس در سرکوبی سریع سرداران و مأموران قزلباش و محدود کردن یا حذف بسیاری از امتیازات آن‌ها و جایگزین ساختن نیروهای جوان و تازه برآمده، تأثیرات بسیاری در زندگی مردم گذاشت. استقرار و تقویت قدرت مرکزی، امنیت و آرامش سراسری را به دنبال آورد که در پرتو آن علی‌الظّاهر دست تعدّی متجاوزان حکومتگر محلی و دزدان و قطاع‌الطّریق کوتاه شد. ستم حکّام و سرداران به نحو چشمگیری کاهش یافت. بخش اقتصادی فعّال شد و تجارت رونق گرفت. شخص شاه نیز به این مسائل توجّه خاصی مبذول می‌داشت. ایجاد شهرها و احداث راه‌ها، کاروانسراها به شکفتگی اوضاع اقتصادی کمک کرد که بازتاب طبیعی آن بهبود نسبی زندگی طبقات فرو دست کارگران، پیشه وران و کشاورزان بود. مهمتر از همه این که شاه زندگی اجتماعی و سیاسی خود را در درون کاخ و دربار محدود نکرد و سیستم خبریابی و گزارش گیری را تنها بر گزارش‌های مأموران رسمی متکّی نساخت؛ بلکه خود نا آشنا به میان مردم رفت و خود را به لباس آنان درآورد. با ایشان غذا خورد و شب را در کلبه‌هایشان بیتوته کرد. در سیمای شهروند ساده به شبکه‌های خدمات اجتماعی رسیدگی کرد و به جزئیات احوال آن‌ها آشنا شد. این شیوه‌ی سلطنت تا آن زمان اگر هم سابقه داشت به وسعت و عمومیّت ایّام سلطنت شاه عباس نبود. از سویی چون شخصاً با وجود قساوت و سنگدلی بی نظیرش مردی زنده دل و شاد خواه و با ذوق و پر تحرّک بود و به تقویت و توسعه‌ی این روحیّه در میان مردم علاقه داشت لذا بیشتر مقبول طبع مردم واقع می‌شد. علاقه‌ی وافر او به موسیقی و افزایش به شرکت در مجالس میگساری و رقص و شادی و جشن و سرور موجب شده بود که از میان مردم ده‌ها و صدها هنرمند شاعر و موسیقیدان و آواز خوان و رامشگر برخیزند و تربیت شوند. شاه عباس در جشن‌های ملی و عمومی با شوق و رغبت شرکت می‌کرد و علاقه‌اش به این گونه تفریحات، تحرّک و شور و شوق فراوانی در میان مردم ایجاد می‌کرد. به شرکت او همراه با زنان حرمسرایش در جشن‌های آتش بازی و چراغان که به مناسبت‌های گوناگون به اشاره او ترتیب می‌یافت، در نوشته‌های مورّخان و سیّاحان به کرّات اشاره شده است. جشن‌های ملی ایران نظیر نوروز و آب ریزان در زمان شاه عباس رونق ویژه یافته بودند.

درباره اشاعه و پذیرش باورهای خرافی پادشاه در مردم می‌توان چنین نتیجه گرفت که بسیاری از عناصر فرهنگ ملی ایران را همانند سایر ملل، افسانه‌های عامیانه متّکی بر باورداشت‌های خیالی تشکیل می‌دهد. مضامین افسانه‌ها را از جهت مضمون و هنری که در بافت و ترکیب آن‌ها به کار رفته همواره برای مردم سرشار از جاذبه و لذّت بوده است. در این میان بسیاری از وقایع درست و نادرست تاریخی دستمایه‌ی افسانه پردازان قرار گرفته است و آن‌ها با افزودن شاخ و برگ و یا کاستن برخی از حوادث اصل داستان و واقعه‌ای را در قلمرو افسانه وارد می‌کرده‌اند. از سوی دیگر تأثیر پذیری مردم از القائات مربوط به عوالم غیب، معجزه، جادو، فال، استخاره و ....موجب می‌شده است که این زمینه مورد استفاده یا به بیان دیگر مورد سوء استفاده پادشاهان و حکام و قدرتمندان قرار گیرد و وسیله‌ی‌ ایادی و عوامل آن‌ها رواج و اشاعه یابد. طبع بسیاری از پادشاهان نیز آماده تأثیر پذیرفتن از وسوسه‌ها و القائات منجّمان و ستاره شناسان و رمّالان بوده است. تا قبل از مشروطه تقریباً کمتر پادشاهی را می‌یابیم که در دربار خود رمّالی و اختر شناسی نداشته باشد. وجود این منجمان در نزدیک مقام صاحب قدرت و نفوذ در مزاج او، گاه موجب تغییرات و تأثیرات مهم و بروز حوادث سهمگین می‌شده است. شاهان صفوی که خود بر بستری از اندیشه‌ها و باورهای شاخ و برگ داده شده و از پیش ساخته‌ی مرشدان مذهبی سلاله صفوی به حکومت رسیدند و رابطه آن‌ها با مردم در پوششی چنین پیچیده شده بود و به طریق اولی هر کدام را داعیه‌ای در این زمینه بود و از میان آن‌ها شاه عباس بیشتر از همه، نه تنها خود او بلکه حداقل به مدد زمینه‌های قبلی و موروثی و تبلیغات اطرافیان و اوضاع اجتماعی و کامیابی‌های سیاسی و اجتماعی او، مردم نیز وی را در کانون افسانه‌هایی که می‌ساختند قرار می‌دادند.»[6]


 



[1] - سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه دکتر شجاع‌الدین شفا، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، ص 25

[2] - تاریخ عالم آرای عباسی، تألیف اسکندربیک ترکمان، به اهتمام ایرج افشار، چاپ گلشن، 1350، جلد دوم، صص 1105 و 1106

[3] - زندگانی شاه عباس اوّل، جلد دوم، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، ص 371

[4] - زندگانی شاه عباس اوّل، جلد دوم، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، ص 355

[5] - در همین رابطه تکتاندرفن دریابل نیز در صفحه 56 خاطرات خود که شاه عباس را در تبریز ملاقات کرده و همراه وی بوده است، می‌نویسد:«وقتی شاه از شهر یا دهکده‌ای می‌گذشت مردم عادی از هر سو می‌دویدند و مردان و زنان و کودکان دایره وار جمع می‌شدند و دست یکدیگر را می‌گرفتند و در حالی که به رسم خودشان جست می‌زدن، می‌رقصیدند و می‌خواندند. در وسط هر حلقه دو یا سه نفر بودند که دُهل داشتند و آن را به سبکی خاص می‌نواختند. این دُهل‌ها به نوعی طبل‌های ما شباهت دارد که یک طرف آن را با پوست پوشانده‌اند و با چهار حلقه برنجی زینت شده است. در جلفا برای تجلیل از شاه همه جا را چراغانی کرده بودند. خانه‌های این منطقه که بام ندارد و با بالکون‌ها تزیین می‌شوند، با پنج هزار چراغ کوچک زینت شده بود که تا صبح روشن بودند.»

[6] - شاه عباس کبیر، مرد هزار چهره، تألیف محمّد احمد پناهی سمنانی، 1369، ناشر کتاب نمونه، چاپ اول، صص 151 و 156 و 157

7- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد