پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

توصیفی از زندگی شاه صفی اول صفوی

شاه صفی اول

 

شاه صفی پسر صفی میرزا پسر شاه عباس اول بود که در 1021 ه.ق در ولایت گیلان تولد یافت و به فرمان شاه عباس نام او را سام میرزا گذاشتند. او دوران تکامل خود را در محیط حرمسرا گذرانیده و اولین محصول سیاست پدر بزرگش در پرورش و تربیت شاهزادگان می‌باشد. پس از آن که شاه عباس در مازندران بیمار شد و در معرض فوت قرار گرفت سام میرزا را نامزد سلطنت معرّفی کردند.[1] برخی علت این انتخاب را به دلیل شدّت پشیمانی از قتل صفی میرزا دانسته‌اند، در صورتی که این توجیه با رفتارهای بعدی شاه عباس هیچ تطبیقی ندارد و شاهد تداوم همان مسیر فرزند کشی و سیاست جانشین ضعیف در سال‌های بعد هستیم. شاه عباس در سال 1030 پسر بزرگ خود صفی میرزا را به قتل رسانید و سپس امامقلی میرزا را نابینا کرد و اگر او به سام میرزا علاقه داشته‌اند، چرا دستور پرورش وی را در حرمسرا صادر کرده‌ و حتی می‌گوید هر روز مقداری تریاک به او بدهند تا بی حس و کودن بار آید تا همانند پدرش مورد توجه دیگران قرار نگیرد. می‌گویند مادرش برای آن که تأثیر تریاک را بر فرزندش کاهش دهد داروی ضد سم به او می‌داده است. در هر صورت دست آورد شاه عباس نتیجه داد و سام میرزا چنان سست و بی حس و خمار بار آمد که پزشکان مجبور شدند برای جان گرفتن و پیدا کردن حرارتی در وی شُرب شراب را تجویز کنند. سام میرزا در چهارم جمادی‌الثانی 1038 هجری قمری بر تخت سلطنت نشست و میر محمّد باقر مشهور به داماد در مسجد جامع اصفهان به نام او خطبه‌ی پادشاهی خواند و پس از آن سام میرزا نام خود را به نام پدرش شاه صفی تغییر داد. از آن جا که دستگاه اداری و مدّاحی حکومت کاری به خیر و شرّ حاکمان ندارد شاه صفی را با القاب نوّاب خاقان سکندر شأن، نوّاب خاقانی (صاحبقران)، نوّاب کامیاب اشرف، حضرت ظل‌الهی توصیف کرده‌اند و سکّه‌ی او به جمله بنده شاه ولایت مزیّن گردیده است.

سید حسین بن مرتضی حسینی استرآبادی مؤلّف تاریخ سلطانی در مورد سیمای حضرت ظل‌الهی می‌نویسد: «حلیه‌ی مبارکش کشیده روی که مُهر آبله داشته، میش چشم، ابرو کشیده، بلند بینی، کشیده قد، باریک قامت، صاحب تدبیر و در امور سلطنت ساعی و با سادات و علما و صلحا و زیردستان و رعایا و خلق الله در نهایت حسن خلق و نیکویی سلوک می‌فرموده‌اند و در تعمیر عمارات و ابنیه مساعی جمیله به ظهور رسانیده.»[2] تاورنیه نیز که شاهد دیدار حضوری آن پادشاه بوده‌اند در باره قیافه او می‌نویسد: «....در صدر این تالار و به فاصله‌ی کمی از حوض روی تشکچه‌ای ابریشمی شاه صفی نشسته و پاهای خود را روی هم انداخته بود. شاه مردی 27 ساله، خوشرو و خوش قیافه و سفید رو به نظر می‌رسید. مانند همه ایرانی‌ها بینی عقابی شکل، سبیل و ریش کوتاه سیاه رنگ داشت. لباس او از پارچه‌ی زربفت، ولی عادی و معمولی بوده و اختلافی که با لباس دیگران داشت آن بود که روی مندیل و دستار سر شاه یک جواهر و یک پَر دیده می‌شد. شمشیر شاه با جلد طلا و جواهر نشان چشم را خیره می‌کرد. عقب سر شاه نیز تیر و کمان مخصوص شاه را روی زمین گذاشته بودند. طرف راست شاه بیست پسر بچّه‌ی زیبا و خوش قیافه که غالب آن‌ها از پسران خان‌ها و حکّام شهرها به شمار می‌رفتند و عدّه‌ای را خواجه کرده بودند، ایستاده و یکی از زیباترین آن‌ها بادبزنی را از پَر که از هندوستان وارد شده بود در دست داشت و با آن آهسته شاه را باد می‌زد. در کنار این غلام بچه‌ها مهتر یا پیشخدمت مخصوص شاه دیده می‌شد. جلو و روبروی شاه ایشیک آقاسی باشی یا به اصطلاح رئیس کل تشریفات سلطنتی ایستاده و عصایی طلایی با دسته‌ی کروی شکل در دست داشت.»[3]

شاه صفی در حدود هیجده سالگی به حکومت رسید. او در مدت سیزده و نیم سال سلطنت خود بیشتر شاهزادگان صفوی و بستگان نزدیک آنان را به قتل رساند و با اعمال منفی خود نامش را در کنار پادشاهان نالایق صفوی ثبت کرد. از جمله مقتولان وی سلطان محمّد میرزا پسر شاه عباس اول، امامقلی میرزا برادر سلطان محمّد میرزا، نجفقلی میرزا پسر امامقلی میرزا و سلطان سلیمان میرزا پسر صفی میرزا پسر شاه عباس اول که در قلعه الموت بودند و در زمان شاه عباس و به فرمان او نابینا شده بودند و نیز تعدادی دیگر از شاهزادگان را کور کرد. احتمالاً انگیزه‌ی او در این جنایات به خصوص کشتن اولاد و نوادگان دختری و پسری شاه عباس کینه‌ای بوده است که به جدّش داشت، زیرا او به قتل پدرش یعنی شاهزاده صفی میرزا فرمان داده بود. شاه صفی به این موارد قتل بسنده نکرد و حتی سرداران نامی مانند زینل بیگ شاملو و امامقلی خان و عیسی خان را با خانواده‌هایشان از بین برد و ایران را از وجود آنان محروم ساخت.

لکهارت درباره آن شاه صفی سست عنصر که باید وی را شروع کننده‌ی اضمحلال دولت صفوی دانست، می‌نویسد: «شاه صفی فوراً نشان داد که از خصایل جدّش به کلی بی بهره است. او اندکی پس از جلوس قربانی مفاسد رایج و شایع دوره‌ی اخیر صفویه شد، یعنی نظیر ایّام توقّف در حرم به عیاشی و خوشگذرانی پرداخت و خود را بدون بند و بار تسلیم هوای نفس و ارضای شهوات ساخت. او هرچه ایّام سپری می‌گردید به امور مملکت و ملت کاملاً بی اعتنا می‌شد تا آن جا که بیش از بیش کارها را به دست وزیران سپرد. او نیز سخت‌گیر و بی رحم و خون آشام بود. امامقلی خان مشهور، حکمران فارس از جمله اشخاص عالیقدر بسیاری بود که او را به قتل رسانید. عدّه‌ای دیگر از مشاهیر نظامی نیز به دست وی جان سپردند. فقدان فرماندهان لایق و کار آزموده یکی از دلایلی بود که چرا وقتی جنگ با ترکیه آغاز گردید نائره آن بالا کشید و منجر به از دست رفتن بغداد گردید و سال قبل نیز قندهار به دست شاه جهان امپراتور مغول افتاده بود.»[4]

آقای ستار عودی نیز در مقدمه کتاب شاه عباس دوم اثر میرزا طاهر وحید قزوینی به ارزیابی شاه صفی پرداخته و او را فردی فاسد و نالایق معرفی کرده و می‌نویسد: «او به دلیل نا آشنایی و عدم اطلاع از امور مملکت داری و سرگرم بودن به شب نشینی‌ها و عیش و عشرت و میگساری و مجالس فسق و فجور، نالایق‌ترین فرد برای جانشین شاه عباس اول محسوب می‌شد. دوران پادشاهی شاه صفی به ارتکاب زشت‌ترین و فجیع‌ترین کشتارها و ننگین‌ترین قتل‌ها و نابودی امیران شایسته معروف بود. در اثر سیاست خشن و ستمگرانه‌ی شاه صفی و کشتن ناجوانمردانه‌ی بزرگان و امیران و صاحب منصبان درباری همانند میرزا عیسی قورچی و پسرانش و همچنین امامقلی خان فاتح هرمز و خاندانش، دربار صفوی از افراد لایق و کارآمد و امیران خبره تهی گردید. در چنین شرایط وحشتناکی امیران و حاکمان ولایات مختلف ایران از بیم قتل و شکنجه به دربار نمی‌آمدند. برخی از این امیران از جمله حاکم قندهار ترجیح دادند که ایالت تحت فرمان را به بیگانگان تسلیم و در پناه آنان زندگی کنند و تعدادی نیز همانند امیران جاسک و مشایخ عرب سر به شورش و سرکشی برداشتند.

در نتیجه‌ی چنین اوضاع وخیمی فرمانروایان کشورهای همسایه چشم طمع به ایران دوختند به نحوی که خانواده‌ی تزاری روس در اندیشه طرح دولت دست نشانده‌ای در شمال ایران بودند و سلطان مراد عثمانی به مرزهای ایران تعرّض و لشکرکشی کرد و تا حدود کردستان و آذربایجان شرقی پیش رفت و بغداد را در سال 1048 ه.ق به تصرف خود درآورد و در صلح نامه‌ی سال بعد میان دو کشور بخشی از عراق عرب به مرکزیت بغداد جزو قلمروی عثمانی محسوب گردید. اوضاع ایران در عصر شاه صفی چنین بود که خاندان‌های اصیل و نجیب و خدمتگزاران راستین همگی از دربار صفوی گریزان و نسبت به آن بدبین بودند. امیران قزلباش هر کدام داعیه استقلال و حکومت در سر می‌پروراندند و دشمنان خارجی از هر طرف چشم طمع به ایران دوخته بودند.»[5]

شاه صفی نیز همانند اکثر پادشاهان صفوی به مرگ طبیعی فوت نکرد و در اثر افراط در شرابخواری و عیّاشی به سال 1051 هجری قمری در کاشان فوت کرد. مؤلف تاریخ سلطانی در مورد چگونگی فوت و فرزندان وی می‌نویسد: «نوّاب خاقان تدارک سفر خراسان نموده، در بیست و ششم شهر محرم، ده ساعت از روز گذشته داخل باغ قوشخانه‌ی اصفهان شدند و از آن جا به دولت و اقبال حرکت فرموده از راه عباس آباد نطنز به تاریخ بیست و یکم شهر مذکور داخل دارالمؤمنین کاشان شده، بعد از چند روزی عارضه‌ی مرض دگرباره بر وجود شریفش راه یافته، حرارت تب ظاهر گردیده، روز به روز در تزاید بوده تا به تاریخ روز دوشنبه دوازدهم شهر صفر یک ساعت از روز گذشته از عالم فانی به دار بقا شتافت و نعش شریفش را به دارالمؤمنین قم برده و در جوار مشهد معصومه علیه التحیة والثّنا مدفون ساختند.[6] اولاد گرامی آن اعلیحضرت نوّاب خاقان صاحبقرانی خلد آشیانی شاه عباس ثانی، سلطان محمّد میرزا که به تاریخ روز دوشنبه 25 شهر جمادی‌الاول 1041 در دارالسلطنه قزوین متولد شده و بهرام میرزا و سلطان حیدر و اسماعیل میرزا و تهماسب میرزا و فخرالنساء بیگم مشهور به شاهزاده بیگم که در حباله‌ی ازدواج نوّاب میرزا ابوطالب صدر خاصه و مریم بیگم که در حباله‌ی نوّاب میرزا ابوصالح رضوی صدرالممالک بوده.»[7]

همان گونه که ذکر شد سعی مورّخان چاپلوس بر آن بوده که چگونگی مرگ حاکمان نیز جزو اسرار مگو باقی بماند تا مبادا بعد از مرگ نیز ننگ و انحرافی بر مرشد کامل و حضرت ظل‌اللهی وارد آید. کتاب طب در دوره صفوی در مورد زندگی و فوت شاه صفی به نکات جالبی اشاره دارد و می‌نویسد: «.... در آن موقع شاه صفی اول نوزده سال داشت. صورتش آبله رو بود و می‌گفتند که ختنه نشده است، لذا اطرافیان اصرار کردند که این کار باید صورت بگیرد امّا او به بهانه‌ی این که دیگر خیلی بزرگ شده و نمی‌تواند این درد عظیم را تحمّل کند از انجام این کار امتناع ورزید. در ابتدای سلطنت این شخص پزشکان به او توصیه کردند که برای مقابله با مزاج سردش که مصرف تریاک آن را تشدید کرده است مقدار زیادی شراب بنوشد. اما مصرف مشروب و تریاک فراوان سلامت شاه را سریعاً مختل ساخت و موجب مرگ ناگهانی او در سن سی و دو سالگی (2 صفر 1052) به هنگامی که در یک لشکرکشی نظامی شرکت کرده بود، شد. در آن موقع شرکت هند شرقی نمایندگی در ایران تأسیس کرده بود و ما در دفتر یادداشت‌های روزانه این نمایندگی که به تاریخ 17 ژانویه 1643 می‌باشد چنین می‌خوانیم، به ما اطلاع رسید که پادشاه ایران که برای سرکوبی شورش قندهار حرکت کرده بود در کاشان به علت صرف مشروب فراوان و سایر مواد مضر جوان مرگ شد.

 در مورد خصال این پادشاه اقوال مختلفی وجود دارد. در دهمین دوره‌ی دایرة‌المعارف بریتانیکا از او در نهایت بدی یاد شده و چنین نوشته شده است. سلطنت او مملو از وحشیگری‌هایی بود که فقط می‌توان آن‌ها را حمل بر شیطان صفتی‌های وی کرد. شیطان صفتی‌هایی که مبتنی بر تعالیم فاقد هر نوع ظرافت خلاقه بود و هیچ نوع تمدن و انسانیّتی در آن مشاهده نمی‌شد. او به رغم آن که خواندن و نوشتن می‌دانست بزرگترین سرگرمی‌اش تیراندازی با تیر و کمان و خرسواری بود. در همان موقع شایع بود که پدرش برای آن که قدرت سرکشی احتمالی را از وی سلب کند مقرّر داشته بود تا هر روز مقداری تریاک به وی خورانده شود و وقتی خود او به سلطنت رسید تبدیل به یک جانی دائم‌الخمر گردید و متهم است که مادر، خواهر و سوگلی خود را هم به قتل رسانده است.»[8]


 



[1] - در صفحه 34 کتاب خلاصة‌السیر به تألیف محمّد معصوم بن خواجگی اصفهانی در مورد انتخاب سام میرزا به پادشاهی چنین آمده است:«القصه  آن واقعه (فوت شاه عباس) که اخفای آن از محالات بود از زبان خواص به دهان عوام افتاد و روز شنبه بیست و پنجم ماه مذکور آن سرّ عالم سوز در جهان فاش گشت. چون دیگر بر پرده داری آن امر فایده‌ای مرتب نبود امرا و ارکان دولت و وزراء و اعیان حضرت خصوصاً زینل خان ایشیک آقاسی باشی به صلاح دید ناموس العالمین زینب بیگم بنا بر وصیت شاه غفران پناه و موافقت استخاره در ساعت سعد اتفاق بر پادشاهی آن ظل‌الهی نموده و محضری درست کرده به مهر جمیع امرا و وزراء و یوزباشیان و عساکر منصوره که در بلده‌ی اشرف حاضر بودند، رسانید.»

[2] - تاریخ سلطانی، از شیخ صفی تا شاه صفی، 1364، تألیف سید حسین بن مرتضی حسینی استرآبادی، به کوشش دکتر احسان اشراقی، ص 236

[3] - سفرنامه آدام اولئاریوس، ترجمه مهندس حسین کرد بچّه، انتشارات هیرمند، 1379، جلد دوم، ص 551

[4] - انقراض سلسله صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 32

[5] - سرگذشت شاه عباس دوم، بازنویسی و تلخیص کتاب عبّاس نامه، اثر میرزا محمّد طاهر وحید قزوینی، به کوشش ستار عودی، 1384، مؤسسه فرهنگی اهل قلم، مقدمه صص 5 و 6

[6] - مؤلف تاریخ خلاصة‌السیر در صفحه 299 درباره مرگ شاه صفی می‌نویسد:«شیر بیشه‌ی شجاعت به زحمت تب گرفتار آمد و آفتاب اوج بسالت در تاب حرارت افتاد و حذّاق اطباء در معالجه‌ی آن عاجز شدند و معالجان ماهر در تدبیر آن به ستوه آمدند و هر روز کوفت به مدارج ازدیاد بالا می‌گرفت و به مرتبه‌ی وقوف نمی‌رسید و مرض هر زمان اشتداد بر می‌رفت و به سوی انحطاط میل نمی‌کرد . هر چند در ازاله‌ی آن مرض سعی نمودند فایده مترتب نمی‌شد.»

[7] - تاریخ سلطانی، از شیخ صفی تا شاه صفی، 1364، تألیف سید حسین بن مرتضی حسینی استرآبادی، به کوشش دکتر احسان اشراقی، ص 236

[8] - طب در دوره صفویه، تألیف سیریل الگود، ترجمه محسن جاویدان، انتشارات دانشگاه تهران، 1357ص 11

9- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 691

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد