پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

ارتباط شاه عباس دوم و زنان

 

شاه عباس دوم و زن

 

این نکته در تاریخ صفویه قابل توجّه است که چون فرزندان پسر این خاندان عموماً در حرمسرا بزرگ می‌شدند، لذا علاقه‌مندی آن‌ها به زن از همان آغاز جوانی در آن‌ها تقویت می‌شده است و زمانی که پسر ارشد به سلطنت می‌رسیده، مهمترین کاری که ابتدا باید انجام می‌داد این بود که باید کلیسای بزرگ ارامنه را در جلفا که آرشوک نشین بوده و چند اوک و راهب داشته، ببیند. علت عمده‌ی شوق دیدار آن بود که زنان زیبای ارامنه را در آن جا تماشا کنند و اغلب زنانِ شاهان صفوی مشوّق آن‌ها بودند تا به دیدن کلیسا بروند. به این ترتیب در آن روز تمام جلفا را قرق می‌کردند و هیچ مردی را در جلفا باقی نمی‌گذاشتند و همه‌ی آن‌ها را به اصفهان و یا به کاروانسراهای اطراف می‌فرستادند.[1] شاه عباس دوّم به طور مکرّر با زنان خود به همین ترتیب به جلفا می‌رفت. از جمله یک بار چون وصف زیبایی زن خواجه صفر کلانتر، پسر خواجه نظر اولیّن کلانتر را شنیده بود مخصوصاً برای دیدار او رفت. وقتی شاه آن زن را دید خیلی خوشش آمد و او را دعوت کرد که با خانم سلطان‌ها به حرمخانه بیاید. به این ترتیب او را بردند و مدت پانزده روز در حرم نگه داشتند و سپس هنگام مراجعت به خانه، شاه گلوبند مرواریدی به او هدیه کرد. بعد از مردن شوهرش آن زن خواست گلوبند را بفروشد و من تا ششصد تومان آن را خریدم، ولی او نداد.

شاه زن‌هایی دارد که به عبارت بهتر کنیزهای او هستند، امّا جزء حرم پادشاه‌اند که بالغ بر سیصد تا چهارصد نفرند و هر یک از پادشاه حقوق خاص خود را می‌گیرند. هر یک اتاق خاصی دارند و اگر در آن جا بد اخلاقی کنند با ضربات چوب او را گوشمالی می‌دهند؛ زیرا در رأس آنان داروغه‌ای (احتمالاً خواجه حرم) وجود دارد که به فرمان شاه آنان را تنبیه می‌کنند. به این ترتیب که آن‌ها را بر روی شکم روی صندلی می‌خوابانند سپس با ضربات چوب آن‌ها را تنبیه می‌کنند. گاهی اوقات پادشاه زنی رسمی به کابین می‌آورد. مثلاً دختر یک بیگلربیگی، امّا اغلب به این زن کمتر نزدیک می‌شود. از این زنان هر شب شش نفر در نگهبانی هستند و در اتاق مجاور اتاق پادشاه نزدیک او می‌خوابند.

شاه عباس دوم به طور کلی زنان زیباروی را به هر صورت ممکن در اختیار خود می‌گرفت. تاورنیه نقل می‌کند شاه عباس دوم از سه تن زیباروی می‌خواست تا با او سرگرم باشند. آنان متعذّر شده به این که می‌خواهند به مکّه بروند. شاه دستور داد آن‌ها را معاینه کرده و چون فهمید دروغ می‌گویند در اوج مستی فرمان داد تا هر سه را بسوزانند. بار دیگر در حال مستی از یکی از بانوان حرم خواست تا با او شراب بنوشد و چون اطاعت نکرده، شاه خشمگین شده به رئیس خواجه سرایان امر کرد او را مثل سه نفر دیگر بسوزانند. آغا باشی به خاطر گریه و زاری زن به رقّت آمد و با خود گفت: شاه چون این خانم را خیلی دوست دارد صبح که به هوش می‌آید او را عفو خواهد کرد. لذا از اجرای حکم خودداری کرد. صبح که شاه بیدار شد از آغا باشی پرسید فرمان را اجرا کردی؟ آغا باشی جواب داد اجرای حکم را به تعویق انداخته تا شاید اراده‌ی ملوکانه علاقه‌مند به اجرای آن نشوند. شاه فوراً دستور داد آغا باشی را در آتش انداخته و آن زن را عفو کرد. البته علت سوزاندن زنان را توطئه علیه شاه ذکر کرده‌اند که این مسأله با شرایطی که برای آنان فراهم بود، نمی‌توانستند با هم مراوده داشته باشند، صحّت ندارد.[2]

حسن آزاد نیز در کتاب پشت پرده‌های حرمسرا زن سوزی‌های شاه عباس دوم را تأیید می‌کند و در مورد این اعمال نفرت آور وی می‌نویسد «این پادشاه نیز چون گذشتگان خود عمل می‌کرد و راه آنان را می‌رفت. هم زنباره بود و هم شرابخواره. گرچه اطّلاعات بسیاری در مورد اعمال زشت و شنیع او به جای نمانده، اما همان نکات موجود نیز می‌تواند چهره‌ی این پادشاه را برای ما ترسیم کند. وی بعد از شاه صفی در سال 1052 هجری به تخت سلطنت نشست و مدّت 25 یا به روایتی 21 سال پادشاهی کرد. به گفته شاردن در زمان شاه عباس دوّم زنان و دختران حرم بیش از همیشه تحت فشار بودند و به خاطر مظالمی که بر آن‌ها می‌رفت اغلب از همخوابگی سر باز می‌زدند؛ زیرا اگر در اثر این همبستری صاحب فرزندی می‌شدند به خاطر این که در آینده برای سلطنت ایران رقبای زیادی وجود نداشته باشند آنان را بلافاصله بعد از تولد از بین می‌بردند و یا اگر فرزند این زنان به طریقی از چنگ مرگ نجات می‌یافتند پس از مدتی که به این حیلت آگاه می‌شدند فرزندشان را از بینایی محروم می‌ساختند. شاردن می‌نویسد شبی شاه عباس ثانی به دخترکی پیغام داد که به خوابگاه او بیاید و او عذر آورد که دچار علت زنانگی است. به دستور شاه دختر را معاینه کردند و معلوم شد دروغ گفته است. شاه چون چنین خلافی را از آن دختر دید دستور داد او را در یک بخاری دیواری انداختند و اطرافش هیزم ریختند و زنده زنده سوزاندند. گویا در میان مجازات‌های مختلف سوزاندن زنان در عهد شاه عباس دوم معمول بوده و کوره‌های آدم سوزی وی به خوبی کار می‌کرده است. چرا که تاورنیه نیز در بیان یکی از این آدم سوزی‌ها می‌گوید سه زن از زنان حرمسرا نیز که از فرمان شاه سر باز زده بودند وسیله‌ی خواجه سرایان حاضر شدند و چون زمستان بود و آتش بسیاری در پیش شاه افروخته بودند حکم کرد تا آن بیچاره‌ها را در همان جا به آتش انداختند و سوزانیدند. بعد شاه رفت و راحت خوابید. تاورنیه در جایی دیگر نیز از سوختن زنان صحبت می‌کند و می‌نویسد شاه دستور داد خواجه باشی، یکی از زنان مورد علاقه‌اش را بسوزاند. خواجه باشی به حساب این که شاه این زن را خیلی دوست می‌دارد و ممکن است فردا پشیمان شود او را نسوخت. صبح که شاه بیدار شد پرسید چه کردی؟ خواجه باشی گفت اجرای فرمان را به امروز موکول کردم. شاه فوراّ امر کرد خواجه باشی را در آتش انداخته، سوزاندند و آن خانم را عفو کرد.

همان گونه که اشاره شد شاه عباس دوّم به شرابخواری نیز علاقه مفرط داشت و در نتیجه‌ی شرابخواری گاهی کارهای غیر انسانی هم از او سر می‌زد. مثلاً روزی فرمان داد سه تن از زن‌های حرم را زنده زنده در آتش بیفکنند. جرم این سه زن این بود که شاه به آنان شراب تعارف کرده و آنان از خوردن شراب امتناع نموده بودند! علت مرگ شاه عباس دوّم را متفاوت ذکر کرده‌اند یکی این که وی به خاطر شرابخواری بسیار و عوارضی که این گونه شراب نوشیدن داشت، بیمار شد و درگذشت. دیگر این که گویند وی چون علاوه بر زنان خویش به همخوابگی با فاحشه‌ها نیز علاقه داشت به علت ابتلاء به بیماری مقاربتی که در اثر این آمیزش‌ها پیدا کرده بود جان سپرد. شاید که هر دوی این علت‌ها نیز درست باشد.»[3]


 



[1] - تاورنیه نیز در صفحه 540 سفرنامه خود در باره رفتن شاه عباس دوم به جلفا می‌نویسد: « علت عمده این شوق دیدار این است که زن‌های زیبای ارامنه را در آن جا تماشا کنند و اغلب زنِ شاهان آن‌ها را محرک می‌شوند که به دیدن کلیسا بروند و آن‌ها را نیز با خود ببرند. آن وقت تمام جلفا را قرق می‌کنند. باید همه‌ی مردها به اصفهان یا به کاروانسراهای حول و حوش و خانه‌های دوستانشان بروند. شاه عباس خیلی وصف حُسن و جمال زن خواجه نظر کلانتر پسر خواجه نظر اولین کلانتر را شنیده بود. مخصوصاً برای دیدن او رفتند. وقتی که شاه آن زن را دید از او خیلی خوشش آمد و او را دعوت کرد که با خانم سلطان‌ها به حرمخانه بیاید و او را بردند و پانزده روز در حرم نگاه داشتند و بعد به خانه‌ی خود با گلوبند مرواریدی که شاه به او داده بود مراجعت کرد.»

[2] - خونریزی و کشتار تحت هر شرایطی محکوم و نفرت انگیز می‌باشد. انجام این امور در نزد پادشاهان امری معمول بوده است و در پناه قدرتی که داشتند دست به هر کاری می‌زدند. برای آن که نشان داده شود مردم عادی نیز دست کمی از پادشاهان نداشته‌اند و اگر موقعیت می‌یافتند همان گونه عمل می‌کردند به این روایت از صفحه 607 سفرنامه تاورنیه اشاره می‌گردد. « زمانی رعایای اطراف شیراز به خان شکایت کردند که دیگران آب را از نهر آن‌ها برگردانیده و بدون حق برده‌اند. خان یکی از امردهای محبوب خود را مأمور کرد که در این باره تحقیقات به عمل بیاورد که تا چه حد آب از مجرا باز گشته است. آن امرد خوشگل با دستگاه و تجمّل سوار شده از شهر شیراز خارج شد و شراب زیاد و آذوقه‌ی کافی نیز همراه برداشت. نزدیک غروب به نجیب زاده‌ای که از شکار مراجعت می‌کرد، برخورد. آن نجیب زاده او را دعوت نمود که شب را با هم بگذرانند و با گوشت شکار او شریک شود. نجیب زاده هم اتفاقاً خوشگل و تازه داماد بود و سیمای دلربایی داشت. امرد سوگلی خان مفتون او شد. شب مدتی با هم مشغول شراب خوردن و عیش و تفریح شدند. چادر و دستگاه امرد خان را نزدیک قریه برپا کرده بودند. آن دو جوان تا پاسی از شب با هم بودند. بعد از صرف شام جوان نجیب زاده چون چادری نداشت اطاقی در میان ده گرفته برای خواب به آن جا رفت. هنوز خوابش نبرده بود که از دیدار آشنای خود متعجّب شد که از چادر برخاسته به عشق او به منزل وی آمده بود و بنای عجز و لابه، بالاخره اصرار و ابرام را گزارد تا با او مرتکب عمل قبیحی بشود. هرچه آن جوان ممانعت کرد و او را به زبان خوش نصیحت نمود که تو معشوق خان هستی این حرکاتت سبب کسالت مزاجت می‌شود، برخیز و برو بخواب. فایده‌ای نبخشید و بر اصرار او می‌افزود. تا بالاخره امرد خان مأیوس و متغیّر شده خنجر خود را کشید و آن جوان نجیب زاده را بی رحمانه به قتل رسانید و پس از آن فرار کرده به کوهستان پناه برد. همین که خبر قتل جوان شهرت یافت زن تازه عروسش با مادر و خواهرش اشک ریزان نزد خان رفته احقاق حق خود را درخواست کردند. هرچه خان سعی کرد که خون بست کند راضی نشدند و گفتند باید قاتل را بدهید که به انواع شکنجه و عذاب مکافات او را بدهیم تا شفی قلب حاصل کنیم. خان چون آن پسر را خیلی دوست می‌داشت، گفت حکم این کار از صلاحیت من خارج است باید شاه حکم آن را بکند. ناچار فرستاد پسر را پیدا کردند و به اصفهان فرستاد. زن‌های مصیبت زده نیز به اصفهان رفتند و آه و ناله کنان از شاه اجرای عدالت را خواستند. شاه هم برای رعایت جانب خان شیراز اصرار کرد که از کشتن آن پسر صرف نظر نمایند و مبلغ گزافی پول نقد به آن‌ها پیشنهاد نمود؛ ولی آن‌ها راضی نشدند. بالاخره شاه امر کرد قاتل را به دست آن‌ها دادند تا هرچه می‌خواهند، بکنند. جوان را به میدان سیاست گاه بردند. اول زن مقتول با خنجر ضربتی به قلب او زد بعد مادر و بعد خواهرش ضربت‌ها را تکرار نمودند. آن گاه خون او را در جامی کرده و هر سه از شدّت میل به انتقام آن را نوشیدند.»

[3] - پشت پرده‌های حرمسرا، تألیف حسن آزاد، انتشارات انزلی، 1362، ص 307

4- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 776

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد