مرشد قلی خان یکی از قزلباشان پر نفوذ در خراسان بود. او هماهنگ با علی قلی خان از شاهزاده عباس میرزا برای ماندن در هرات حمایت کرد و برای وی در ربیعالاول سال 989 هجری پشت قلعهی نیشابور بساط سلطنت فراهم ساختند. سرانجام حوادث منطقه بین این دو سردار جدایی افکند و آنها را در مقابل یکدیگر قرار داد و در جنگی عباس میرزا که وسیلهای برای دستیابی آرزوهای آنان بود به دست مرشد قلی خان افتاد. مرشد قلی خان وجود وی را غنیمت شمرد و حداکثر بهره برداری را برای کسب پیروزی و مقامهای آتی خود انجام داد. او در فرصتی مناسب و با حمایت برخی سران قزلباش به سمت قزوین حرکت کرد و در این زمان چون شاه محمّد در اصفهان بود به راحتی توانست وارد شهر شود و پادشاهی شاه عباس را اعلام کند و در نهایت شاه محمّد و یارانش نیز تسلیم خواستههای آنان شدند. از آن جا که شاه عباس به دنبال اهداف دراز مدت خود بود و برای تثبیت جایگاه خود احتیاج به مرشد قلی خان داشت در ابتدا دست همکاری به وی داد و در مقابل تندرویها و اعتراض دیگران از رفتار مرشد قلی خان به شدّت حمایت کرد. مرشد قلی خان علاوه بر همراهان شاه محمّد که در شورایی تصمیم گرفته بودند که در ابتدا با وی سازش کنند و سپس در زمان مناسب او را از پای درآورند با رقبای دیگری نیز روبهرو بود. مرشد قلی خان پس از مراسم تاجگذاری با کمک شاه عباس بعضی سران قزلباش را به قتل رسانید و به یک فرمانروای مطلق تبدیل شد و حتی بدون اجازهی شاه فرمانهایی را صادر میکرد. سرداران قزلباش از این امر بسیار ناراضی بودند و قصد توطئه و کشتن وی را در سر پرورانیدند و تصمیم گرفتند که در موقعیّت مناسب او را بکشند. برنامهی آنان افشا شد و مرشد قلی خان وقوع این امر را به شاه عباس گزارش داد. پادشاه که فردی زیرک بود در ابتدا سعی کرد که به دست مرشد قلی خان تمام توطئه گران را از بین ببرد تا در فرصت مناسب و با خیال راحت به نابودی خودش هم بپردازد. سران قزلباش فکر میکردند که شاه عباس موافق نظر آنان است؛ ولی بر خلاف تصورشان شاه عباس در مجلسی که نظر آنان را خواست دستور داد که باید در نهایت ادب رفتار کنند و گرد آوردن سپاه و ایجاد فتنه به وسیله آنها نشانهی سرکشی و طغیان میباشد. روز دیگر که نماینده آنان نزد شاه عباس رفت، پادشاه گفت: «مایهی آن همه اختلاف و نفاق و جنگهای خانگی که در زمان پدرم به ضعف دولت مرکزی و پیشرفت کار بیگانگان و دشمنان ایران منتهی گردید، همان اقتدار و استقلال و خودسریهای سران طوایف و مداخلات بی مورد امیران قزلباش در کارهای سلطنتی و دولتی بود. اکنون دیگر اختیار تمام امور کشوری و لشکری در دست من است و من به سبب اعتمادی که به مرشد قلی خان دارم ادارهی امور کشور را به او سپردهام. باید بر خلاف گذشته خیال استقلال و خودرایی و ایجاد نفاق و فتنه جویی را از سر دور کنید و اگر فرمانبردار این دولتید، احکام و فرامین وی را گردن نهید و او را رئیس و ریش سفید خود بشناسید. مهدی قلی خان که نماینده آنان بود به گستاخی سخن گفت و دشنام داد و شاه که از قبل نقشه کشیده بود فریاد زد ای مردک مفسد، تو را به ایالت شیراز و رتبهی خانی سرافراز فرمودهایم، زیاده از این چه توقّعی داشتی که میانهی قزلباش فساد میکنی؟ وجود امثال شما که به خودسری برآمدهاند، خار گلزار دولت است. در همان لحظه دستور قتل وی را صادر کردند. پس از آن شاه عباس منصبهای مُهرداری و ریاست قورچیان و خلیفةالخلفایی و غیره را نیز به امیرزادگان جوانی که در آن مجلس حاضر بودند، بخشید و هر یک را به کشتن صاحبان آن مناصب مأمور کرد. نومنصبان بیدرنگ با سواران قزلباش به خانهی قورخمس خان تاختند. امیران مخالف چون تاب مقاومت نداشتند سراسیمه بر اسبان پریده راه فرار پیش گرفتند؛ ولی جملگی در راه گیلان دستگیر و کشته شدند. تنها دو تن از ایشان که به راه همدان گریختند جان به در بردند و به خاک عثمانی رفتند.»[1]
سرنوشت مرشد قلی خان به این جا ختم نشد؛ زیرا شاه عباس تاب تحمّل هیچ رقیبی را نداشت و سیاست مطلق گرایی را در پیش گرفته بود. شاه عباس در دوران کودکی و جوانی خویش تجاربی بسیار از خودسری سران آموخته بود و نقشهی اصلی سلطنت خود را بر این مبنا قرار داد که با استبداد حکومت کند و تمام مناصب و مقامات و اختیارات موروثی سرداران قزلباش را منسوخ سازد. او از قوای پراکنده قزلباشان و جوانان سپاهی منظّم و آزموده تشکیل داد و در راه اجرای سیاست خود به هیچ کس رحم نکرد و مرشد قلی خان نیز از این قواعد مستثنی نبود. در مورد دلایل کشتن او علاوه بر جاه طلبی شاه عباس حادثهی شکست علی قلی خان شاملو و به قتل رسیدن وی توسط ازبکان در تصمیم گیری پادشاه مؤثر بوده است. شاه عباس به خانوادهی علی قلی خان علاقه زیادی داشت و آنان را پدر و مادر واقعی خود میدانست. از زمانی که در جنگی به دست مرشد قلی خان افتاد با آن که او را دوست نمیداشت باز هم از در مخالفت برنیامد تا این که توسّط و کمک او به پادشاهی رسید. در ایّامی که علی قلی خان در محاصرهی ازبکان قرار داشت هر روز به مرشد قلی خان دستور جمع آوری لشکر و نجات علی قلی خان را در هرات صادر میکرد؛ ولی مرشد قلی خان به خاطر از بین رفتن رقیب اقدامی مناسب انجام نمیداد. هنگامی که خبر سقوط قلعهی هرات به قزوین رسید شاه عباس بی نهایت ناراحت شد و در کشتن خان استاجلو مصمّم گردید.
مؤلف کتاب قصصالخاقانی نیز علت تصمیم شاه عباس را مربوط به عدم توجه مرشد قلی خان به علی قلی خان میداند و در جواب سؤال پادشاه گفته بود که گرفتن هرات از عبیدالله خان راحتتر از علی قلی خان میباشد باعث تصمیم شاه عباس در قتل او شده است. در این رابطه مینویسد: «چون چمن دلگشای بسطام که از ییلاقات مشهد خراسان است از نبض سم ستورانِ پادشاه ملایک سپاه رتبهی حضانت و نصارت و مژدهی سر سبزی و شادابی یافت؛ نوّاب اشرف قتل مرشد قلی خان را با خود مشورت نموده. در شبی که مومی الیه مست طافح (مست پر از شراب ) باده بی شعوری گشته در منزل خود به خواب غفلت رفته بود؛ نوّاب اشرف حسن بیگ قورچی تیر و کمان را با علی قلی بیک شاملوو محراب بیگ ساروقچی و امت بیگ، قوم مرشد قلی خان که با خان مذکور عداوت تمام در خاطر داشت از فکر خود واقف ساخته - به اتفاق آن چهار نفر به خوابگاه مرشد قلی خان درآمده، دیدند که قصه خوان در زیر پای آن خان که با مرگ دست در آغوش خفته است، نشسته قصه میخواند. نوّاب اشرف آن مرد را به دست مبارک اشاره نموده، بیرون رفت. اولاً امت بیگ تیغی به مومی الیه رسانید و بعد از آن رفقا هر یک زخمی زده، کارش را تمام ساختند.»[2] مؤلف تاریخ سلطانی هم جریان حادثه را به همین شکل توصیف کرده است و تنها این مطلب را اضافه میکند که «در این شب منصب وزارت دیوان اعلی را به میرزا محمّد شفقت فرمودند و ابراهیم خان، برادر قلی خان حاکم مشهد مقدس معلی را معزول و مغضوب فرمودند و به امت بیک عنایت فرمودند. اعیان قزلباش از این واقعه خوف و هراس برداشته، اندیشناک شده، پای ادب در دامن سلامت پیچیدند و تا مدّت چهل روز در آن جا توقّف فرمودند.»[3]
دکتر احمد تاج بخش در رابطه با سیاست شاه عباس و قتل مرشد قلی خان توصیفی دارند که به گزیدهای از آن اشاره میگردد. «پس از برگزاری مراسم تاجگذاری، شاه عباس به خلیفةالخلفا و صوفیان گفت من وظیفه دارم انتقام خون حمزه میرزا برادرم را که به نامردی به وسیلهی چند نفر به قتل رسیده است از عاملین آن بگیرم، نظر شما چیست؟ صوفیان اظهار کردند ما مدتی است که منتظر فرمان همایونی هستیم. به دستور شاه عباس، علی قلی خان استاجلو و اسماعیل قلی خان و رضا قلی بیک اینانلو و دو سه نفر دیگر را به حضور آوردند و فرمان شاه در خصوص قتل آنها صادر شد. اسماعیل قلی خان شاملو را صوفیان در زیر لگد کشتند و بقیّه را نیز به طرق مختلف به قتل رسانیدند. مرشد قلی خان پس از تاجگذاری شاه عباس لقب وکیلالسلطنه گرفت و امور کشوری و لشکری را شخصاً اداره و احکام و فرمانهای سلطنتی را بدون اجازه شاه صادر میکرد و برای استحکام وضعش مقامات مهم مملکتی را به دوستان و آشنایان خود سپرد. محمّد خدابنده و برادرش سلطان علی میرزا و ابوطالب میرزا برادر شاه عباس را به قلعه الموت فرستادند تا توطئه تازهای به وجود نیاید. سران قزلباش از استبداد مرشد قلی خان ناراضی بودند و به عرض شاه رسانیدند. شاه در پاسخ به آنان تمام بدبختی کشور را از اختلافات دانست و تأکید کرد که مرشد قلی خان مورد اعتماد من است و باید فرامین او را گردن بنهید.
شاه عباس که منتظر فرصت بود و میخواست از شرّ قدرتمندانِ گذشته که در همهی امور دخالت میکردند و توقّعات بی حساب داشتند آسوده شود به امیرزادگان جوان که در دربار بودند مشاغل مُهرداری، ریاست قورچیان و دیگر مناصب را واگذار کرد و دستور داد هر یک از آنها یکی از صاحبان مشاغل بزرگ را به قتل برسانند. امیرزادگان با کمک سواران قزلباش به خانههای هر یک از آنها رفته و همه را جز دو نفر که متواری شدند به قتل رسانیدند. مرشد قلی خان که فرمانروای مطلق مملکت شده بود به نام شاه عباس در ایران حکومت میکرد و به دستورات شاه ابداً توجّهی نداشت و حتی در حضور دیگران به شاه اعتراض میکرد. شاه عباس که تحمل این جسارتها را نداشت در سفر خراسان چند نفر از طرفداران خود را که مورد اطمینان بودند مأمور کرد که در فرصت مناسب کار او را بسازند. در یکی از شبها که مرشد قلی خان در چادر خود استراحت میکرد او را به قتل رسانیدند و همان شب جمعی از اتباع و نزدیکان او را نیز هلاک کردند.»[4]
[1] - زندگی شاه عباس ، نصرالله فلسفی، انتشارات دانشگاه تهران، جلد اول، ص 141
[2] - قصصالخاقانی، نویسنده ولی قلی بن داوود قلی شاملو، تصحیح و پاورقی مرحوم دکترسید حسن سادات ناصری، جلد اول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1371، ص 133
[3] - تاریخ سلطانی، از شیخ صفی تا شاه صفی، تألیف سید حسین بن مرتضی حسینی استرآبادی، به کوشش دکتر احسان اشراقی، ص 144
[4] - تاریخ صفوی، تألیف دکتر احمد تاجبخش، انتشارات نوید شیراز، 1373، صص 203 تا 205
5- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401