پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

تشریفات ورود شاه عباس دوم صفوی به اصفهان

تشریفات ورود شاه عباس دوم به اصفهان

 

«تاورنیه در سفرنامه خود درباره‌ی تشریفات ورود شاه عباس ثانی به اصفهان به نکات جالبی اشاره می‌کند، می‌نویسد شاه عباس ثانی پسر شاه صفی را در اواخر همان سال در قزوین با تشریفات معمول سلطنت جلوس دادند و در ابتدای سال بعد یعنی 1643م به اصفهان ورود کرد. در روز ورودش به تمام اصناف و کسبه‌ی اصفهان حکم شد که سلاح پوشیده از شهر خارج شده، هر صنفی جداگانه به صف به ایستند و از اطراف و جوانب مملکت پیاده و سواره بسیاری خبر کرده در اصفهان حاضر نموده بودند به طوری که در امتداد پنج لیو مسافت دو طرف جاده صف بسته شده بود و از دو لیو بیرون شهر تمام راه را زری و پارچه‌های ابریشمی و فرش‌های قیمتی گسترده بودند و قیمت این پارچه‌ها از خزانه‌ی شاه نبود. شاه بندر که به منزله‌ی ملک‌التّجار ماست در میان تجّار و اصناف قیمت آن را سرشکن می‌کند. اعتمادالدّوله به تمام ملل خارجه خصوصاً انگلیسی‌ها و هلاندی‌ها خبر کرد که در آن روز حاضر بشوند و چون آن وقت دو نفر فرانسوی بیشتر در اصفهان نبود، ما نتوانستیم دسته‌ی جداگانه بشویم. ناچار من هم جزو دسته هلاندی‌ها شدم و برای استقبال تا سه لیو از اصفهان دورتر رفتیم. شاه هنوز نرسیده و مشغول شکار اردک بود. به محض این که سردار سوارها ما را از دور دید نزدیک آمد و گفت از عقب من بیایید تا شما را به حضور ببرم و به اعلیحضرت بگویم که شما به استقبال او آمده‌اید. شاه به کنار مردابی رسید که اردک زیاد داشت. باز خود را به سوی اردک پرانید. این قسم شکار مفرح‌ترین اقسام شکار است. چون در تمام اراضی ایران مرداب‌ها و گودال‌های پر از آب بسیار است. وقتی شاه به شکار می‌رود همیشه سه نفر از خواجه سرایان پیشاپیش او می‌دوند که ببینند از آن آب‌ها می‌توان عبور کرد. یکی از آن‌ها که خیلی جلد و چابک بود بی محابا با اسب به میان راند که آب تا بالای زین او را فرا گرفت. بنابراین شاه عقب کشید و ایستاد. در آن هنگام جانی خان سردار سوار موقع یافته نزدیک رفت و گفت فرنگی‌های هلاندی به استقبال آمده‌اند که به اعلیحضرت، سلطنتِ پر سعادتی را تهنیت بگویند. در آن اثناها همگی از اسب‌ها پیاده شدیم. شاه پای خود را از رکاب بیرون کشید. نیکلا ابرکت رئیس هلندی‌ها نزدیک رفته چکمه را بوسید. باستیان نامی هم که شخص دوّم تجارتخانه هلاندی‌ها بود و مکرّر برای تجارت ابریشم به ایران آمده و زبان فارسی را خوب حرف می‌زد و لباس ایرانی می‌پوشید بعد از نیکلا رفت چکمه شاه را ببوسد، شاه به علّت لباس تصوّر کرد که ایرانی است و از حدّ خود تجاوز کرده است پای خود را به عقب کشید و پرسید این شخص کیست؟ جانی خان به او گفت این شخص هم هلاندی است و همیشه لباس ایرانی می‌پوشد. شاه دوباره پای خود را دراز کرد و او هم بوسید و من هم رفتم همین کار را کردم. پس از آن شاه به راه افتاد و ما هم از عقب او روان شدیم. وقتی که به ابتدای جاده مفروش رسیدیم مفتی بزرگ و قاضی بزرگ و جمعی از ملّاها آن جا ایستاده بودند و به عادت خودشان شروع به دعا خواندن می‌کردند. در مدتی که آن‌ها مشغول دعا بودند شاه ایستاده بود. بعداً باز به راه افتاد. اعتمادالدّوله طرف دست چپ که در ایران محترم‌ترین جوانب است و سردار سوارها طرف دست راست، ولی در پشت سر شاه حرکت می‌کردند. به طوری که سر اسب‌های آن‌ها محاذی کفل اسب شاه بود. فقط شاه از روی فرش‌های زرّین و ابریشمی حرکت می‌کرد، زیرا این افتخار و شرافت تنها به او اختصاص دارد و بعد از عبور شاه مردم می‌ریزند و آن پارچه‌ها را غارت می‌کنند و هر کس به قدر توانست از آن‌ها می‌رباید.

نیم لیو به شهر اصفهان مانده باغی است و تالاری در سردر دارد. شاه در آن جا توقف نموده. نیم ساعت استراحت کرد که بعد حرکت کند و وارد شهر شود. در آن اثنا منجم باشی رسید و به شاه گفت ساعت سعد گذشت و تا سه روز دیگر برای ورود به شهر خوب نیست. چون ایرانی‌ها اعتقاد کاملی به این گونه اشخاص دارند، هرچه بگویند باور می‌کنند. بنابراین شاه این سه روز را در باغ هزار جریب توقف نموده و هر روز صبح تمام رجال دربار به آن جا رفته غروب به شهر مراجعت می‌کردند. من هم با هلاندی‌ها برای تملّق هر روز همین کار را می‌کردیم. صبح‌ها برای ما میوه می‌آوردند و عصر بر حسب معمول پلو و خورش و گوشت می‌دادند. برای ما در کنار این حوض هشت ترک بزرگ سفره می‌انداختند و شاه هم رو به روی ما آن طرف حوض نشسته و مجموعه‌های میوه در پیش او چیده بودند و چون جوان بود دائماً تفریح می‌کرد. به این که یک نارنج روی فوّاره بگذارند و آب آن را بالا ببرد و چون آب فوّاره ضعیف بود اغلب نارنج به میان حوض می‌افتاد. آن وقت شیر فوّاره را می‌بستند که نارنج دیگری رویش بگذارند. در آن سه روز هیچ شراب حذف نشد. مشروب ما هم شراب آب انار بود که دفعه‌ی اول رنگش ما را متشبّه کرد. من و هلاندی‌ها تصوّر کردیم شراب شیراز است بعد از چشیدن اشتباه ما رفع شد.

روزی که شاه وارد شهر می‌شد از باغ هزار جریب تا عمارت سلطنتی تمام راه را باز از پارچه‌های قیمتی زری و ابریشم فرش کردند. در کاروانسراهای تجارتی، تجّار همه جلو حجرات خود را آیین بسته زینت داده بودند و مقدار کثیری مربّا و حلویات گذارده به واردین می‌خورانیدند. روز بعد از ورود شاه رئیس تجارتخانه هلاندی‌ها که مرد عالی طبعی بود یک کاروانسرا را تماماً با پارچه‌های قیمتی زینت داده و چندین طاق نصرت برپا نموده و عصرانه‌ی خیلی مفصّل و عالی ترتیب داد و شاه به او افتخار داده در این مجلس حاضر شد و در بین صرف عصرانه چندین تیر توپ از طرف هلاندی‌ها شلیک کردند. مخارج این جشن و پیش کشی که هلاندی‌ به شاه دادند هشتصد تومان می‌شد.»[1]


 



[1] - سفرنامه تاورنیه، ترجمه ابوتراب نوری، تجدید دکتر حمید شیرانی، چاپ چهارم، انتشارات سنایی، 1369، صص 702 و703

2- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 925

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد