پس از استقرار حکومت صفوی روابط ایران و عثمانی همواره خصمانه بوده و هر یک از دو کشور بر اساس مواجه شدن با رقیبان خود تن به انعقاد قراردادهایی دادهاند. رابطهی آنان در زمان شاه تهماسب اول و پیمان صلح آماسیه که یکی از نتایج آن زندانی کردن اسماعیل میرزا به مدت بیست سال در قهقهه بود، تقریباً آرام بوده است. بعد از آزادی وی و به قدرت رسیدنش نیز این روال همچنان ادامه یافت، امّا در زمان جانشین وی که شاه محمّد باشد به دلیل بی لیاقتی و دخالتهای مهد علیا و رقابت شدید قزلباشان سراسر کشور دچار آشوب و هرج و مرج گردید و دولت عثمانی با استفاده از این فرصت نواحی زیادی را به تصرف خود درآورد. هنگامی که شاه عباس به حکومت رسید وضعیت سیاسی ایران بسیار نا به سامان بود و از شاه محمّد تنها نامی بیشتر باقی نمانده و سران قزلباش با رقابتهای خود تمرکز و اقتدار ایران از بین برده بودند. تمامی ایالات غربی و شمال غربی شامل آذربایجان و گرجستان و ارمنستان و شیروان و کردستان و لرستان در تصرّف عثمانیها قرار داشت. آنان در نهاوند و تبریز دژهای نظامی ساخته و این نواحی را حق مسلّم خود میپنداشتند. در خراسان ازبکان به تاخت و تاز و غارتگری مشغول بودند و در داخل کشور نیز سران قزلباش به جان یکدیگر افتاده و از پادشاه اطاعتی نداشتند و ارزش و مقام مرشد کامل چنان از بین رفته بود که اقدام به قتل همسر و فرزندانش کردند. تأثیر این اختلافات موجب گردید که حاکمان عثمانی قصد حمله به ایران را در سر بپرورانند. آنان برای بی ثبات کردن منطقه بسیاری از کردهای سنی و مردم آذربایجان را که در اثر نارضایتی به سمت آنها متمایل شده بودند وادار به قتل و غارت در نواحی خود کرده و زمانی که اوضاع مساعد شد سلطان مراد خان بر خلاف عهدنامهی زمان شاه تهماسب به ایران حمله کرد.
در این زمان شاه عباس به دلایل مختلف از توان نظامی برخوردار نبود و قدرت مقابله با عثمانیها را نداشت و به ناچار تسلط بر دشمنان داخلی و ازبکان را در اولویت برنامه خود قرار داد.[1] او با ناخشنودی پیمان دوستی با عثمانیان بست و سپس پایتخت خود را از قزوین به اصفهان منتقل ساخت.[2] او که در میدان جنگ و جدال پرورش یافته و دارای کوله باری از تجربیات بود در ابتدا برای خارج ساختن قزلباشان از نفوذ سیاسی و نظامی اقدام به تشکیل سپاه جدید شاهسون ( دوستداران شاه) کرد و در ضمن سعی کرد که در ارتباط با اروپائیان از تجهیزات نظامی و سیاسی آنان بهره ببرد. او با این درایت و برنامه ریزی علاوه پیروزی بر دشمنان داخلی و ازبکان نیروهای عثمانی را نیز شکست داد تا جایی که مفتی اعظم عثمانی در جایی ایرانیان را چنین نفرین میکند که من از درگاه خداوند امیدوارم که روز حشر شما رافضیها را به جای خر به خدمت یهودیان بگمارند و آن ملت بینوا و بیچارهای که مورد تحقیر دنیاست بر شما سوار شده و با شما به سرعت هرچه تمامتر به جهنم بروند. البته قابل ذکر است که کسب این پیروزیها به آسانی نبوده و با صدمات زیاد به دست آمدهاند و شاه عباس حداکثر استفاده را از اوضاع آشفته دربار عثمانی برده است. همان گونه که انسان موفق کسی است که از موقعیتها به خوبی استفاده کند شاه عباس نیز در جهت باز پسگیری سرزمینهای از دست رفته توسط عثمانیان از اوضاع آشفتهی دربار آنان استفاده کرد و بعد از آن که در داخل ایران موقعیت خود را مستحکم ساخت اقدام به مبارزه با آنان کرد.
