پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

سیاست داخلی شاه عباس اول صفوی

 

 

سیاست داخلی شاه عباس

 

به راستی شاه عباس اول در بالاترین نقطه‌ی نمودار حکومت صفویان قرار دارد و یکی از مهمترین علل کسب این موفقیّت را باید در سیستم مدیریت داخلی وی جستجو کرد. در زمان او دولت مرکزی شکل گرفت و نیروهای تولیدی و صنایع و تجارت رونق یافت. ایجاد امنیت و تأسیس کاروانسراها موجب و باعث توسعه‌ی روابط سیاسی با دولت‌های دیگر شد. شاه عباس در کنار استبداد فردی و موروثی زمان در محیطی پرورش یافته بود که دیگر پادشاهان صفوی از آن محروم بودند؛ زیرا وی دست آورد و تراوش‌ فکری حرمسراها نبود و در محیط آمیخته از زد و بندهای سیاسی بزرگ شده و پرورش یافته بود. او از دوران کودکی شاهد جدال و اختلافات و بحث‌ و جنگ‌های متعدّد بوده و این ویژگی در زندگی هیچ کدام از پادشاهان بعد از وی که محصول حرمسراها می‌باشند، وجود ندارد. شاه عباس پس از آن که به حکومت رسید سعی بر آن داشت که با استبداد حکومت کند و تمام قدرت‌های پراکنده‌ی سیاسی و مذهبی را در دست گیرد و سر و سامانی به وضع آشفته‌ی ایران دهد و در این راه موفّق نیز گردید. او با تشکیل ارتش شاهسون و استفاده از جوانان جویای نام و با وعده به تملّک و تصرّف اموال مخالفان مبارزات خود را شروع کرد و حتی به مرشد قلی خانی که او را به قدرت رسانیده بود رحم نکرد و وی را با نیرنگ از میان برداشت.[1] نصرالله فلسفی در مورد شکل گیری شخصیّت شاه عباس یکم می‌نویسد: «شاه عباس مدت‌ها پیش از آن که بر جای پدر بنشیند، شاید بر اثر تعلیمات و تلقینات ممتد علی قلی خان شاملو سرپرست و مربّی دوران کودکی و جوانی خویش و در نتیجه‌ی تجاربی که از حوادث تلخ و نامطلوب پادشاهی شاه اسماعیل دوم و پدر خود شاه محمّد داشت نقشه‌ی سلطنت خویش را بر این اصل قطعی طرح کرده بود که با استبداد کامل حکومت کند و تمام مناصب و مقامات و اختیارات موروثی سرداران قزلباش را منسوخ سازد. مصمّم بود کسانی را که داعیه‌ی قدرت و مداخله در امور سلطنتی و کشوری و جرأت اظهار رأی در تصمیمات شاه دارند یا در وجودشان احتمال ایجاد کوچکترین خطری برای قدرت فردی شاه یا گمان اندک دورویی و بد دلی و ناخرسندی نسبت به شخص شاه رود بی دریغ بکشند و قوای پراکنده و موروثی سران قزلباش را به صورت سپاهی منظم و آزموده و نیرومند درآورد. شاه عباس این سیاست را تا پایان پادشاهی خود دنبال کرد و در راه اجرای این سیاست از کشتن و کور کردن پسران خود نیز مضایقه ننمود. به نیروی همین سیاست پولادین که مکرّر با قساوت و بی رحمی بوده است، توانست نزدیک چهل و دو سال در کمال قدرت و استبداد بر ایران حکومت کند و با تصرّف ولایات از دست رفته و ممالک تازه شکست‌های پدر را جبران نماید و در آسیا دولتی به وجود آورد که در دنیای قرون جدید از لحاظ قدرت و امنیت و ثروت و رواج تجارت و نظم تشکیلات اداری و سیاسی کم نظیر و در سراسر اروپا زبان زد و مورد رشک و تحسین و احترام بود.»[2]

شاه عباس در اجرای برنامه‌ی سیاست داخلی خود که متمرکز بر تغییر نهادهای سیاسی و مذهبی موجود بود از هر روشی استفاده می‌کرد و پایبند به وعده و سوگند خود نبود. پناهی سمنانی در قسمتی از کتاب مرد هزار چهره در باره چگونگی نابودی برخی سران قزلباش می‌نویسد: «سران قزلباش یکی یکی و با بهانه‌های گوناگونی که همواره وجود داشت به دست نیروهای نوخاسته و مقام طلب نابود شدند. منصب و مکنت آن‌ها جایزه‌ی قتلشان قرار گرفت. در کوتاه زمانی امیرالامراها، بیگلربیگی‌ها، خان‌ها و سلطان‌ها که هر کدام حکومتی مستقل داشتند بی هیچ گذشت و اغماضی از صحنه‌ی قدرت حذف شدند. شاه جدید در نظر داشت قدرت مطلق و یگانه و منحصر باشد و چنین هم شد. در این راه به کوچکترین مبادی اخلاقی و انسانی اعتنا نکرد و زور را با حیله و نیرنگ توأم ساخت. در حالی که دلش در التهاب توطئه و دسیسه می‌طپید چهره‌اش را بشّاش و مهربان نشان داد. وعده و نوید دروغ داد و قول شرف داد، ولی آن را شکست. امان نامه نوشت و به مدد آن حریف را به قتلگاه کشاند. برای مثال یعقوب خان ذوالقدر این گونه در دام قرار می‌گیرد. وی از شاه چنین درخواست می‌کند امری که مستوجب خاطر اشرف گشته باشد به عمل نیامده؛ ولی از غضب شاهی اندیشناکم و تا از غضب خسروانه به سوگند اطمینان نیابم که جانم در امان خواهد بود و امیرالامرایی فارس را از من دریغ نخواهند فرمود، جرأت آمدن ندارم. شاه عباس سوگند نامه‌ای به مُهر خویش توسط شیخ بهاءالدّین آملی ( شیخ بهایی) نزد وی فرستاد و رقعه‌ای نیز به خط خویش نوشت که خان باید با کمال امیدواری به درگاه ما آید. تا از دیدار وی خرسند نگشته‌ایم، دست از باده گساری باز نخواهیم داشت. خان ذوالقدر به شیراز آمد. شاه تا محل الله اکبر به استقبالش رفت و از دیدار او چنان به خرسندی و سرور تظاهر کرد که یعقوب خان را از کرده پشیمان ساخت. سه روز به باده گساری و عیش و نوش پرداختند. روز چهارم یعقوب خان به حضور شاه رسید. در این هنگام شاه عباس به حسین خان زیاد اغلی قاجار اشاره‌ای کرد و او که ظاهراً از پیش دستور گرفته بود ناگهان یعقوب خان را از زمین برداشت و بر زمین زد. به چابکی هر دو دستش را از پشت بست و بعد او را به وارث کسانی که به امر وی کشته شده بودند، سپردند و ایشان او را پس از چندین روز شکنجه و آزار کشتند و قطعات بدنش را از بلندترین ریسمان‌های رسن‌باز آویختند.»[3]


 



[1] - همان گونه که بارها تأکید گردید شاه عباس در جهت تضعیف گروهای قزلباش و طوایف قدرتمند دیگر اقدام کرد. پیترو دلاواله که بیش از پنج سال همراه پادشاه بوده است در این باره می‌گوید شاه عباس نهانی با طوایف شیخاوند و قزلباش کینه‌ی شدید دارد تا بتواند از قدرت این طوایف بکاهد و بسیاری از سرداران بزرگ و متنفّذان ایشان را به بهانه‌های گوناگون کشته است. باقی را نیز سخت تحقیر می‌کند و به کارهای پست می‌گمارد و نمی‌گذارد صاحب نفوذ و مالدار شوند تا سر به شورش و نافرمانی برندارند. امروز اتکای او بیشتر به تنفگچیانی که از میان تات‌ها (تاجیک‌ها) انتخاب می‌کند و مخصوصاً به غلامانی است که روز به روز بر می‌کشد و به مقامات بزرگ می‌گمارد. شاه عباس به سران قزلباش چندان بی اعتنایی و سختگیری می‌کند که امروز فرمانبرداری این طبقه بیشتر به علت ترس است نه از جهت محبت و علاقه به شخص شاه. جاسوسان او در همه جا حضور دارند و مردم حتی در خانه خود نیز از سخن گفتن ابا دارند.

[2] - زندگی شاه عباس اول، جلد اول، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، ص 135

[3] - شاه عباس کبیر، مرد هزار چهره، تألیف محمّد احمد پناهی سمنانی، 1369، ناشر کتاب نمونه، چاپ اول، ص 97

4- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد