«شاه صفی در جنگها شور و نشاط خاصی داشت و در آغاز سلطنت پیروزیهایی هم به دست آورد از جمله بر طغیان شورش غریب شاه در گیلان فائق آمد. بغداد را از محاصرهی ترکها خارج کرد و ایروان را پس از جنگ خونین و شدیدی تصرّف کرد، ولی این پیروزیها را باید بیشتر به حساب دلاوری و شجاعت فوقالعادهی سرداران ایران و شانس و تصادف گذاشت و ارتباطی با هوش و درایت خود او ندارد. مثلاً در طی محاصرهی ایروان شاه صفی بی صبرانه و از روی عجله خودش شخصاً به قلعه و حصار مستحکم شهر حمله ور گردید و حال آن که این اقدام کاملاً جنون آمیز و غیر عاقلانه بود. ماجرای محاصرهی ایروان از این قرار بود که شاه صفی با اردوی خود مدت چهار ماه تمام آن شهر را محاصره کرد، ولی سردارانش حمله به حصار و برج و باروی بسیار مستحکم شهر را صلاح نمیدانستند. پس از این مدّت شاه همهی سرداران خود را احضار کرد و به آنها گفت دست خالی از ایروان باز نخواهد گشت و باید حصار آن شهر درهم شکسته شود. سرداران ایران با این امر مخالفت کردند، ولی شاه در تصمیم خود باقی ماند. سرداران با مادر شاه که در اردو بود ملاقات کرده و از او خواستند که شاه را از این حملهی خطرناک باز دارد. شاه صفی وقتی این سخنان را از مادر خود شنید یک سیلی به گوش او نواخت و بلافاصله خودش تبری در دست گرفته و با عدهای از نیروهای زبده عازم حمله به حصار شهر شد. سرداران که جان شاه را با این اقدام در خطر میدیدند به پای او افتاده و تقاضا کردند که فقط یک روز مهلت بدهد تا آنها ترتیب حمله به شهر را بدهند. شاه صفی موافقت کرد و روز بعد قوای ایران به حصار ایروان حمله ور شدند و بالاخره شهر را تصرّف کردند، ولی با این اقدام عجولانه و جنون آمیز در حدود 50 هزار نفر از سربازان ایران کشته شدند. چند سال بعد از این واقعه پس از آن که شاه صفی سرداران و بزرگان لایق ایران را کشت، ترکها به بغداد حمله کرده و آن شهر را که 26 سال در تصرّف ایرانیها بود تسخیر کردند.
تنها کار قابل تمجیدی که شاه صفی در دوران سلطنت خود کرد این بود که دستور داد تا عدّهای از کارگران گرجی، ایروانی و نخجوانی را که شاه عباس کوچ داده و برای ساختن شهر و قصر فرح آباد به مازندران آورده بود دوباره به زادگاهشان برگردانند. این عدّه در حدود هفت هزار نفر میشدند که عدّهای از آنها بر اثر ناسازگاری آب و هوای مازندران و عدّهای دیگر هم در بین راه بازگشت به وطن خود تلف شدند و تنها سیصد نفر از آنها به اوطان خود رسیدند. شاه صفی به مشروب علاقه زیادی داشت و در نوشیدن آن افراط میکرد. بیشتر اوقات مست بود و کسانی که مانند خود او باده گساری میکردند مورد توجهش بودند. بعد از مشروب به مصاحبت با زنان و شکار هم علاقه زیادی نشان میداد و بیشتر اوقات خود را یا در شکار و یا در حرمسرا میگذرانید و به ادارهی مملکت و مردم توجهی نداشت. دارای سه زن عقدی بود. اولی دختر یکی از مین باشی یعنی سرهنگهای او بود. پدر زن شاه در آغاز یک خرکچی بود که مشکهای آب را بار الاغ خود کرده و به این طرف و آن طرف میبرد و در طی یکی از شکارهایی که شاه عباس رفته و تشنه شده بود این خرکچی جام آب خنکی به دست شاه رساند و مورد توجه او واقع شد. شاه یکی از دهات خالصه اطراف نخجوان را که زادگاه آن مرد بود به وی بخشید. به این ترتیب خرکچی مرد ثروتمندی گردید، به خدمت شاه درآمد و چون در چند جنگ شرکت کرد شاه به او درجه مین باشی داد و دختر او را که فوقالعاده زیبا بود به بیوه پسر خود صفی میرزا سپرد تا به عقد سام میرزا پسرش درآورد و سام میرزا که بعدها شاه صفی شد با این دختر ازدواج کرد. زن عقدی دوم شاه صفی مسیحی و دختر تامراس خان شاهزاده گرجستان بود. این دختر را شاه صفی پس از امضای پیمان صلح با تامراس خان به عقد ازدواج خود درآورد. زن سوم او یک شاهزاده چرکسی و تاتار یعنی خواهر "موسال" بود. این زن، تازه وارد حرمسرای شاه صفی شده بود و مادرش او را تا رودخانه مرزی ایران همراهی کرده و در آن جا به حضور شاه رسیده و گفته بود دخترش را به شاه میدهد به شرط آن که به او به چشم یک کنیز نگاه نکرده و وسیلهای برای شهوترانی خود نداند، بلکه وی را زن عقدی خود کرده و در مقابل صمیمیت و وفاداری از او انتظار داشته باشد. علاوه بر این سه زن عقدی شاه صفی در حرمسرای خود سیصد زن صیغه و یا کنیز و به عبارت دیگر همخوابه داشت که به تدریج وارد حرمسرای او شده بودند. به این ترتیب که حکّام و خانها هر جا که دختر زیبایی را مییافتند خریداری کرده و تقدیم شاه میکردند. خانها غالباً برای آن که مورد توجه و عنایت شاه قرار گیرند دختران خود یا خویشانشان را نیز تقدیم شاه میکردند. در زمان اقامت ما در ایران کلانتر شماخی این کار را کرد و مقداری پول هم برای ساروتقی خواجه، صدر اعظم ایران فرستاد و بدین ترتیب مورد لطف و عنایت شاه واقع شده و در سمت خود ابقاء گردید. دخترانی که به حرمسرای شاه تقدیم میشدند، نمیبایستی سنشان از 18 سال تجاوز کند. شاه صفی هرچند وقت یک بار کسانی را به ارامنه میفرستد تا اگر دختران در حدود 12 سال و زیبایی را یافتند روانهی حرمسرا نمایند. دختران را مخصوصاً در سن 12 سال انتخاب میکنند که باکره باشند و ارامنه برای آن که از این کار جلوگیری نمایند دختران خود را اگر زیبا باشند در سنین کمتر از 12 سال شوهر میدهند و به خانهی شوهر میفرستند. چون حرمسرای شاه مملوّ از زنان و کنیزکان زیاد است زنان بسیاری در آن وجود دارند که فقط یک بار مفتخر به همخوابگی شاه شدهاند! و این قبیل زنان را که شاه زیاد دوست ندارد به سرداران و بزرگان دربار خود که بخواهد آنها را مورد لطف قرار دهد، میبخشد تا با آن زن ازدواج نمایند و البته این زنان در حرمسرای آن رجال همیشه باید مقام اول را داشته باشند. تعجب نکنید از این که چگونه شاه صفی این همه زن در حرمسرای خود داشته است. این در حقیقت یکی از رسوم متداول در مشرق زمین است که از زمانهای قدیم مردان میتوانستهاند عدّه زیادی زن داشته باشند. مثلاً در بارهی یکی از شاهان نوشته شده است که در حدود 700 زن عقدی و صیغه و 300 کنیز در حرمسرای خود داشته است. شاه عباس نیز در حرمسرای خود در همین حدود زن و کنیز داشته و این تعدّد زوجات بیشتر به علت طبایع مشرق زمینی هاست که بیش از مردم مغرب زمین به زنان علاقه و حرص شهوت دارند. امّا موقعی که پادشاهی بمیرد زنان متعدّد او وضع ناگوار و بسیار بدی پیدا میکنند.
شاه صفی در سال 1642 میلادی پس از آن که دوازده سال با خشونت و سفّاکی زیاد سلطنت کرد چشم از جهان فرو بست. عدّهای عقیده دارند که پادشاهی ظالم و خونخوار بوده و به هیچ طبقهای اعم از بالا و پائین، فقیر و غنی، مشاوران، درباریان، زن و مرد و حتی دوستان و خویشان نزدیکش رحم نکرده و آنها را دستور میداده است چون سگ بکشند، حتی یک نفر دوست و غمخوار نداشته همه از وی متنفّر بوده و به همین جهت مسمومش کردهاند. معروف است که خونخواری و سفّاکی را از چشمان و چهرهی هر کسی میتوان تشخیص داد، ولی این امر درباره شاه صفی صدق نمیکرد، زیرا بر خلاف سفّاکی و بی رحمی چهرهای آرام و خندان داشت. همیشه لبخندی بر لب داشت و مهربان و صمیمی به نظر میرسید. ریش خود را بر خلاف دیگر ایرانیها بلند نمیکرد و میتراشید. قدی متوسط داشت و هیچ کس تصور نمیکرد در پس این قیافهی آرام و صمیمی مردی تندخو و بی رحم پنهان باشد که به هیچ کس رحم نکند.»[1]
[1] - سفرنامه آدام اولئاریوس، ترجمه مهندس حسین کرد بچّه، انتشارات هیرمند، 1379، جلد دوم، صص 735 تا 738
2- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401 ، ص 697