شاه عباس از نظر این که فردی خرافاتی بوده است تردیدی نیست. او نیز همانند دیگر پادشاهان بدون تعیین ساعت سعد و نحس دست به اقدام مهمی نمیزد. بنابراین نقش و تأثیر افکار منجّمان و روحانیان و حرمسرایان را بر اعمال پادشاه نمیتوان نادیده گرفت. البته این ارتباط تنگاتنگ عوامل قدرت در پشت پردهی تاریخ ایران در دربار حاکمان از سابقهای طولانی برخوردار بوده و هنوز هم وجود دارد. یکی از وقایع نادر در زمان زمامداری شاه عباس اول انتخاب یوسفی ترکش دوز و بر تخت سلطنت نشاندن وی به مدّت سه روز میباشد که پس از آن وی را به قتل میرسانند. در ظاهر امر هدف از انجام این عمل به خاطر رفع بلا و نحوست سلطنت بوده است؛ ولی از آن جا که عملکرد این اقشار در تحولات اجتماعی و سیاسی از اهمیّت زیادی برخوردار است، در رابطه با این اقدام نیز باید به نقش آنان توجّهی خاص گردد. در این باره جای سؤال است که چرا یوسفی ترکش دوز و پیرو یکی از گروههای مخالف بر علیه حکومت صفوی را انتخاب کردهاند؟ او یکی از رهبران پر قدرت فرقهی نقطویه بود. فرقهی نقطویان یا پسیخانیان از جمله گروههایی بودند که بر ضد دولت صفوی برخاسته و مبارزه میکردند و شاه عباس در همین سال موفّق به برانداختن آنان شد. مؤلّف تاریخ سلطانی هم به این نکته اشاره دارد که بعد از آن که سه روز از نمایش گذشت شاه عباس بر مسند کامرانی جلوس فرموده، علما و صلحا و امرا حاضر شده، مجلس داد و عدل آراستند و مولانا سلیمان ساوجی نیز که به الحاد مشهور بود و امیر سید احمد کاشی و درویش کمال اقلیدی و چند نفر دیگر از درویشان ملاحده که در کاشان و اصفهان بودند به قتل رسیدند.[1] در این مورد ملّا جلالالدین محمّد منجم یزدی از بین وقایع سال 1001 هجری در تاریخ عباسی یا روزنامه ملا جلال به این حادثه اشاره دارد و مینویسد: «ستارهای در این ایّام پدید آمد که منتج تغییر و تبدیل پادشاه عصر بود. مقارن این حال یوسفی ترکش دوز و برادرش در الحاد تصانیف داشتند، آوردند. رأی این پیر غلام جلال منجّم در علاج آن ستاره بر این قرار گرفت که شخصی را پادشاه میباید کرد و چون چند روزی پادشاه باشد او را باید کشت تا اثر آن ستاره ظاهر شده باشد و کار خود را کرده باشد. بناء علیه یوسفی را در پنجشنبه هفتم ذیقعده پادشاه ساخته و کلب آستان علی را از پادشاهی معزول گردانیدند و در یکشنبه دهم همین ماه یوسفی ترکش دوز را به طالعی که مقتضی بود به قتل آوردیم و شاه دین پناه به طالع مسعود به تخت سلطنت نشست و منبعد هر چند تفحصّ و تجسّس این ستاره کردند به نظر نیامد.»[2]
مورخان عصر حاضر و گذشته نیز با استناد به همین روایت ملّا جلال به توصیف نمایش قتل یوسفی ترکش دوز پرداختهاند و به عنوان مثال در متن کتاب فوایدالصفویه چنین آمده است: «غرایب وقایع که در زمان دولت او جلوهی ظهور نمود به سلطنت برداشتن یوسفی ملحد و قتل او بود. آن سانحه به طریق اجمال آن که مولانا جلالالدین محمّد منجم یزدی در سنه هزار و دو به خاقان ظلالله عرض داشت نمود که از آثار کواکب و قرانات علوی و سفلی، دلالت بر فناء پادشاهی ایران میکند. صلاح وقت در این است که سه چهار روز خود را از سلطنت خلع و کناره نموده، شخصی را که شرعاً قتل او روا باشد به پادشاهی اختیار کنند و بعد از دو سه روز به نفس