لویی بلان اشارهای کوتاه به قیامها و اختلافات دربار عثمانیان دارد و مینویسد: «شاه عباس خوب میدانست که بیشتر موفقیّتهایی که در ماورای قفقاز به دست آورده بود بر اثر نابسامانی اوضاع در استانهای آسیایی کشور عثمانی بوده است. هرج و مرجی که در زمان لشکرکشی چغاله زاده که در سال 1605م/ 1014ه.ق وجود داشت پس از مرگ او در «وان» که اندکی پس از شکست او در «سیس» اتفاق افتاد به مراتب بیشتر شد. زمانی که دولت استانبول تمام تلاش خود را صرف جنگ در مجارستان میکرد علی پاشا جان بولاد اوغلی با یاری یکی از رؤسای «دروز» به نام امیر فخرالدین در سوریه ادّعای خود مختاری کرد. سکّه به نام خود زد و به نام او خطبه خواندند. محمّد پاشا قلندر اوغلی در ناحیهی آنکارا اعلام استقلال کرد. سراج اوغلی در قونیه، مصلی چاووش در آدانا و بک شیری اوغلی در سفلکه نیز ادّعای استقلال کردند. از همه مهمتر بیشترین بخش آسیای صغیر از کرانهی دریای مدیترانه و دریای مرمره تا مرز ایران پر از گروه شورشی و راهزنی به تمام معنا بود که دربار استانبول آنان را جلالی مینامید.
در سال 1606 میلادی که شاه عباس از یک پیروزی به پیروزی دیگری در گرجستان دست مییافت اوضاع آسیای صغیر از دیدگاه دولت استانبول آن چنان وخیم بود که سلطان احمد تصمیم گرفت برای آن که بتواند مراد پاشا وزیر بزرگ را مأمور لشکرکشی در آسیای صغیر کند روز یازدهم نوامبر قرارداد صلحی را با اتریش در سیتوا توروک امضا کرد. این لشکرکشی در بهار سال بعد (1607) آغاز شد و مراد پاشا توانست پس از اطمینان یافتن از بی طرفی قلندر اوغلی تمام شورشهای نواحی قونیه، آدانا و سلفکه را بخواباند و چهل هزار تن از افراد پسر جان بولاد اوغلی را در «اروج» شکست دهد و با این پیروزی حلب و سوریه را به دست آورد و پسر جان بولان را فراری دهد. مراد پاشا این پیروزی را با اعمال مجازاتهای وحشیانهای تکمیل کرد و در نتیجه به لقب «قویوچو» یعنی چاه کن اشتهار یافت، زیرا او چاهها و چالهها را با اجساد شورشیانی که به دام میانداخت انباشته میکرد. وزیر بزرگ عثمانی به فرماندهی احمد پاشا به جنگ قلندر اوغلی که دشمنی را آغاز کرده بود به حلب فرستاد. مصطفی پاشا یکی از پسران اوزون احمد پس از کشتن برادرش محمّد پاشا در بغداد اعلان استقلال کرد، لذا سپاهی به فرماندهی محمّد پاشا چغاله زاده به جنگ با او اعزام شد.»[3]
شاه عباس برای افزایش قدرت خود با توجه به بدبینی که نسبت به اروپائیان داشت باز هم از هیچ کوششی در جهت گسترش رابطه با آنها کوتاهی نکرد و تنی چند را به همراه برادران شرلی به اروپا اعزام داشت. کشورهای اروپایی نیز براساس منافع خود و مشکلات مواصلاتی آن زمان تنها به وعدههای توخالی بسنده کردند و در عمل کار مناسبی انجام ندادند و توسط مأموران مذهبی و سیاسی خود به جمع آوری اطلاعات از اوضاع اجتماعی و دربار ایران پرداختند که امروزه یکی از منابع مهم بررسی تاریخ آن زمان میباشد.
