هنگامی که شاه عباس به سلطنت رسید اوضاع داخلی و خارجی کشور بسیار آشفته بود و علاوه بر حکمرانان محلی که دم از استقلال میزدند ایران از طرف غرب و شرق مورد تهاجم عثمانیان و ازبکان قرار داشت و نواحی زیادی از سرزمینهای کشور را در اشغال خود داشتند. شاه عباس پایتخت اولیّهی جدّ خود را در تصرّف ترکها میدید و شهر قزوین نیز در تیررس آنان قرار گرفته بود؛ در نتیجه او شهر اصفهان را که از موقعیت مناسب برخوردار بود برای پایتختی خویش انتخاب کرد. لویی بلان درباره انتقال پایتخت به مرکز ایران مینویسد: «بر این اساس جای شگفتی نبود که در چنین شرایطی شاه پایتخت نیاکان خود را تغییر دهد و جایی را که متناسب با منویات شخصی و منطبق با نقشههای آیندهاش باشد، برگزیند. شاه اسماعیل اول همان تبریز را که مرکز دولت مغول و سلاطین ترکمان بود برای پایتخت کافی میدانست، با این که بر همهی ایران حکومت میکرد به زادگاهش اردبیل که مدفن نیاکانش بود علاقهی فراوان داشت. پس از آن قزوین پایتخت شد و آن زمانی بود که مرحلهی دوّم تسلّط خاندان صفوی بر همهی ایران آغاز شده بود و این کار بر اثر کوشش شاه تهماسب اول برای دور کردن قزلباشان از زادگاهشان صورت گرفت. گرچه آذربایجان خاطرات زیادی از جنگهای خونینی داشت که دودمان صفوی به راه انداخته بودند امّا از آن جا که خودسری قزلباشان به فرمانبرداری تبدیل شده بود و آنان همانند غلامان ایرانی فرمانبردار شده بودند باید پایتختی برگزیده میشد که نشانگر تحوّلات پایانی و تکمیل کنندهی نظام شاهسونی در خاک ایران باشد و شاه عباس برای رسیدن به این هدف اصفهان را برگزید. گزینش اصفهان به عنوان پایتخت از هر جهت شایسته بوده است. این شهر زادگاه کاوهی آهنگر بود. کیقباد شاه کیانی آن را پایتخت خود اعلام کرده بود. در زمان صفویان هشتاد هزار جمعیت داشت و مهمترین شهر کشور به شمار میآمد. زاینده رود از کنار آن میگذشت که آب در آن در هیچ فصلی از سال خشک نمیشد. پیرامون آن را جلگههای حاصلخیز، چراگاهها و باغهای میوه پوشانده بود. بازرگانی و صنعت در آن جا رواج داشت و تا آن زمان از هجوم بیگانگان به دور مانده بود. آن را ثروتمندترین شهر فلات ایران میشناختند. آب و هوای معتدل و سالم و زمستان و تابستان مطبوع داشت. اصفهان همچنین محل گذر کاروانهای خراسان، کرمان و دیگر نقاط ایران بود و بنابراین از هر لحاظ برای کانون سیاسی و اقتصادی ایران شایستگی داشت.
شاه عباس پیش از این کاخی به نام «نقش جهان» با باغ بزرگی در اصفهان داشت که آن را در بهار سال 1007 ه.ق/ 1598م بزرگتر و زیباتر کرد تا پاسخگوی نیاز حرمسرا و درباریان باشد. برای انجام این کار بهترین معمارها و ماهرترین هنرمندان، کاشی کاران و کارگران را از سراسر کشور، حتی از مرز هند به اصفهان فراخواند تا کاخی بسازند که نمایانگر شکوه پادشاهی او باشند. از دروازه دولت که اول میدان شاه بود و شاه عادت داشت در آن جا با امیران خود چوگان بازی کند خیابان گسترده و بزرگی به طور مستقیم تا زاینده رود و از آن جا تا عباس آباد که شکارگاه او بود احداث کرد. این خیابان که «چهار باغ» نام گرفت، از میان چهارباغ قدیمی میگذشت و درختکاری آن تکمیلتر شده بود. برای آبیاری این ناحیه جویهای مسیر به صورت سنگفرش درآمد و حوضچههای سنگی زیبایی ساخته شد. ضمن این که به دستور شاه خانههای زیبا با مهتابی و ایوان توسط امرای درباری بنا گردید. الله وردی خان حاکم