گزارش کشتار و بی رحمی شاه عباس تنها به مورّخان داخلی نیست و سیّاحان اروپایی نیز بدان اشاره کردهاند؛ چنان که در سفرنامه برادران شرلی و زمانی که در شهر قزوین منتظر ورد وی بودند، مینویسد: «همین که به قدر نیم فرسنگ از شهر دور شدیم یک تماشایی دیدیم که ندرتاً دیده میشود و از ده هزار نفر سرباز، دوازده هزار سر بریده بر روی نیزههای خود زده و بعضیها گوشهای آدم را به ریسمان بسته از سینهی خود آویخته بودند. بلافاصله متعاقب آنها کُرناچیان میآمدند و صدای غریب با وحشتی در میآوردند. این کُرناها به کلّی ورای شیپورهای انگلیسی است، به قدر دو یارد و نیم طول دارد و طرف پهنش به اندازهی یک کلاه بزرگی است. بعد از آنها طبّالان میآمدند. طبلهای آنها از برنج ساخته شده بود و بر روی شتر قرار داده بودند. بعد شش نفر بیرق دار میآمدند. بعد دوازده نفر غلام بچّهها هر کدام نیزهای به دست داشتند. بعد از آنها به فاصلهی زیاد خود پادشاه تنها سوار شده، نیزهای در دست و تیر و کمان به دوش، شمشیر بر میان بسته و خنجری در کمر میآمد. شخصی بود کوتاه قد، ولی با قوت و رنگش گندمگون بود. هنگامی که در معیّت پادشاه به نزدیک اصفهان میرسند، نقل میکند در این جا مکث نمودیم و پادشاه به سردار کل (الله وردیخان) امر کرد که سربازهای خود را به ترتیب جنگ درآورد. بعضی از آدمهای پادشاه نتوانستند به طوری که رضایت شاه بود رفتار کنند. همچنین از وضع سربازها هم به قدری که مترقّب بود راضی نشد و شمشیر خود را کشیده، میان آنها داخل شد. دقیقاً چهار نفر از آنها را زخم منکری زد و رفته رفته غضبش بیشتر شد و کتفهای چند نفر را برید و یک نفر از بزرگان که همیشه کاری جز تبسّم نداشت برای استعانت از ما به میان ما آمد. پادشاه ملتفت شده چنان ضربتی به او زد که دو نصف شد. در ادامهی خاطرات خود ذکر میکند که یکی از کشته شدگان نوکر سر آنتوان بود. پادشاه بعد از شنیدن قتل وی به سر آنتوان میگوید از این کار متأسّفم امّا بعد از آن که متوجّه میشود آن فرد ایرانی بوده است بسیار خوشحال میشود و میگوید الان هیچ غصه ندارم و حتی شش نفر ایرانی در مقابل یک خارجی ارزش ندارند.»[1]
دکتر نصرالله فلسفی نیز در مورد میرغضبان وی مینویسد: «شاه عباس برای کشتن و شکنجه کردن و کیفر دادن مقصّران و گناهکاران دژخیمان خاص داشت. عدد جلّادانش که همه را از مردان درشت استخوان قوی هیکل و بلند قامت و بد روی برگزیده بود به پانصد تن میرسید. افراد این دسته کلاههای بزرگی که دستاری سرخ گرد آن پیچیده میشد بر سر مینهادند و ریش تراشیده و سبلتهای بلند خنجر آسا داشتند. رئیس ایشان یا میرغضب باشی مردی زشت خوی و خونخوار و بی رحم به نام شیخ احمد آقا از طایفه شرف لوی استاجلو بود که از آغاز سلطنت شاه عباس به خدمت او درآمده و به دربانی دولتخانه ی شاهی گماشته شده بود و پس از آن داروغهی شهر قزوین شد.[2] نوشتهاند که درین منصب دکّانی در آن شهر برای بریان پزی و کباب فروشی گشوده بود و هر کس را که به تهمت دزدی و راهزنی میگرفت در آن دکان به تنور گداخته میانداخت یا به سیخ میکشید. چون به کار میرغضبی گماشته شد در خونخواری نیز ترقّی کرد و کار قساوت و بی رحمی را بدانجا رسانید که منفور خاص و عام گشت. این مرد و دستیارانش همیشه در آستانهی بارگاه شاهی منتظر فرمان بودند تا به یک اشارهی شاه گناهکاران را به سزا رسانند. گردن زدن و چشم کندن و زیر لگد کشتن و زبان و گوش و بینی بریدن از کارهای عادی و معمول ایشان بود. گاه نیز شاه عباس چون بر مردم شهر یا ولایتی خشم میگرفت، شیخ احمد آقا و یارانش را بر سر ایشان میفرستاد و این گروه که به خون ریزی و مردم کشی خو گرفته بودند آن مأموریت را به دلخواه شاه و بلکه شدیدتر از آن چه او اشاره کرده بود انجام میدادند. از آن جمله در سال 1003 هجری که چند تن از امرای گیلان بر شاه عباس یاغی گشته، سپهسالار لاهیجان را کشته بودند شاه عباس، شیخ احمد آقای میرغضب را مأمور کرد که به گیلان رود و با کمک چند تن از حکام محلی مقصران را به چنگ آورد ولی چون پس از یک ماه جستجوی ایشان به جایی نرسید و از یاغیان اثری پیدا نشد شاه بر مردم گیلان خشم گرفت و به میرغضب فرمان قتل عام فرستاد. نویسنده تاریخ نقاوةالآثار در این باره مینویسد شیخ احمد آقا آن چه مقتضای غضب و قهر جهانسوز شهریار بوده، کرد و شیوهای که نفس بد آموزش تقاضا داشت بر آن افزود و کار سفّاکی را در آن ولایت بدانجا رسانید که زنان از ترس او بچّه افکندند و بعضی زنان را که این حالت واقع نشد، شکم ایشان شکافت و بچّه را به در آورد و بر سر نیزه کرد. اطفال را همچنان در مهد دو پاره میکردند و چون علی بیگ را در آن بیشهها گرفتند با متابعانش بدین صورت به قتل رسانیدند که دو درخت نونهال را که قریب به یک دیگر بود، یافته به زور به یک دیگر نزدیک میکردند و بر یکی از آن دو درخت یک پای و بر دیگری پای دیگر فردی از آن جماعت را میبستند و رها میکردند. به فرمان شاه، شیخ احمد آقا یک سال در گیلان ماند و از مردم گیلان احیاناً کسی گزلکی یا زهگیری با خود برمیداشت به همان گزلک و زهگیر او را میکشت.»[3] و [4]
[1] - سفرنامه برادران شرلی در زمان شاه عباس کبیر، ترجمه آوانس با مقدمه دکتر محبت آئین، چاپ دوم، 1357، صص 68 و85 و 86
[2] - میرزا بیگ جنابدی مؤلف روضهالصفویه در صفحه 724 ضمن توصیف مفصل این روایت به این نکته اشاره دارد که علاوه بر شیخ احمد آقا، ملک بیگ اصفهانی چارچی باشی تحت فرمان شاه بود که با یاران خود مسمّی به چیگ یین یعنی گوشت خام خور بودند. آن فرقه نیز آلت سیاست و غضب بودند که گناهکاران را از یکدیگر میربودند و بینی و گوش ایشان را به دندان قطع نموده، بلع میفرمودند.
[3] - زندگی شاه عباس اول، جلد دوم، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، ص 124
[4] - در فرهنگ عمید گزلک به معنی کارد کوچک دسته دار و زهگیری به انگشتانه چرمی یا استخوانی که در قدیم هنگام تیراندازی با کمان به سر انگشت میکردند تا زه کمان آسیب به انگشتان نرساند معنی شده است.
5- آینه عیب نما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401