شیوهی مبارزه با عثمانیان همانند روش قدیم بوده و استفاده از توپخانه را مقرون نمیدانستند، زیرا معتقد بودند که سرعت تحرک و یا عقب نشینی آنها را دچار مشکل میساخته است. بیشترین روش مقابله با عثمانیها از تاکتیک زمین سوخته بوده است که مناطق عاری از هر چیز و آذوقه را تحویل آنان میدادند تا در اثر گرسنگی ناچار به عقب نشینی شوند. دن گارسیا ضمن اشاره به مشکلات شاه عباس در برخورد با عثمانیان و پرهیز از برخوردهای نظامی مینویسد: «ما پیش از حرکت از قزوین از نقشه شاه و کوششهای فوق العاده وی که به وساطت چاووش فرستادهی سردار ترک انجام میگرفت و نامههایی که این سفیر دم به دم برای فرماندهی سپاه عثمانی که در آن ایّام به ایالت وان رسیده بود، میفرستاد و همچنین از ایستادگی چغال اوغلی پاشا در برابر پیشنهادهای شاه آگاه بودیم و حتی شایع بود که شاه دستور داده است رشوهی کلانی به سردار ترک بدهند و قطعی است که به چاووش نیز که از خیلی پیش اقداماتی برای صلح به عمل آورده بود و بین طرفین وساطت میکرد هدیهای داده میشد تا آن جا که سرادر ترک ناگزیر شد برای خاتمهی مذاکرات صلح به بهانههای تازهای متوسّل شود. در صورتی که عثمانیها تا آن زمان نه تنها بدان ایالت وارد نشده بودند، بلکه با وجود داشتن سپاهی گران از سوار و پیاده و توپخانهای نیرومند هنوز با قوای بسیار اندک ایران که فاقد هرگونه تجهیزات جنگی بود روبه رو نشده بودند. بدین سبب بود که شاه اکیداً و با قید مجازات مرگ برای متخلّف، سرادر خویش قرچغای خان را که ارمنی جدیدالاسلام بود از درگیری با عثمانیها به هر علت که باشد و با هر گونه مزیّت متصّور منع کرد و به وی فرمان داد که فقط با چابک سواران خویش در کمین حرکات دشمن باشد و با پراکندن سواران کوشش خود را مصروف به از بین بردن علیق و آذوقه قورخانه و سپاه دشمن کند و ضربه را در دشت بر دشمن وارد آورد و اگر سپاه عثمانی به تعقیب وی پرداخت به داخل کشور عقب نشینی کند تا بدین ترتیب دشمنان در اثر کمبود آذوقه و علیق منکوب شوند. سرانجام در باره علل و جهاتی که سردار ترک را به مصالحه وادار کرد سخنها بسیار متفاوت است. برخی مدّعی بودند و ظواهر امر نیز حاکی از صدق گفتار آنان بود که سردار ترک بر اثر پولی که مخفیانه از شاه عباس دریافت کرده بود به جنگ خاتمه داد. گروهی نیز تحولاتی را که بر اثر خلع مصطفی و جلوس برادرزادهاش عثمان به تخت سلطنت در قسطنطنیه رخ داده بود علت متارکهی جنگ میدانستند. بعضی نیز معتقد بودند که انعقاد پیمانی بین پادشاهان اسپانیا و فرانسه و جمهوری ونیز برای مقابله با حکومت عثمانی یعنی دشمن مسیحیت او را وادار به مصالحه با شاه عباس کرده است.»[4]
از آن جا که در مذاکرات سیاسی قدرت و توان نظامی حرف اول را میزند و همیشه حقوق ضعیف پایمال است شاه عباس از موقعیتی برخوردار بود که عثمانیها تن به مصالحه داده و از خواستهای قبلی خود دست کشیدند. پس از مذاکرات زیاد پیمان صلحی در سال 1021 بین دول ایران و عثمانی منعقد گردید و دولت عثمانی متعهد شد که مرزهای ایران را همان طور که در زمان سلطان سلیم بود به رسمیت بشناسد. شاه عباس نیز تعهد کرد که سالیانه دویست عدل ابریشم برای سلطان عثمانی بفرستد. این صلح نیز دیری نپایید و قشون عثمانی شهر ایروان را محاصره نمودند، ولی قشون ایران آنها را متواری کرد. در سال بعد ترکها به آذربایجان آمدند و تبریز را محاصره کردند، ولی جز خسارت و تلفات بیشمار نتیجهای به دست نیاوردند. بالاخره در سال 1027 معاهدهای با شرایط قبلی بین آنها منعقد گردید و در سالهای بعد بازماندگان بی عرضه صفوی از نتایج آن در تحکیم عیاشی خود استفادهها بردند. در عرض چهل و دو سال پادشاهی شاه عباس اول که تقریباً هیچ سالی بدون جنگ و ستیز نگذشت اوضاع کشور به کلی تغییر کرد، چنان که به سال 1038 ه.ق تمام سرزمینهای از دست رفتهی غربی به خاک ایران ملحق گردید و قندهار و بغداد جزو قلمرو ایران شد. دست پرتغالیان از کرانههای خلیج فارس کوتاه گردید و مردم از رفاهی برخوردار بودند که سابقه نداشت.