کلّ فارس به هزینهی خود پل باشکوهی با سی و چهار پایه ساخت که دو سوی امتداد چهارباغ را به هم وصل میکرد. اطراف میدان بزرگ دکّانهایی برای صنعتگران در رشتههای گوناگون ساخته شد که برای دربار هنرنمایی میکردند و امرای کشور و درباریان از مشتریهای آنان به شمار میآمدند. برای تکمیل این میدان که «میدان شاه » نام گرفت ساختمان مسجد بسیار باشکوهی آغاز شد که در دوره سلطنت شاه صفی پایان یافت. تمام این ساختمانها که از تمرکز ثروت نزد شاهان صفوی حکایت میکرد و سمبلهایی از شکوه و زیبایی بودند، اعجاب و شگفتی تمام مسافران خارجی را بر میانگیخت. انتخاب شهر اصفهان به عنوان پایتخت و برگزاری جشنی باشکوه در نوروز سال 1007ه.ق/ 1598م در زمانی صورت گرفت که ازبکان بخش بسیار بزرگی از خراسان را اشغال کرده بودند و میان آنان و اصفهان بیابان لوت قرار داشت که نمیتوانست حایل مطمئنی باشد و از سوی دیگر شاه عباس وعدهی آزاد سازی خراسان را به اکبر شاه امپراتور هند داده بود که تقریباً به عنوان وعدهای گواهی شده به حساب میآمد. ضمن این که شاه عباس با اعتماد بر خویش و اطمینان به آینده چنین قولی داده بود.»[1]
شاه عباس پس از آن که شهر برای پایتختی آماده شد عازم اصفهان گردید. مؤلف روضةالصفویه در مورد چگونگی ورود وی به اصفهان مینویسد: «پادشاه گردون اساس بعد از انتظام فارس به دارالسّلطنهی اصفهان در حفظ و حمایت ملک منّان مراجعت فرمود. اهل اصفهان بر تشریف قدوم، لزوم غایت ابتهاج و سرور نموده به استقبال موکب همایون شتافتند و بر آن مسرّت شهر را آیین بسته آرایش بلیغ نمودند. به نوعی که ساحت میدان و اسواق را مسطّح ساخته، جدار و سقوف آن را منقّش و مصوّر به نقوش و تصاویر مصنوع چین و فرنگ گردانیدند و اطراف میدان را بر هیأت تربیع مشبک به شبکههای خَشَب (چوب درشت) پرداختند. استادان ماهر به قدرت با هزار اخشاب اشجار سرو و چنار و گلبنهای سحرگاه و افلاکِ متحرّک دوّار جمله ملوّن به الوان مختلف بر سمت مشبّک جشنی ترتیب داده، شُمُوع و چراغ بی نهایت بر آن شبکه و فلکه و اشجار مصنوعه نصب نمودند. در شبها از افروختن آن چراغها و سطوح مشاغل و ایقاد نوایر ساحت میدان را چون سپهر برین از نجوم ظواهر مزیّن و نورانی میساختند. موشک باران نادر و کار به انواع صنعت، فضای میدان را از هیاکل جانوران و موشکهای غیر مکرّر به رسن بسته آراسته به هنگام افروختن شُمُوع و چراغ آتش بدان موشکها زده، ساحت جهان را چون کورهی حدّادان پر از شرارههای ملوّن ساختند. قریب به یک ماه بر این منوال گذشته پادشاه سپهر اقتدار شب و روز در آن مجلس بهشت افروز به پیمودن اقداح راح ریحانی و بسط بساط عیش و کامرانی پرداخته.»[2]
اصفهان در ایّام حکومت شاه عباس شاهد اوج ترقی خود بود و دیگر پادشاه صفوی با احداث کاخهای جدید بر زیبایی آن افزودند. ملا جلالالدّین منجم در توصیف احداث و سال میدان نقش جهان و بازار شهر و قیصریه میگوید:
شاه عباس حسینی کامده پیشوای صاحبالامر از خدا
عرصه میدان عالم گشت ازو پاک چون آئینهی گیتی نما
با کثافت بود میدان عراق از صفای طبع او شد با هوا
یافت چون میدان صفا تاریخ شد یافته میدان اصفاهان صفا»[3]
تأسیسات احداث شده در زمان شاه عباس منحصر به این موارد نبود و بناهای زیادی توسط اساتید مجرّب از نواحی مختلف ساخته شد. از جملهی آنها میتوان به عمارت عالی قاپو، مساجد شاه و مقصود بیک و سفره چی و درب طوقچی و غیره اشاره کرد.