اکبر قرآن به جلاد حادثهی دوران سپارند که دمار از روزگارش برآرند. بنا بر آن استاد یوسفی ترکش دوز ملحد را که از مریدان درویش خسرو قزوینی مکّار نابکار بود برای این کار اختیار نموده، تاج شاهی بر سرش نهاده و اسباب سلطنت برای وی آماده و مهیّا کرد. بعد از دو سه روز استاد یوسفی ملحد را به جلّاد حادثات سپرده به قتلش رسانیده و به صحبت پیوست که در آن زمان ظریفی به مولانا منجّم مذکور به طریق ظرافت گفت که چون یوسفی را پادشاه نافذ فرمان قرار دادهاند و او باعث این همهی مشقّت و مهربانی، شما را میداند اگر پیش از عزل و قتل خود حکم به قتل شما کند علاجش چه به خاطر آوردهاید و دفع آن را چه اندیشه کردهاید؟ مولانا از استماع این سخن در بحر حیرت فرو رفته، سیلی خور امواج تفکّر گردید و قریب بود که از وفور توهّم و توحّش پرواز نماید. بنا بر این مصلحت، دو سه روز که حکم یوسفی نفاذ داشت در کنجی خزیده خود را به هیچ کس ننمود، چون خلق جهان در آن سه روز مأمور به سجده و پابوس استاد یوسفی تیره روز بودند. او نیز به مصداق مصرع: سلطنت گر به همه لحظه بود مغتنم است؛ آن ملحد دلی به آن پادشاهی خوش کرده، داد عشرت و تنعّم میداد و شکمی از عزای خود بیرون میآورد. حکیم رکنالدّین مسعود کاشی که سرآمد شعرای زمان بوده این قطعه را مناسب آن در رشتهی بیان کشیده:
شها تویی که در اسلام تیغ خونخوارت هزار ملحد چون یوسفی مسلمان کرد
فتاد در دلم از یوسفی و سلطنتش دو بیت قطعه مثالی که شرح نتوان کرد
جهانبان همه رفتند پیش او به سجود دی که حکم تو اش پادشاه ایران کرد
نکرد سجده آدم به حکم حق شیطان ولی به حکم تو آدم سجود شیطان کرد»[3]
همان گونه که ملاحظه میگردد اکثر منابع از همان روایت ملّا جلال استفاده کردهاند و عقیدهی بسیاری را بر آن است که مورد یوسفی ترکش دوز یکی از بازیهای ملا جلال منجم بوده است. شاه عباس نیز به دلیل آن که در فکر سرکوب نهضت نقطویان بود از این مسأله استفاده و با آن موافقت کرد. در پایان سومین روز پادشاهی یوسفی ترکش دوز وی را به دار آویخته و تیربارانش کردند. پادشاه نیز پس از بازگشت از لرستان علما را در یک محکمه جمع کرد و در آن جا درویش خسرو را محکوم ساختند. ریش درازش را کندند و وارونه بر خری نشاندند و در کوچه و بازار قزوین گرداندند و روز دیگر از جهاز شتری حلقآویزش کردند و به دنبال آن کشتار هولناک نقطویان آغاز گردید.
[1] - پناهی سمنانی نیز بدین نکته اشاره دارد و در صفحه 255 کتاب مرد هزار چهره مینویسد: «شاه عباس هنگام دستگیری یوسفی ترکش دوز از او پرسید که ظهور ستاره دنباله دار چه تأثیری در احوال جهان دارد؟ یوسفی گفت: در اساس سلطنت تغییری روی میدهد و یکی از درویشان سلسله ما به سلطنت میرسد. شاه گفت: در سلسله شما برای پادشاهی از تو کسی لایقتر نیست. تو را پادشاه میکنیم تا اثر این ستاره مطابق حکم تو باشد.»
[2] - تاریخ عباسی یا روزنامه ملّا جلال، تألیف ملّا جلالالدّین منجّم، به کوشش سیف الله وحید نیا، انتشارات وحید، چاپ اول، 1366، ص 122
[3] - فوایدالصفویه، تألیف ابوالحسن قزوینی، تصحیح و مقدمه دکترمریم میراحمدی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1367، صص 39 و 40
4- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401