[1] - دکتر نصرالله فلسفی در باره وضعیت شاه عباس و علت عقد صلح با عثمانیها در صفحه 149 جلد اول کتاب خود مینویسد: «پس به ناچار به قزوین بازگشت و برای این که خود را از جانب حریف نیرومند غربی ایران آسوده خاطر سازد و با خیال فارغتر به تنبیه یاغیان قزلباش و مخالفان داخلی همّت گمارد، به قبول شرایط دولت عثمانی رضا داد و در ماه شعبان سال 998 هجری قمری مهدیقلی خان چاوشلو حکمران اردبیل را با چند تن از سرداران نامی قزلباش برای امضای معاهده صلح به دربار استانبول فرستاد و برادرزادهی خود حیدر میرزا نیز چنان که شرط مصالحه بود همراه وی کرد تا به عنوان گروگان در دربار عثمانی بماند؛ ولی آقا چاشنی گیر باشی فرستادهی پاشا هم که از دو سال پیش در ایران منتظر انجام یافتن کار مصالحه بود با هیأت سفیران ایران حرکت کرد. سفیر ایران و همراهانش با هزار سوار زبدهی قزلباش به استانبول رفتند. شاه عباس نامهی دوستانهای به سلطان مرادخان نوشته و هدایای گرانبهایی همراه سفیر کرده بود که 1500 اسب ممتاز سواری و سیصد و سی رأس حیوانات باربر از آن جمله بود. فرستادگان ایران در ماه صفر 999 وارد استانبول شدند و سلطان عثمانی از ایشان پذیرایی شاهانه کرد. به موجب پیمانی که به امضاء رسید شهر تبریز با قسمت غربی آذربایجان و ولایات ارمنستان و شکی و شروان و گرجستان و قراباغ و قسمتی از لرستان با قلعه نهاوند ضمیمهی خاک عثمانی شد. شاهزاده حیدر میرزا را هم سلطان عثمانی به رسم گروگان نگاه داشت و مقرّر شد که از آن پس ایرانیان از ابوبکر و عمر و عثمان و عایشه به زشتی نام نبرند. سفیران ایران و همراهانش با بیگلربیگی ایروان و حسین آقا نام از سرداران ترک که حامل متن ترکی قرارداد صلح بودند به ایران باز گشتند. حیدر میرزا تا سال 1005 در استانبول بود و در آن سال به گفتهی مورّخان به بیماری طاعون درگذشت و مرگ او مایه ی خرسندی دربار ایران گردید.»
[2] - درباره علت انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان در صفحه 85 کتاب تاریخ ایران که ترجمهای از تحقیقات دانشگاه کمبریج است چنین آمده است «انگیزههای شاه عباس در انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان به اندازه انگیزههای جد او تهماسب اول در انتقال پایتخت از تبریز به قزوین در پنجاه سال گذشته چندان روشن و صریح نیست. در آن ایام یکی از عوامل و عناصر قاطع ترس از عثمانیان و تا حدودی ایرانی کردن گرایشهای امپراتوری صفوی و عدم اعتماد به قبایل ترکمان و نفوذ آنها بود. ولی در این روزگار ظاهراً تحت شرایط دیگر و مخصوصاً عشق و علاقه به نقطهای واقع در مرکز امپراتوری بازسازی شده صفوی موجب شده که شاه عباس دست به چنین انتقالی بزند و شهر اصفهان را به دلخواه خود توسعه ببخشد و البته نباید علاقهی شخصی او را به اصفهان که منابع بدان اشاره کردهاند مغفول گذاشت. بعید نیست که عامل دیگر این انتقال و هوای مطلوب منطقه اصفهان آب فراوان و حاصلخیزی اراضی وسیع مجاور آن باشد گو این که مردم اصفهان نزد صفویان از پرونده سفیدی برخوردار نبودند - چیزی که روزبهان خنجی که خود از اهالی اصفهان بوده بدان تأکید ورزید و همیشه و همواره روحیه شایع پراکنی و توطئه گری سرشاری داشتهاند.»
[3] - زندگی شاه عباس، نوشته لوسین لویی بلان، ترجمه دکتر ولیالله شادان، انتشارات اساطیر، 1375، ص 208
[4] - سفرنامه دن گارسیا دسیلوا فیگوئروآ، سفیر اسپانیا در دربار شاه عباس اول، ترجمه غلامرضا سمیعی، نشر نو، تهران، 1363، صص297 و 303
5- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401