قضاوت در باره سیاست مذهبی شاه عباس کاری مشکل است و اعمال وی را باید بر مبنای موقعیّت آن زمان مورد بررسی قرار داد. وی نسبت به پادشاهان دیگر صفوی از تعصب کمتری برخوردار بوده و رفتاری بهتری با پیروان ادیان دیگر داشته است.[1] شاه عباس در ادامهی سیاست داخلی خود برای تسلط بر قدرت مذهبی اقداماتی انجام داد که نتیجهی آن برتری نهاد سیاسی بر نهاد مذهبی شد. دکتر مریم میر احمدی در یک جمعبندی کلی نسبت به عقیدهی مذهبی شاه عباس و رفتار وی با پیروان دیگر مینویسد: «سیاست عباس یکم در زمینهی مذهب تا حدّی متعادلتر از اسلافش بود. وی به طور کلی از خود تعصّب کمتری نسبت به مذاهب نشان میداد، امّا با علاقهی کافی نیز به ترویج و تقویت تشیّع پرداخت. رفتار ملایمت آمیز وی نسبت به پیروان سایر مذاهب وجههی ویژهای به دربار شاه عباس از نظر سیاست خارجی آن بخشیده بود. او به اقلیّتهای مذهبی توجّه بسیار میکرد و در دوره او فرمانهایی جهت بهبود اوضاع آنان صادر شد و حتی زمانی که مسیحیان مورد ایذاء دولت عثمانی قرار گرفتند از آنان حمایت کرد. امّا این حمایت شامل سران صاحب نفوذ قزلباش که به خودسری برآمده بودند و حکومتهای محلی که در گوشه و کنار ایران مانند فارس، کرمان و خراسان سعی در استقلال داشتند، نشد.
اقدام بعدی وی در دست گرفتن زمام اموری بود که سابقاً توسط روحانیون اداره میشد و این عمل در حقیقت دورهی افول نفوذ روحانیان در دربار صفوی است. مع ذالک عباس یکم شخصی پایبند مذهب بود. به دستور وی و به سبب ارادتش به خاندان ائمّه در مُهر و قوانین رسمی عبارت «کلب آستان علی و «کلب آستان ولایت» گنجانیده شده بود. وی در میدان نقش جهان اصفهان مجالس سوگواری برگزار میکرد و خود نیز در آن شرکت میجست و سفرای دربار اعمم از مسلمان و مسیحی اجازه تماشا و حضور در جلسات را داشتند. مراسم عزاداری را در هنگام جنگ نیز فراموش نمیکرد و حتی برخی از ایّام نوروز را در جهت تبرّک در مشهد مقدس میگذراند. چندین بار نیز به سبب ارادت به امام رضا (ع) پیاده جهت زیارت از اصفهان به مشهد رفت. وی با زشتیهای اخلاقی از جمله دروغگویی و دزدی مبارزه میکرد و بیرون شدن از حدّ اخلاق، مجازات سختی به دنبال داشت و همین امر در به وجود آمدن امنیّت اجتماعی تأثیر زیادی گذاشت. یکی دیگر از اقدامات عباس یکم در زمینهی سیاست مذهبی جلوگیری از خروج مسافران و زوّار اماکن متبرّکه به خارج از کشور بود و این امر بدان جهت بود که از خروج پول ایران به خارج از کشور جلوگیری شود. اگر کسی چنین اجازهای مییافت در عوض میبایست مبلغ زیادی به شاه میپرداخت. ممنوعیّت خروج ایرانیان آنان را بیشتر متوجه زیارت اماکن مقدّس داخل کشور مانند مشهد و قم میکرد و البته این ممنوعیّت خروج مورد تأیید و استقبال مردم نبود.
به هر حال با وجودی که مقامات و مناصب روحانی در دربار عباس یکم نیز وجود داشت و شخص وی نیز در اجرای مراسم مذهبی مصرّ بود امّا نهادهای مذهبی در زمان وی تابع نهادهای سیاسی بودند و صدر به «نیابت نفس نفیس اشرف در رتق و فتق» امور کوشش میکرد. با این وصف از ارادت شاه عباس یکم به خاندان نبوت کاسته نشد. به طوری که وی در سال 1015 و 1016 قسمت زیادی از دارایی خود را وقف حضرات عالیات مقدسات چهارده معصوم علیهمالسلام کرد. افزوده بر آن عباس کتب عربی و علمی مانند فقه، تفسیر و حدیث را وقف امام هشتم (ع) ساخت و در آن چه کتب فارسی بود از تواریخ و دوانین و مصنّفات اهل عجم با تمامی آلات از لنگرهای (سینی بزرگ) فغفوری را و دیگر اموال خود را مانند دیگر شاهان صفوی به آستانه متبرّکه صفویه وقف کرد.»[2]
ریشه و نفوذ روحانیون تا قبل از صفویه از گذشتهی زیادی برخوردار نبود و بعد از تشکیل حکومت صفوی است که برای تقویت تشیّع از علمای جبل عامل دعوت به عمل آوردند و آنان نیز روز به روز بر تحکیم قدرت و جایگاه خود کوشیدند تا جایی که عبدالعال کرکی علمای دیگر را از صحنهی سیاسی خارج ساخت و مقام خود را به حدّی ارتقا داد که شاه تهماسب یکم را نایب خود شمرد و در نوآوری مذهب تشیّع ابداعاتی بنا نهاد که نتیجهی آن شدّت یافتن اختلافات مذهبی بود.[3] شاه عباس با توجه به آن که خود یک فرد مذهبی و متعصّب بود و تحت تأثیر افکار علما و منجّمان قرار داشت قادر به تحمل میزان نفوذ روحانیون نبود و در تعدیل و کاهش قدرت آنان کوشید. روایت است که شاه عباس مقیّد به اصول مذهبی بود و هرگز نمازش ترک نمیشد و تنها به روزه گرفتن علاقهای نداشته است. وی اعتقاد خاصی به استخاره و تفأل نیز داشت و بدون توجه به آنها دست به انجام کاری نمیزد و صاحبان و اساتید این فنون نیز برای جلب نظر و تقرّب به شاه در توجیه هر چه بیشتر و مشروعیت دادن رفتاری چون شرابخواری و روزه نگرفتن و اعمال ناهنجارش کوشیدند تا مردم بپذیرند که مرشد کامل تاری جدا بافته از دیگران است و کاری بدون صوابدید آنان انجام نمیدهد. همان گونه که حاکمان در دادگاه تاریخ مسؤول فراز و فرود هر کشور میباشند به همان نسبت عوامل پشت پرده و تأثیر گذاری چون علما و روشنفکران و هنرمندان نیز مسؤول نوسانات فرهنگی و سیاسی تاریخ کشور هستند.[4] محمود حکیمی ضمن توصیفی از عقاید خرافی شاه عباس در مورد میزان نفوذ این قشر بر پادشاه مینویسد: «شاه عباس با آن که امور مملکت را با استبداد و قدرت کامل اداره میکرد، امّا خود محکوم رأی منجمان و ستاره شناسان بود. او آن چنان در گرداب خرافه پرستی فرو رفته بود که بی اجازهی منجّمان به هیچ کار بزرگی دست نمیزد. منجّم باشی او در آغاز پادشاهیش ملا جلالالدین محمّد یزدی بود که از سال 994 هجری قمری به خدمت شاه عباس درآمد. این مرد از ندیمان مخصوص شاه و در سفرهای او مونس همیشگی او بود. اعتقاد شاه عباس به منجّمان آن چنان بود که در سال 1028 هجری که از مازندران به اصفهان باز میگشت، پیش از ورود به شهر از ملّا جلال خواست که ببیند ساعت برای ورودش مناسب است یا نه. و چون منجّم باشی گفت که این کار تا سه روز دیگر صلاح نیست با آن که جمع فراوانی از بزرگان و سران دولت و مردم شهر به استقبالش آمده و میدان نقش جهان را با تمام بازارهای اطراف آن چراغان کرده بودند به اصفهان داخل نشد و به حکم ملا جلال سه روز در باغی بیرون از حصار شهر به سر برد و بعد از آن هم نهانی داخل شهر شد و بی خبر به دولتخانه رفت. اعتقاد او به منجّم باشی آن چنان بود که حتی حاضر شد سه روز از سلطنت کناره گیری کند و شخص دیگری را پادشاه کند.»[5]
شاه عباس همان گونه که بر تسلط و تمرکز نهادهای سیاسی و مذهبی میکوشید همواره سعی وافر داشت که خود را به تودههای جامعه نزدیک سازد. در دوران حکومت وی پیروان اقلیّتهای مذهبی زردشتی و یهودی و مسیحی در وضع بهتری قرار گرفتند و برای آسایش مسیحیان از هیچ کوششی خودداری نکرد و اجازهی ساخت کلیسا در منطقه جلفای اصفهان را داد و سعی داشت نمایندگان کشورهای خارجی و تجّار که اغلب مسیحی بودند با آزادی کامل در ایران کار کنند. او برای خود لقب کلب آستان علی را برگزیده و در مراسم مذهبی مردم شرکت میکرد و برای ادای دین پیاده به مشهد رفت. شاه عباس برخلاف جد خود تا حدّی در امور نهی از منکر به زنان آزادی داد. به طوری که در زمان او به غیر از زنان بزرگان و رجال کشور سایر زنان طبقات دیگر نیز در کوچه و بازار دیده میشدند و ایشان را در تفریحات شرکت میداد. او از سال 1018 هجری قمری دستور داد که روزهای چهارشنبه هر هفته گردش چهارباغ اصفهان و سی و سه پل منحصر به زنان شهر باشد تا آنان نیز بتوانند با روی گشاده و بدون نقاب تماشا و تفریح کنند. آن گونه رفتار با مردم و تبلیغ آن توسط داستانسرایان و متملقان موجب تقویت اعتقادی ویژه نسبت به وی در اذهان ساده لوح گردید و مردم هم شاه عباس را دارای صاحب کرامات میپنداشتند و معتقد بودند که از عالم غیب به او الهام میشود و میتواند قفلهای بسته را بگشاید. گرایش و تمایل به این اعتقادات تنها مربوط به شاه عباس نبود و در زمان شاه اسماعیل و شاه تهماسب نیز وجود داشت و برای شفای هر درد و بیماری متوسّل به داشتن قطعه لباس و باقی ماندهی غذای مرشد کامل میشدند. دن گارسیا سفیر اسپانیا در این رابطه مینویسد: «از چند روز پیش، شاه به سفیر وعده کرده بود که بهترین شیرینی و مربّای خانگی را برای وی خواهد فرستاد. پس صبح فردای جشنِ جنگِ حیوانات به وعدهی خود وفا کرد و هدیهای مرکّب از انواع مربّا و میوه و خوشاب برای سفیر فرستاد. این هدایا که در طشتهایی سیمین و بزرگتر از سپرهای پیاده نظام ما فرستاده شده بود به قدری زیاد بود که برای خادمان همهی صومعههای شهر و همراهان سفیر کفایت میکرد. با این حال هیچ یک از این خوراکیها به خوبی آن چه از این نوع در اسپانیا فراهم میشود، نبود. سفیر به کسانی که خوراکیها را آورده بودند و تعدادشان بسیار زیاد بود انعامی قابل ملاحظه داد. برای آن که متوجّه شویم که ایمان و علاقهی مردم ایران نسبت به شاهان تا چه حد پایه است واقعهای را که سبب این هدیه رخ داد نقل میکنم. در خانهی چسبیده به خانه سفیر، مرد و زن جولاهی (بافنده) زندگی میکردند. زن جولاه که به علّت بیماری چند روز بود غذا از گلویش پایین نمیرفت به محض آن که خبر یافت که شاه برای سفیر هدایایی خوردنی فرستاده است شوهرش را به خانهی سفیر فرستاد و از خدمه خواهش کرد که برای رضای خدا کمی از مربّای خانهی شاه بدو بدهند و معتقد بود که این مربّا شفا بخش است. عجب آن که بعد از بردن و خوردن مربّا مریض احساس بهبودی کرد و سه چهار روز بعد از بستر بیماری برخاست. این بینوایان یقین داشتند که شفا دهندهی آنها شاه است؛ زیرا مربّا بالنّفسه آن چنان عالی نبود که بتواند چندان معجزهای کرده باشد.»[6]
[1] - در سفرنامه برادران شرلی به این نکته اشاره دارد که وضع عیسویان در ایران بهتر از کشور عثمانی بوده است. در این رابطه در صفحه 20 سفرنامه آمده است که «در عثمانی سوارهای عسکریه سپاهی نامیده میشوند. این سپاهی با چند نفر نیکیچری و آدمهای دیگر پیش ما آمد. در بدو امر با ما خوشرفتاری کردند، ولی کمکم وضع ملاطفت آمیز خود را تغییر داده به مذمّت و ملامت پرداختند. بعد بعضی اسباب و آلات ما را خواستند از دست ما بگیرند و اگر کسی از ماها ضدیّت میکرد آنها کتک میزدند. ما هم جسارت نمیکردیم که در مقام تلافی برآئیم. بلکه صبر و تحمل مینمودیم، زیرا قانونی در عثمانی هست که اگر شخص عیسوی، عثمانی را بزند یا باید خود او عثمانی شود یا دست او را قطع کنند. به واسطه ی این قانون ما مجبور بودیم که متحمل صدمات آنها بشویم ولی این اشخاص به زدن و گرفتن اشیاء و اسباب از دست ما اکتفا نکردند؛ بلکه پسری را که خدّام (سر آنتوان) بود خواستند ببرند.»
[2] - دین و مذهب در عصر صفوی، مریم میر احمدی، چاپ اول 1363، انتشارات امیر کبیر، صص 57 و 58
[3] برای آشنایی با طبقهی روحانیون و سیر تاریخی آنان در حکومتها به صفحات 430 تا 549 جلد سوم کتاب تاریخ اجتماعی ایران تألیف مرتضی راوندی مراجعه شود.
[4] - در صفحه 8 کتاب تاریخ عباسی یا روزنامه ملا جلال در مورد اسامی برخی علما و منجمان عهد شاه عباس چنین آمده است: « «شیخ بهاءالدّین محمّد عاملی، میرابوالقاسم فندرسکی، شیخ ابوالقاسم کازرونی، اشراق اصفهانی (میرمحمّد باقر داماد) از روحانیون محترم و مورد اعزاز و گرامی داشت شاه بودند و شاعران و نویسندگان و هنرمندانی چون حکیم شفایی اصفهانی، حکیم رکنا، صائب، زلالی خراسانی، مولانا شانی، ملا حیدر معمّائی، مولانا عتابی، طالب آملی، اسکندر بیک منشی، علیرضا عباسی، رضا عباسی، آقامیرک، کمالالدّین بهزاد، سلطان محمّد، صادق بیک افشار، کمالالدّین میرحسین، میرعبدالباقی تبریزی، محمّد رضا امامی، میرعماد قزوینی، بابا شاهی اصفهانی، آقا رضای مصوّر، کاشف اصفهانی کاشی تراش، مستعلی زرگر، میر فضلالله طنبوری، آقامیر قاضی کمانچه کش، مذاقی نائینی تصنیف ساز تحت حمایت و عنایت شاه قرار داشتند. ملّا جلالالدّین محمّد منجم یزدی، ایاز منجّم، ملا جعفر جنابدی، ملا کمال منجم و میر عبدالباقی رمّال نیز از مقرّبان درگاه بودند و شاه بی صوابدید آنان به کارهای مهّم نمیپرداخت.»
[5] - تاریخ تمدن جهان، داستان زندگی انسان، تألیف محمود حکیمی، جلد هفتم، 1380، ص 53
[6] - سفرنامه دن گارسیا دسیلوا فیگوئروآ، سفیر اسپانیا در دربار شاه عباس اول، ترجمه غلامرضا سمیعی، نشر نو، تهران، 1363، ص 359
7- آینه عیب نما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401