از جمله اقدامات شاخص این ایّام کوچ اجباری ارامنه به اصفهان و استقرار نمایندگان و بازرگانان خارجی برای تجارت با ایران میباشد. در مورد محل زندگی آنان در شهر اطلاعات دقیقی نیست ولی شاردن که در زمان شاه سلیمان در اصفهان بودهاند اشاره کوتاهی به این نکته دارد و میگوید که سفیران و فرستادگان خارجی در عمارتهای متعلق به پادشاه سکونت دارند و مسؤولیت نگهداری آنها بر عهده کلانتران بوده است. درباره علت و انتقال پانزده هزار خانواده ارامنه که به روایتی تنها سه هزار از خانواده آنان در اثر بیماری و گرسنگی و مشکلات دیگر به اصفهان رسیدند مطالب مفصل وجود دارد که به گوشهای از آن اشاره میگردد. محل زندگی جدید زندگی آنان به یاد زادگاه اصلی که جولاه یا جولاهه نام داشت به نام جلفا مشهور گردید. در مورد علت تصمیم شاه عباس و انتقال آن خانوادهها مربوط به حوادث سال 1013 هجری و شیوهی مبارزه با عثمانیان است که ایران از توان نظامی کافی برخوردار نبوده و برای زمین گیر ساختن و ایجاد یأس و نومیدی نیروهای نظامی دشمن از روش زمین سوخته استفاده میکردند. این رفتار در زمان شاه تهماسب نیز جریان داشته و با آن که مشکلات فراوانی برای مردم به وجود آورد تا حدودی در جهت دفع دشمن مؤثر بوده است. شاه عباس بعد از فتح تبریز به سمت نخجوان حرکت کرد و تصمیم گرفت که این ولایت را برای اجرای سیاست خود از اعتبار بیندازد و به جایی بایر و خراب تبدیل کند و از این جهت ارامنه را به سمت اصفهان کوچ داد. مؤلف روضةالصفویه مینویسد: «آن گاه رایات عزّت و اقبال بر عزیمت تسخیر قلعهی ایروان به آن سمت در نهضت آمد. چون نخجوان محل سرادقات پادشاه رفیع مکان گردید از مصدر غضب اثیر لهب حکم به تخریب آن بلده صادر گشته، اعیان و متوطّنان را عرصهی تیغ و سنان غازیان قزلباش گردانید و اوساطالناس به انواع عذاب و نکال مؤاخذ گردیده، جلاء اختیار نمودند. بعد از تخریب نخجوان فرمان قضا جریان صادر گردید که ارامنهی جلفا ترک اوطان نموده به دارالسّلطنهی اصفهان توجّه نمایند. غرض از جلای آن جماعت نیز، عدم آبادانی نخجوان بود. چه آبادانی آن بلده موقوف بر ارامنهی جلفا بود که جمله به تجارت و کثرت مال معروف بودند و هرگاه بنا بر قرب جوار ارامنهی جلفا اقامت نداشته باشند نخجوان بالکلیّه بایر و خراب خواهد بود.
القصّه پادشاه نکته دان بنا بر آن که اهل نخجوان از غُلات اهل سنّت و بدعت بودند و از غایت تعصّب اعانت جنود روم بر خود لازم میدانستند و دانسته تعهّد مخالفت و محاربه سپاه ستاره جاه قزلباش نموده آن را جهاد اعظم میپنداشتند، لهذا حکم نافذ به تخریب نخجوان نموده مساکین و مزارع ایشان را کنام ضباع و ذُباب و آشیان جغد و نُعاب گردانید و بعضی از غلامان بهرام صولت را مقرّر داشت که رعایای جلفا را کوچانیده به بلده اصفهان رسانید.[4] فرمان واجبالاذعان به اسم وزیر دارالسلطنه اصفهان میرزا محمّد نیشابوری از مصدر جلال به صدور انجامید که فضایی را که در جنب خیابان عباس آباد واقع است. در کنار زنده رود بر ارامنه تقسیم نمایند که موافق طباع ایشان منازل و کنایس ساخته مسمّی به جلفا گردانید و به عمله و استادان بنّا ایشان را مدد نمایند.»[5]
[1] - زندگی شاه عباس، نوشته لوسین لویی بلان، ترجمه دکتر ولیالله شادان، انتشارات اساطیر، 1375، صص 115 و 116
[2] - روضةالصفویه، تألیف میرزا بیگ جُنابدی، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، 1378، ص 721
[3] - تاریخ عباسی یا روزنامه ملا جلال، تألیف ملا جلالالدین منجم، به کوشش سیفالله وحید نیا، 1366، ص 113
[4] - شاردن که در زمان شاه سلیمان (شاه صفی دوم) به ایران آمده است در جلد دوم صفحه 469 سفرنامه خود در باره وضعیت تأسّف بار شهر جلفای کهنه مینویسد: «برای گذشتن از رود ارس باید از اسکی جلفا یا جلفای کهنه عبور کرد. به اعتقاد برخی از مصنفان و محقّقان، جلفای کهنه همان جاست که مردمان قدیم آن را آریامن مینامیدند. این جلفا را از آن جهت جلفای کهنه میگویند تا از جلفایی که روبروی اصفهان ساخته شده باز شناخته شود. افزون بر این در زمان حال اسمی است با مسمّی، زیرا شهرکی است کاملاً ویران و اثری از آبادانی در آن جا نیست، فقط یاد عظمت و شکوه آن در بعضی خاطرهها به جا مانده است. جلفای کهنه در طول کنارهی رود ارس و در شیب یک کوه واقع بوده، گذرگاههایی صعبالعبور و با برجها و حصارهای کوچکی نگهبانی میشده است. ارامنه میگویند این جلفا در زمانهای گذشته چهار هزار خانه داشتند، اما اگر ملاک سنجش ویرانههای موجود باشد، میتوان باور کرد در زمان آبادانی نیز بیش از نصف این مقدار خانه نداشته است. همچنین بیشتر این خانهها بیغولههایی بوده که در دامنه کوه برای نگهداری اغنام و احشام کندهاند و قابل سکونت آدمیان نبوده است.»
[5] - روضةالصفویه، تألیف میرزا بیگ جُنابدی، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، 1378، صص 771 و 772
6- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401