شاه عباس دوم فرزند سام میرزا یا همان شاه صفی اول و از مادری چرکسی به نام آنّا است. در تاریخ تولد وی اختلاف نظر وجود دارد؛ امّا اکثر مورّخان تولد او را در هیجدهم جمادی الثّانی 1042 ه. ق. مطابق اول ژانویه 1633میلادی در کاشان ثبت کردهاند. نام او در ابتدا محمّد میرزا بوده و سپس به شاه عباس دوم تغییر یافته است. درباره دوران کودکی و شیوهی تربیت شاهزاده سلطان محمّد اطلاعات اندکی در دسترس است ولی آن چه که مسلم میباشد او به همراه چهار برادر و دو خواهر خود در میان زنان و خواجگان بزرگ شده و از اخبار دنیای خارج و رفتار ظالمانهی پدر خود اطّلاعات کمی داشته است. از آن جا که در عصر صفوی رسم نبوده که ولیعهدها در جریان امور کشور قرار گیرند در نتیجه محمّد میرزا نیز همانند بقیّه مدام در حالت بیم و هراس دوران کودکی را در حرمسرا گذرانیده و همواره با نا امیدی در انتظار کور شدن و یا مرگ بوده است. با توجه به این سیاست پادشاهان مستبد صفوی دیگر سخن از تربیت و آینده سازی ولیعهدها برای امور فرمانروایی امری بیهوده است. روایتی است که محمّد میرزا نیز طبق دستور پدرش باید از نعمت بینایی محروم میگردید ولی در اثر عکسالعمل خواجه سرایی از کور شدن نجات یافته و در ظاهر به عنوان فردی نابینا به زندگی خود ادامه داده است. با توجه به چنین فضای نفرت انگیز آیا مادرش حق نداشته است که گفتار مأموران را برای ابلاغ خبر پادشاهی او باور نکند و بیشتر در انتظار مأموران مرگ و نابودی فرزندش باشد؟ تمام رفتار حاکمان صفوی معلولِ پرورش یافتگانِ چنین محیطی است که به یک باره از فرش به عرش رفته و صاحب اختیار همه چیز و جان مال مردم شده بودند. آنان تحت تأثیر همین محیط ناز پرورده و مسموم از توطئهها بود که بعد استقرار بر اریکهی تخت پادشاهی تمام امور دولتی را درد سر ساز و مزاحم تلقی کرده و حاضر به تحمّل هیچ رقیبی حتی فرزندان خود هم نبودهاند. بر اساس روایات موجود شاه عباس دوم در ایام کودکی تنها طرّاحی و خرّاطی را آموخته و از آموزشهای دیگر بی بهره بوده است.
هنگامی که شاه صفی در اثر افراط در فساد و عیاشی و شرابخواری دچار مرگ زود هنگام گردید امیران قزلباش و شورای دولتی به رهبری میرزا تقی (معروف به ساروتقی) وزیر اعظمِ دربار که مردی توانمند و از حمایت همسر پادشاه نیز برخوردار بود، تشکیل جلسه دادند و از میان پنج فرزند پسر به جا ماندهی پادشاه و سپس با تأکید آغا مبارک خواجه سرا، محمّد میرزا را به عنوان جانشین انتخاب کردند. محمّد میرزا در 16 صفر سال 1052 که کمتر از ده سال داشت با نام شاه عباس دوم در کاشان تاجگذاری کرد[1] و با القاب حضرت خلافت پناهی و صاحبقرانی و نوّاب کامیاب صاحبقرانی سلطنت کرد.[2] پس از آغاز پادشاهی شاه عباس دوم به دلیل صغر سن اختیار کارها به دست امرا افتاد و میرزا تقی اعتمادالدوله به عنوان نیابت سلطنت زمام امور را به دست گرفت و در سه سال بعد بر اثر مخالفت امرای دیگر به دستور شاه جوان کشته شد. او پس از چندی به خاطر گرمای آب و هوا یا به مصلحت امرا عازم قزوین گردید. محمّد معصوم در باره چگونگی سفر شاه عباس نوجوان به قزوین مینویسد: «چون کار دولت به سامان رسید بعد از چند روز توقّف در خطّه کاشان به تاریخ روز جمعه بیست و پنجم شهر صفر به دولت و سعادت به عزم سفر روانهی دارالسّلطنه قزوین شدند. چون منزل خلد مثال دارالمؤمنین قم محل نزول گردید به عزم طواف مشهد مقدسّهی معصومه علیها السلام و مضجع پر انوار والد بزرگوار مصمّم گشته و آداب زیارت به جای آوردند و بر سر مقبرهی والد مغفور قریب به دو ساعت توقّف نموده به تلاوت قرآن مجید حافظان را مأمور ساختند و در آن زمان رقّت بسیار نموده، تأثّر و تأسّف بسیار به طبع همایون راه یافت و از ملأ اعلی این صدا به گوش عالمیان میرسید "چندان که ورا خاک بود عمر تو بادا"
القصّه بعد از فراغ از آن مقدّمه دو روز که در بلدهی مذکور مسکن داشتند به اطعام و ادرارات و انعام دست گشاده، مستحقّین را از بذل بیکران شادمان ساختند و از آن بلدهی طیّبه کوچ نموده، منزل به منزل به دولت و اقبال طی نموده به تاریخ شهر ربیعالاول داخل دارالسّلطنه قزوین شده در حوالی باغ صفی آباد به جهت ساعت، چند روزه توقّف نموده بعد از آن به دولتخانهی همایون تشریف آورده در دلجویی عجزهی آن دیار نهایت سعی مینمودند و بساط شادکامی روز به روز میساختند و از اطراف اخبار مسرّت آثار هر روز به پایهی سریر خلافت مصیر میآمد.»[3]
ایشان بعد از تعیین ساعت سعد وارد شهر قزوین شد و در این مکان است که برای ورود به اصفهان و حکمرانی آماده و تحت تعلیم قرار میگیرد. همان گونه که اشاره گردید شاه عباس دوم در سن نه سالگی به پادشاهی رسید و این امر یکی از دلایل موفقیّت و امتیاز در پادشاهی او نیز مطرح میباشد زیرا وی به زودی از زندان حرمسرا نجات یافت و هنوز وابستگی زیاد به آن محیط نیافته بود و جای تأسف است که بعداً با آلوده شدن به شراب و افراط در عیاشی عمری طولانی نکرد و تودههای مردم عادی را از وجود برخی رفتار خود محروم ساخت. او پس از ورود به قزوین فنون نظامی را توأم با تیراندازی و قپق اندازی یاد گرفت و شاید تحت تأثیر همین عوامل بوده است که در اوایل نسبت به ارتش توجّهای خاص پیدا کرد ولی بعد از آن در اثر آرمش نسبی و طولانی که بین دشمنان خارجی به وجود آمد به مرور زمان آثار منفی را خود را آشکار ساخت و باعث ضعف نظامیان گردید. عدم توجه به ارتش و ترویج فساد و خرج مالیاتهای اخذ شده برای چاه بی انتهای دربار موجب نابودی کشور و تصرّف ایران به دست افاغنه در زمان شاه سلطان حسین شد. هنگامی که شاه عباس جوان در قزوین اقامت داشت علاوه بر آموزش نظامی تحت تعلیم و یادگیری سواد نیز قرار گرفت.[4] احمد فاضل در این مورد به نقل قول مینویسد «پس از تاجگذاری در کاشان و ورود به قزوین طی شش ماه علمی که صاحب شعوران را به مدّتهای بیرون اندازه به هم رسد آن حضرت را به حصول پیوست و از تعلیم میر مرتضی مستغنی گشت. آن گاه حق نظر بیک که به زیور دانش و فهمیدگی، آراستگی داشت طرف گفتگوی علوم گردید و پس از چهار سال که از ایّام تحصیل گذشت در شیوهی نسخ تعلیق که از مشکلترین خطوط است کارآمد شد. علامه دهخدا در لغت نامه خود چنین آورده است شاه عباس ثانی خواندن و نوشتن را بعد از رسیدن به سلطنت در شهر قزوین نزد میرمرتضی اصفهانی فرا گرفت و سفری به مشهد و مکه کرد»[5]
شاه عباس پس از آموزش و فراگیریهای لازم عازم اصفهان گردید و تاورنیه در سفرنامه خود در مورد چگونگی ورود وی به شهر توصیفی کامل نوشتهاند که در جای دیگر به آن اشاره خواهد شد. از زاویای مختلف میتوان به دوران 25 ساله حکومت شاه عباس نگریست. قسمتی از آن شامل حذف رقیبان و شاهزاده کشی است که روش برخورد وی با کور کردن شاهزادگان وحشتناکتر از بقیّه میباشد؛ زیرا علاوه بر کشتن آنان در روش کور کردن نیز پا را فراتر گذاشته است و دستور داده بود که جای هیچ شک و شبههای را از میان بردارند و به جای میل کشیدن برچشمها تمام چشم را از حدقه بیرون آورند و آن را در صورت جلسهای ثبت کنند تا علاوه بر اطمینان دیگر قابل مداوا نیز نباشد.[6] برخورد دیگر او با اطرافیان است که در حالت طبیعی و همچنین در زمان مستی و عیاشی دو چهرهی متفاوت را از وی نشان میدهد و در این جا لازم به ذکر است که اقدامات او را باید در زمان و موقعیت خودش مورد ارزیابی قرار داد. شاه عباس دوم در آغاز سلطنتش خود را از قید و بند مردان فاسد و نا فرمان و سرکش دربار آزاد ساخت و به کسب محبّت مردم پرداخت و در این راستا با بخشیدن بقایای مالیاتی که بالغ بر 500 هزار تومان بود، دل مردم ایران و خشنودی آنها را به دست آورد و بار سنگینی را از دوش رعیّت برداشت. اقدامات او در جهت رفاه و امنیت تودههای مردم از اهمیّت خاصی برخوردار است که در دیگر پاشاهان صفوی کمتر میتوان دید. پادشاه جوان صفوی در آباد کردن کشور تلاش کرد و با گردشهای شبانه و بار عام دادن به تودهها و اقشار مختلف با مشکلات آنان از نزدیک آشنا شد و در رفع آنها کوشید. وی در نظر داشت که ظلم و جور حاکمان را با برپایی مجالس عدل و داد در طول هفته کاهش دهد. او به قصد پاکسازی جامعه از مفاسد مختلف اجتماعی دستور داد خانههای فساد و میکدهها و شیره کش خانهها را تماماً ببندند و با علما و فضلا همنشین شد و پشت سر ملا محسن فیض کاشانی نماز خواند و علمای بزرگی چون ملا محمّد تقی مجلسی و ملّا خلیل قزوینی را به شرح کتابهای حدیثی تشویق کرد. این پادشاه سران سپاه قزلباش را تشویق به فداکاری در راه کشور کرد و ایجاد اصلاحات و آبادانی را در ایران مدّ نظر خود قرار داد. از جمله آثار باقی مانده از دوران شاه عباس دوّم میتوان از باغ و ساختمان سعادت آباد، عمارت چهل ستون، مسجد جامع، سد و پل روی زاینده رود، عمارت طاووس خانه، خلوتخانه و مهمتر از همه عمارت عالی قاپو نام برد.[7] از جمله خدمات دیگر شاه جوان میتوان به بهبود وضع معیشتی سپاهیان، خارج کردن داغستان از تصرّف روسها، دفع تجاوز سپاهیان روسیه به مازندران، پایان دادن به تحریکات دشمنان در گرجستان و کوتاه کردن دست امرای متجاوز به حقوق رعیّت و سرکوب و مجازات سرکشان و خائنان به مملکت اشاره کرد. در اثر این اقدامات است که اغلب مورخان او را ادامه دهندهی راه شاه عباس اول دانسته و برطرف کنندهی ضعفهای پدرش قلمداد کردهاند و به خاطر همین رفتار است که به قول تاورنیه بعد از مرگش مردم در حسرت او سخن میگفتند.[8]
دکتر غلام سرور در مورد آن پادشاهی که جانش را فدای خوشگذرانی کرد، مینویسد: «شاه عباس دوم همچون بسیاری از افراد دودمان خود به کرّات تسلیم هوای نفس و عیاشی میگردید، ولیک با این همه هرگز فرصت نمیداد که زمام امور از کَفَش خارج گردد. سرجان ملکم دربارهی وی چنین میگوید: علت کلیّه مفاسد سلطنت وی عشق بی حد و حصر او به باده گساری بود. بوالهوسی و ستمگری و بیدادگری تنها در مواقع مستی بر وی چیره میشد؛ لیکن خطر ناشی از این بی اعتدالیها تا اندازهای محدود به حوزهی دربار بود. مردم به طور کلی فقط او را بخشندهترین و عادلترین فرمانروایی که تا آن زمان در ایران سلطنت کرده بود، میشناختند. او نسبت به مأموران دولت سخت گیر بود و در برابر درماندگان رفق و مدارا داشت. جان و مال و رعایای وی چنان که باید در امان بود. او همچون جدّ کبیرش نسبت به کلیّهی ادیان با وسعت نظر مینگریست و به راستی در مورد عیسویان همیشه کمال لطف و عنایت را مبذول میداشت. جان کلام آن که میتوان دوره سلطنت شاه عباس دوم را بهار عمر عهد صفویه دانست. چنان چه او بیش از این میانه روی پیشه میساخت بی شک عمری درازتر نصیبش میشد و شاید در آن صورت میتوانست از انحطاط این سلسله که از ایّام سلطنت وحشتزای پدرش آغاز شده بود جلوگیری کرده باشد.»[9]
از مهمترین حوادث دوران حکومت شاه عباس دوم و در رابطه با همسایگان باید گفت که در اوایل سلطنت خود برای استقرار مناسبات دوستانه با دربار عثمانی به ارسال مراسلات و اعزام فرستادگان مخصوص مبادرت ورزید و روابط دوستانهی قدیم را یاد آور و خواستار ادامهی آن شد که سلطان عثمانی نیز آن را تأیید کرد. در سال اوّل جلوس او بود که جهانگیر (شاه جهان) پادشاه هند مصمّم شد قندهار را به قلمرو خود ضمیمه سازد و برای این منظور پسر خود را به آن سمت فرستاد و در این امر نیز موفقیّت حاصل کرد. هنگامی که شاه جهان پس از فتح قندهار متوجّه ترکستان شد ندر محمّد خان به دلیل اختلافات داخلی به خراسان فرار کرد و از شاه عباس دوّم استمداد جست. شاه صفوی بلافاصله دستور داد که با احترام کامل از او پذیرایی کنند و به همین منظور محمّد علی بیک را مأمور این کارکرد. شاه ایران سپاهی به همراهی او به ترکستان فرستاد. شاه جهان وقتی از این امر مطّلع گردید عقب نشینی کرد و سفیری به دربار اصفهان فرستاد که با شاه عباس دوم از در دوستی درآید. در سال 1057 شاه عباس دوّم، مرتضی قلی خان سپهسالار خود را مأمور پس گرفتن قندهار کرد و در نتیجه قتدهار مجدّداً به تصرّف قشون ایران درآمد و تا حملهی افغانها در تصرّف ایران باقی ماند.
شاه عباس دوم در کنار برخی رفتار مثبتش، به خاطر افراط در مصرف شراب و عشرت طلبی جان خود را در 25 ربیعالاول سال 1077 به سن 34 سالگی از دست داد و سپس جنازهاش را به قم منتقل و در جوار مرقد حضرت معصومه (ع) مدفون کردند. مورخان زمان او سعی داشتند که علت مرگش را توسط یک بیماری و یا حتی در حین شکار در اطراف دامغان نشان دهند؛ ولی از آن جا که پنهان داشتن ننگ اغنیا همیشه موفقیت آمیز نبوده است، در این رابطه نیز تلاش درباریان سودی نبخشید و واقعیّت مرگ را که در اثر یک بیماری مقاربتی به وقوع پیوسته بود از پرده برون افتاد.
در مورد فرزندان او اطلاع کمی وجود دارد و شاردن نیز که تقریباً در همان سالها شاهد سلطنت فرزندش بوده است، مینویسد: «توضیح این که شاه عباس دوم به هنگام مرگ دو پسر از خود به جا گذاشت، امّا در مورد عدّهی دخترانش اظهار نظر نمیتوانم کرد؛ زیرا این رازی است سر به مُهر، و نه تنها من بلکه همهی وزیران و بزرگان دربار شمار دختران شاه را نمیدانند و هیچ کس واقف نیست که در حرمسرای شاه چه میگذرد و اگر در این مورد خبری سربسته و مبهم به دست آورند تصادفی و اتّفاقی است.»[10]
[1] - مؤلف تاریخ خلد برین در صفحه 369 کتاب خود درباره تاریخ جلوس شاه عباس دوم مینویسد «در شب جمعه شانزدهم شهر صفر مطابق یونت ئیل ترکی و موافق سنه اثنی و خمسین و الف هجری این آفتاب صاحبقرانی به ساعتی که رصد بند فلک دقیقه شناسی مولانا محمّد شفیع منجم خراسانی اختیار نموده بود بر تخت فیروز بخت جهانبانی و اورنگ بلند پایهی سلطنت و کشورستانی جلوس فرمودند.» ماده تاریخ جلوس وی را ظل معبود ثبت کردهاند و شاعری در این رابطه میگوید:
شکر الله که از عنایت حق نایب صاحب زمان آمد
بر سر تخت پادشاهی باز شاه عباس نوجوان آمد
عقل، تاریخ شاهیاش میجست ظل معبود بر زبان آمد
[2] - -محمّد بن خواجگی اصفهانی در صفحه 304 کتاب خلاصة السیر در مورد تغییر نام محمّد میرزا به شاه عباس دوم مینویسد: «القصّه چون قضیّهی ناگزیر حضرت ظلالهی روی نمود امرا و وزراء و اعیان ملک و ملّت که سایهی مثال در عتبه اقبال و آستانهی اجلال متمکن بودند علاج زخم ناسور خود را به مرهم جلوس سعادت مأنوس مداوا کرده؛ در شب جمعه شانزدهم صفر سنهی اثنی و خمسین و الف که پنج ساعت و بیست دقیقه از شب مذکور گذشته بود در دارالمؤمنین کاشان به اورنگ سلطنت و مسند سعادت برآورده. اسم سامی آن مظهر کمال را به اسم جد بزرگوار موسوم ساخته، به تهیّه عیش اشتغال نمودند و این مصرع تاریخ شد: «مسند کی شد مزیّن باز از عباس شاه»
[3] - خلاصهالسّیر، تاریخ روزگار شاه صفی صفوی، محمّد معصوم بن خواجگی اصفهانی، چاپ اول، انتشارات علمی، 1368، ص 306
[4] - محمّد یوسف واله قزوینی اصفهانی در صفحه 377 کتاب خلد برین در رابطه با آموزش و یادگیری شاه عباس مینویسد: «زبدة السّادات والنّجبا میر مرتضی اصفهانی را که به زیور علم و دانش و ورع و تقوی و زهد و پرهیزکاری درخور ادراک سعادت قرب خدمت بود به معلّمی ذات اقدس ممتاز و سرافراز فرمودند و چنان چه در گنجنامهی جواهر واقعات زمان آن حضرت رقم زدهی کلک گوهر بار گرامی برادر و خداوندگار و مربّی و معلم و آموزگار گلدسته نگار این گلزار است در کم زمانی و اندک مدتی معلّم و متعلّم و دانش آموز و دانش اندوز گردیده، در قلمرو حسن خط و سواد اعظم روشنی سواد خط نسخ بر رقم شهرت پیشینیان کشید.»
[5] - ایران در دوران شاه عباس دوم، مؤلّف احمد فاضل، 1389، اصفهان، هنرهای زیبا، ص 46
[6] - رفتار شاه عباس دوم شامل فرزندان نسوان نزدیک خود نیز بوده است. مؤلّف کتاب ایران در دوران شاه عباس دوم در صفحه 71 در مورد برخورد وی با فرزندان خواهرش مینویسد: «شاه عباس دوّم دو خواهر داشت که به دو نفر از مردان متموّل خود شوهر داده بود، ولی دامادهای او هر دو از نژاد پست بودند. پس از مدّتی شنید که خواهرانش آبستن هستند. پس دستور داد که به آنانها دوایی بخورانند تا اطفال آنان سقط شود. پس از یک سال باز به شاه خبر دادند که خواهران آبستن هستند و شاه گفت بگذارید به موقع وضع حمل نمایند و پس از آن که هر دو پسری زائیدند دستور داد به آنها شیر و غذا ندهند تا هر دو هلاک شوند.»
[7] - باب همایون یا عالی قاپو معادل توپ قاپی دروازه ورودی کاخ سلاطین عثمانی در استانبول است و اصطلاحاً به تمامی آن کاخ نیز اطلاق میشده است. در صفحه 46 مجله رشد تاریخ (سال سوم، 1380) در مورد ساخت این کاخ آمده است که «در واقع کاخ تابستانی که در کنار دریا و روی تپّه سارابیرنا ساخته شده بود توپ قاپی نام گرفت. بعد از ساخته شدن این کاخ در سال 1892م کاخ جدید به طور کلی به عنوان کاخ توپکاپی شناخته شد. انتقال از قصر قدیم به قصر جدید طی مراحلی روی داد. ابتدا دولت و مقامات ارتشی و سپس حرمسرای سلطان نقل مکان کردند. گفته میشود خرم سلطان یکی از زنان سلطان سلیمان (سلیمان با شکوه) اولین زنی بود که به حرمسرای جدید نقل مکان کرد. هنگامی که حرمسرای سلطان کاملاً به کاخ جدید منتقل شد، کاخ قدیم به محل سکونت زنها و کنیزان سلطانهای مرده تبدیل شد.»
[8] - در صفحه 11 کتاب طب در دوره صفویه به نقل قول از کروزینسکی که در حدود سال 1111 ه.ق وارد اصفهان شده است درباره شهرت و اعتبار شاه عباس دوّم مینویسد: «پس از شاه اسماعیل اوّل و شاه عباس کبیر ایران هرگز پادشاهی بهتر از او در سلسله صفویه نداشته است. او با وجود آن که مثل پدر و اسلاف خود شرابخوار بود و خشونتهایی از خود نشان میداد و دست به اعمالی میزد که قابل سرزنش هستند؛ معذالک در تمام طول سلطنت خویش نشان داد که شایسته مقامی است که آن را احراز کرده است.»
[9] - تاریخ شاه اسماعیل صفوی، تألیف دکترغلام سرور، ترجمه محمّد باقر آرام، عباسقلی غفاری فرد، چاپ اول، 1374، ص 33
[10] - سفرنامه شوالیه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، چاپ اول، انتشارات توس، جلد چهارم، 1372، ص 1607
11- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 920