براساس روایات موجود در گفتار و رفتار شاه صفی اول صفاتی چون عیاشی و شرابخوارگی، خودخواهی و غرور، بی خردی و عدم توجه به دیگران بر هر چیز غلبه دارد. تاورنیه در قسمتی از خاطرات خود به سرگذشت غم انگیز حاکم قم که توسط شاه صفی انجام گرفته است، اشاره کوتاهی دارد. ایشان در گزارش خود میگوید به نظر من حاکم قم مردی نیک اندیش و نجیب بود و در اثر حکم ناروای پادشاه مقتول گردیده است. رویداد این حادثه در مقابل اعمال ناهنجار و احمقانهی دیگر شاه صفی که درباره شاهزادگان و مادر و همسر و نزدیکان خود به کار برده است امری معمول تلقی گردیده و چیز عجیبی نیست. در اجرای این عمل او هم خبری از عدالت و تداوم آن برای رفاه مردم به چشم نمیخورد و بخششهای اولیّهی وی نیز بدون دلیل و تفکر انجام گرفته و همانند عمل راهزنانی است که به غارت اموال پرداخته باشند. در مورد اجرای عدالت و رسیدگی او به فریاد مظلومان به غیر از چاپلوسی مورخان داخلی سخنی مطرح نشده است.
ماجرای قتل حاکم قم نیز همانند موارد دیگر بوده و از آن فجیعتر نقش پسر حاکم قم در کشتن پدرش در اصفهان میباشد که همانند رفتار پادشاهش برای کسب قدرت انجام داده است. در این رابطه تاورنیه به هنگام عبور از شهر قم مینویسد: «این حاکم به قدری به نظر من، مرد نجیب با فتوّت خوبی آمد و به حدّی در بارهی من انسانیّت کرد که مرا بی اختیار قرین غم و مصیبت نمود. وقتی شنیدم شاه با او بی التفات شده است، بی التفاتی که بالاخره ظالمانه سبب هلاک و مرگ او شد. چند سال بعد از رفتن من از قم این خان برای تعمیرات قلعهی قم که همه از خاک و گل است و مرمّت پل رودخانه و بعضی مخارج دیگر از همین، بدون این که به شاه بنویسد و اجازه بخواهد به حکم شخص خود مالیات خیلی مختصری به سبدهای میوهای که وارد شهر میشد بسته بود. در همهی شهرهای ایران اشخاصی از طرف شاه موظف هستند که مراقب باشند هر روز نرخ ارزاق چه حال دارد و حکم بدهند که چیزی علاوه بر قیمتی که میان خودشان برای هر جنسی معین کردهاند زیادتر فروخته نشود و برای خبر عامّه در هر هفته قیمت هر چیزی را جار میکشند. آن وقت در سلطنت شاه صفی بود و این حکایتی را که نقل میکنم در اواخر سنهی 1632 میلادی واقع شد. به توسط همین اشخاص به زودی به شاه خبر رسید که حاکم بدون اجازه شاه مالیاتی به میوهها بسته است. شاه به قدری متغیّر شد که حکم کرد حاکم با زنجیر به اصفهان بردند و تشدّد فوقالعاده نسبت به او به عمل آورند. پسر آن خان که جوان متشخصّی بود و از مقرّبین پادشاه و همیشه در حضور بود و چپق و توتون شاه را بایستی با دست خود به او بدهد و این از مشاغل خیلی محترم و مهم دربار ایران است، همین که خان را وارد اصفهان کردند شاه او را آورد به درب عمارت سلطنتی و با حضور تمام مردم به پسرش حکم کرد که اول سبیلهای پدرش را بکند و بعد بینی و گوشهایش را ببرد. پس از آن چشمهایش را بترکاند و بالاخره سرش را از تن جدا کند. همهی این احکام که اجرا شد شاه پسر را به جای پدر حاکم قم کرد و پیر عاقلی را به نیابت او مقرّر داشت و او را با حکمی به این مضمون به قم فرستاد؛ اگر تو از آن سگی که به درک رفت بهتر حکومت نکنی تو را به سختترین قسمی از اقسام به قتل خواهم رسانید.»[1]
[1] - سفرنامه تاورنیه، ترجمه ابوتراب نوری، تجدید دکتر حمید شیرانی، جلد دوم، چاپ چهارم، انتشارات سنایی، 1369، ص 525ص 86
2- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 910