پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

قساوت و بی رحمی شاه عباس اول صفوی

 

 

قساوت و بی رحمی شاه عباس

 

در بین القاب شاه عباس واژه‌ی مرد هزار چهره شایسته‌ترین لقب منتسب به وی می‌باشد و کمتر مورّخی است که به این نکات اشاره نکرده باشد. شخصیّت شاه عباس معجونی از صفات مثبت و منفی است که گاه وی را در بالاترین نقطه نمودار استقرار و تحکیم حکومت صفوی و گاه در کنار خونخوارترین و بی رحم‌ترین افراد تاریخ قرار داده است. او همان گونه که در جایی موجب افتخار و نجات ایران است در جای دیگر مسؤول ترویج خرافات و ریاکاری و اضمحلال و سقوط حکومت صفوی نیز می‌باشد. بر اساس روایات موجود وی در مقابله با دشمنان و راهزنان و کسانی که مخّل امنیت و آرامش جامعه بوده‌اند به شدّت برخورد کرده و سخت‌ترین روش‌ها را برای ارعاب و شکنجه‌ی آنان به کار برده است. او برای انجام این کارها علاوه بر خودش که به راحتی دست و زبان دیگران را قطع می‌کرد مجهّز به گروه‌های مختلف آدمکشی و آدمخواری و میرغضبان و جلادان خاص بود که حتا مطالعه‌ی رفتار آنان نیز غیر قابل تحمّل و تصوّر می‌باشد. البته لازم به ذکر است که خود شاه عباس نیز با تمام دلیری و شجاعت از توطئه‌ی سران قزلباش می‌ترسید و چندان آسایش نداشت و برای آن که دچار سرنوشت برادرش حمزه میرزا نگردد خوابگاه شبانه‌ی خویش را معیّن نمی‌کرد و برای وی بسترهای گوناگون آماده می‌کردند و گاه نیز در میانه‌ی شب بستر خویش را تعویض می‌کرد. ژرژ تکتاندر فن دریابل معاون اول سفیر آلمان که بعد از فوت سفیر در تبریز به حضور شاه عباس رسیده بود درباره اولین ملاقات خود با وی و تحویل نامه‌ی امپراتور می‌نویسد: «من به آدابی که قبلاً به من گفته شده بود یعنی پس از تعظیم کردن و بوسیدن دست شاه نامه‌ها را به او دادم. شاه نامه‌ها را با احترام گرفت و همچنین پیشکش‌های مرا پذیرفت و دست بر سرم گذاشت و مرا نزدیک خود نشاند. بعد خودش مُهر نامه‌ها را گشود. پس از آن که آن‌ها را باز کرد و پیش از خواندن آن‌ها یک نفر اسیر ترک را به کاخ آوردند که در زنجیرهای گران بسته بود و در برابر اعلیحضرت زانو زد. بعد دو شمشیر برای شاه آوردند که یکی را پس از دیگری آزمایش کرد. شمشیر اولی که دسته‌اش و غلافش تزئینات طلایی داشت چند روز بعد به عنوان هدیه برای من فرستاده شد؛ اما شمشیر دوم را شاه از غلاف برکشید و از جای خود برخاست و بدون آن که چهره‌اش کوچکترین احساس و هیجانی را نشان دهد سر زندانی ترک را که در برابرش عجز و لابه می‌کرد، قطع کرد.»[1]

محمود حکیمی نیز در مورد تظاهر به دل رحمی و انساندوستی شاه عباس می‌نویسد: «شاه عباس با همه‌ی قساوت، بی رحمی و سفّاکی سعی داشت که خود را مهربان و انسان دوست و عاشق مردم نشان دهد. گاهی به عنوان این که از مردم شرمسار است سخت به گریه می‌افتاد. در روزهای عزاداری نیز اشک می‌ریخت و بر سر و سینه می‌زد. او به ظاهر بسیار ساده و بی پیرایه زندگی می‌کرد. به امتیازات ظاهری و زینت و زیورهای شاهانه به چشم بی اعتنایی می‌نگریست. در مجالس بزم و انس مهربان و ملایم و بی تکبر بود و در کوچه و بازار سعی داشت که با گفتگوی با مردم عادی خود را نسبت به مقام سلطنت بی اعتنا نشان دهد. اما علاقه‌ی باطنی شاه عباس به حفظ قدرت و حکومت شخصی به حدی بود که در این راه از کشتن و کور کردن فرزندان و نوادگان عزیزش نیز خودداری نکرد. پسر بزرگ خود صفی میرزا را به اندک بهانه و بدگمانی کشت و دو پسر دیگر را بی هیچ اندیشه و تردید کور کرد.

گاهی که به علتی خشمگین می‌شد از کشتن مردم بی گناه نیز خودداری نمی‌کرد. نوشته‌اند که وقتی مرد فقیری از کابل به مازندران رفته و برای رفع خستگی بیرون شهر اشرف روی سبزه‌ها خفته بود، اتّفاقاً شاه عباس با جمعی از همراهان به عزم شکار از آن جا می‌گذشت. اسبش از دیدن مرد خفته رم کرد و شاه از حرکت نا به هنگام او خشمگین شد. پس بی تأمّل تیری در کمان گذاشت و بر قلب آن مرد بیچاره زد و به خنده گفت که نسبت بدان مرد ظلمی نکرده؛ بلکه خوابش را درازتر کرده است! همراهان وی نیز از طریق تملق هر یک تیری بر آن مرد بی گناه زدند. به طوری که در یک لحظه سراپایش از تیر پوشیده شد. شاه عباس جز قدرت فردی وجود قدرت و شخصیت دیگری را در سراسر کشور نمی‌توانست تحمل کند. اگر از رجال و سرداران او یکی با ابراز لیاقت و مردانگی بلند نام و انگشت نما می‌گشت بر او حسد می‌برد و با بهانه جویی و یا بدون هیچ بهانه‌ای از میانش بر می‌داشت و سپس از بیم آن که مبادا بستگان و نزدیکانش با وی از در انتقام درآیند همه آن‌ها را هم با قساوت می‌کشت. وی در سال 997 هجری مرشد قلی خان استاجلو را که با فداکاری او به پادشاهی رسیده بود، کشت و بی‌درنگ بستگان او را هم نابود کرد. از جمله ابراهیم خان استاجلو حکمران مشهد را بدون هیچ گناهی کشت. مهدی خان چاوشلو و فرهاد بیگ قرامانی نیز از سردارانی بودند که به شاه عباس خدمت بسیار کردند اما شاه عباس که فاقد عاطفه و نمک شناسی بود با بی رحمی تمام فرمان قتل آن‌ها را صادر کرد.

دژخیمان او در مجازات اشخاص شیوه‌های کور کردن، گوش و بینی و زبان بریدن، زنده پوست کندن، در آب جوش سوزاندن، دست و پا بریدن و قطعه قطعه کردن، شکم دریدن و گردن زدن، کباب کردن و به حلق آویختن و سرب گداخته در گلوی مقصّران ریختن را به کار می‌بردند. به دستور شاه عباس دژخیمان در سال 1020 هجری قمری چشمان جلال‌الدین محمّد منجم مخصوصش را در آوردند و گوش و زبانش را بریدند. و در سال 1021 هجری پوستِ کرم اسوار را در میدان لاهیجان کندند و آن را با کاه پر کرده و در ولایت بگرداندند. در ربیع‌الاول 999 هجری یکی از مخالفان را در قزوین در دیگ کرده و جوشاندند. شاه عباس گاهی اوقات نانوایان و کاسب‌های دیگر را به جرم کم فروشی به سیخ می‌کشید. بنا به نوشته تاورنیه زمانی فرمان داد تا در میدان اصفهان شبانه تنوری ساختند و سیخی بلند فراهم کردند. بامداد روز دیگر نانوا و کبابی را به دستور وی گرفتند و گرد شهر گرداندند. کسی پیشاپیش ایشان جار می‌زد که این نانوا و کبابی امروز به جرم کم فروشی در میدان شهر پخته و کباب خواهند شد. پس از آن خباز را در تنور افکندند و کبابی را به سیخ کشیدند. شاه عباس هروقت که می‌خواست دژخیمانش کسی را بکشند با تبسّم و مهربانی به زبان ترکی می‌گفت یخشی سخله یعنی از او خوب نگهداری کنید. ادای این عبارت به منزله حکم اعدام بود و جلادان بی‌درنگ محکوم را سر می‌بریدند. شاه عباس گاهی اوقات محکومان را مجبور می‌ساخت که قطعاتی از گوشت تن خود را بخورند. هولناکترین مجازات مقصران در عصر شاه عباس آن بود که محکومان را طعمه سگ‌های درنده و وحشی می‌ساختند که برای همین کار تربیت شده بودند. پیترو دلاواله در باره این سگ‌های وحشی می‌نویسد این گونه سگان قوی جثّه را مخصوصاً برای دریدن و خوردن محکومان تربیت می‌کنند و بر طبق قوانین و رسوم کشور با رعایت نوع جنایات و مقام اجتماعی جنایتکاران در اعدام مقصران به کار می‌بردند.

شاه عباس با این خوی درندگی به دینداری سخت تظاهر می‌کرد به طوری که منشی مخصوص وی اسکندر بیگ ترکمان در باره حالات روحانی این پادشاه سفّاک و خونریز می‌نویسد هیچ وقت از توجّه و استغراق به درگاه الهی غافل نبوده در هنگام توجّه و عرض حاجات چنان مستغرق بحر وصول درگاه احدیت می‌گردند که گوئیا از بدن خلع گشته‌اند و در جمع امور دولت به تفأل و استخاره عمل نموده، بی مشورت الهی مرتکب امری از امور دولت و سلطنت و انتظام مملکت نمی‌گردید و آن چه نص قرآن مجید نهی نماید گرچه عاجلاً به حسب ظاهر محظورات لازم آید مصلحت الهی را منظور داشته و پیرامون آن نمی‌گردد. شاه عباس در هنگام جنگ برای فریب دادن سربازان با ایمان وضو می‌ساخت و نماز می‌گزارد و از درگاه باری تعالی درخواست پیروزی و نصرت می‌کرد. او در میدان جنگ پیراهن خاصی می‌پوشید که بر روی آن ادعیه‌ی و آیاتی از قرآن نوشته شده بود!!»[2]

این گونه اقدامات در مورد پادشاهان دیگر نیز روایت شده است؛ ولی از آن جا که توده‌های مردم بدترین قانون‌ها را از بی قانونی بهتر می‌دانند به همین دلیل شاه عباس و شاه اسماعیل دوم را بر پادشاهان دیگر که دست صاحبان قدرت را برای ظلم و ستم باز گذاشته بودند ترجیح داده‌اند. علاوه بر مؤلّف عالم آرای عباسی که برخی اقدات شاه عباس را حکمت الهی دانسته، دکتر نصرالله فلسفی نیز تا حدودی آن اقدامات را برای کنترل اوضاع آشفته دربار لازم دانسته است و می‌نویسد: «در طریق پیشرفت کار سلطنت و برای مرعوب ساختن مدّعیان خویش بی اندک ملاحظه و ترحّم و تردید، هر کس را که به حقیقت یا به گمان، مانع فرمانروایی مطلق و مخالف اراده‌ی شخصی خود دید از میان برداشت. چون خودرأیی و اقتدار و نفوذ فوق‌العاده‌ی سرداران قزلباش را با کار سلطنت سازگار نمی‌یافت به بهانه‌های گوناگون افراد صاحب نفوذ ایشان را گناهکار و بی گناه می‌کشت و اختیارات موروثی آنان را محدود کرد. در سیاست مجرمان و دزدان هم بسیار بی رحم و سختگیر بود. غالباً تقصیر کوچکی را بهانه‌ی کشتن مقصران می‌ساخت و شهری را به جزای گناه چند تن قتل عام می‌کرد. با اسیران دشمن نیز کمتر مهربان بود و معمولاً ایشان را به دست دژخیمان می‌سپرد. برای کشتن گناهکاران و کسانی که به حق یا به نا حق گرفتار آتش خشمش می‌شدند دژخیمان و مأموران گوناگون داشت و سر بریدن و پوست کندن و در آتش سوختن و دست و پا و گوش بریدن و چشم کندن و در پوست گاو کشیدن و امثال آن‌ها از جمله سیاست‌های معمول وی به شمار می‌رفت. البتّه کتمان نمی‌توان کرد که به دستیاری همین سیاست سخت و قساوت آمیز موفّق شد در اندک زمانی بنیان سلطنت صفوی را که پس از مرگ شاه تهماسب اول به راه انقراض و نیستی می‌رفت از نو استقرار سازد و قدرت حکومت مرکزی را بر سراسر ایران مستقر گردانده و دست حکّام ستمکار و دزدان و راهزنان را از مال رعایا کوتاه کند. اگر اوضاع آشفته و حالت ملوک‌الطوایفی و بی سر و سامانی ایران و نیز طرز فکر و روحیّه مردم زمان و روش حکومت‌های گذشته کشور را مخصوصاً از حمله‌ی مغول به بعد در نظر آوریم به حکم انصاف معتقد خواهیم شد که شاه عباس در اختیار حکومت استبدادی تا حدّی مجبور بوده و درین سیاست روش چنگیزی و تیموری و حتی سیاست جد خود شاه اسماعیل را سرمشق ساخته است.»[3]


 



[1] - ایترپرسیکوم (گزارش سفارتی به دربار شاه عباس اول)، از ژرژ تکتاندر فن دریابل، ترجمه محمود تفضّلی، 1351 انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ص 53

[2] - تاریخ تمدن جهان، داستان زندگی انسان، تألیف محمود حکیمی، جلد هفتم، 1380، صص 45 تا 47

[3] - زندگی شاه عباس اول، جلد اول، نصرالله فلسفی، ص 121

4- آینه عیب نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد