پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

چگونه شاه عباس دوم از مجازات کور شدن نجات یافت؟

 

 

چرا شاه عباس دوم کور نشد؟

 

تاورنیه در قسمتی از سفرنامه خود که راجع به روش حکومت در ایران می‌باشد در باره کور نشدن شاه عباس دوم و نقش خواجه سرایی که به بهانه‌ای از دستور شاه سرپیچی کرده است، اشاره کوتاهی دارد. وی می‌نویسد: «روش حکومت در ایران مطلقاً استبدادی است و پادشاه مالک جان و مال رعایا است. بدون هیچ مشاوره یا ترتیب و آدابی که در اروپای ما معمول است او می‌تواند بزرگترین رجال مملکت را به هر قسمی که میلش تقاضا کند به قتل برساند بدون این که هیأت دولت حق چون و چرا یا احدی قدرت و جرأت داشته باشد که سبب و علت آن را سؤال نماید. می‌توان گفت در تمام دنیا هیچ پادشاهی مستقل‌تر از پادشاه ایران نیست. همین که پادشاه فوت می‌شود اولاد ارشد او را به تخت می‌نشانند و او نیز برای حفظ جان و مقام خود برادرانش را در حرمخانه محبوس و چشم‌های آن‌ها را کور می‌کند و اگر اندک سوء ظنّی از ایشان حاصل کند که در باره‌ی او سوء قصدی دارند بدون تحقیق آن‌ها را به قتل می‌رساند. تنها درباره‌ی برادرانش این رفتار را معمول می‌دارد. در خاطر دارم در سفرهای اوّلم به ایران به این سختی در باره‌ی شاهزاده‌ها رفتار نمی‌کردند فقط به این که میل داغی آهسته روی مردمک چشم آن‌ها بکشند که قدری از قوّه باصره باقی بماند اکتفا می‌کردند؛ امّا حالا با نوک کارد چشم‌ها را به کلّی از حدقه بیرون می‌آورند. مثل این که مغز گردوی تازه را از پوست به در آورند. این رسم را شاه صفی بعد از آن که فهمید از کشیدن میل به واسطه‌ی رعایتی که مأموران اجرا نسبت به این شاهزاده‌های بیچاره به عمل می‌آورند و به کلّی کور نمی‌شوند معمول کرده است.

در سنه‌ی 1644م دو نفر از این شاهزاده‌ها را در منزل هلاندی‌ها که مهمان شده بودند، دیدم. بعد از آن که شب چراغ‌ها را روشن کردند به خوبی ملتفت شدم که آن‌ها قدری می‌بینند و اشیاء را تمیز می‌دهند و به کلی قوّه باصره از ایشان سلب نشده است، البتّه همان طور که من ملتفت شدم دیگران هم ملتفت شدند و به شاه خبر دادند. از آن وقت حکم کرد دیگر چشم شاهزاده‌ها را میل نکشند، بلکه به کلی بیرون بیاورند. شاه صفی پایه‌ی ظلم و بی رحمی را خیلی بالاتر از این هم گذارد و نخواست اولاد ارشد خود شاه عباس (اول) را هم مستثنی بدارد. روزی به یکی از خواجه سرایان حکم کرد، و معلوم هم نشد چه علت داشت که چشم شاه عباس (دوم) را میل بکشد، امّا نامی از میل سرخ کرده نبرده بود و حال آن که مقصودش همین بود. به هر حال از روی عجله لفظ میل را تنها ادا کرده بود. خواجه هم به حال این شاهزاده‌ی جوان رقّت آورده ترحّم کرد و عوض میل سرخ کرده میل سردی به چشم‌های او کشید که آسیبی به دیدگانش نرسانید و به شاه گفت امر شاهانه را اجرا کرده و آن شاهزاده به دستورالعمل آن خواجه همیشه خود را کور وانمود می‌کرد. تا این که شاه صفی به بستر مرگ افتاد. آن وقت متأسّف شد از این که اولاد ارشد و وارث حقیقی تاج و تخت خود را کور کرده است. آن خواجه سرا همین که دید شاه مردنی است و از مسأله‌ی کور کردن پسر غمگین است او را مطمئن ساخت که روشنی را به دیدگان فرزندش عودت خواهد داد و برای آسایش خاطر شاه رفت و شاهزاده را آورده به او نشان داد. مشاهده‌ی این حال به شاه قوّتی داد که تا روز دیگر زنده ماند و فرصت یافت که بزرگان دربار و رجال دولت را حاضر ساخته و به آن‌ها وصیّت کرد که بعد او شاه عباس ثانی را به سلطنت مشروع بشناسند.»[1]



[1] - سفرنامه تاورنیه، ترجمه ابوتراب نوری، تجدید دکترحمید شیرانی، چاپ چهارم، انتشارات سنایی، 1369، ص 569

2- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص771

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد