شاه سلیمان یا شاه صفی دوم فرزند شاه عباس دوم و به روایتی از مادری چرکسی بوده است و میگویند که پادشاه این کنیز را به دلیل زیبایی خیره کنندهاش بسیار دوست میداشت و همیشه او را نکهت خانم مینامید.[1] تولد وی را به سال 1057 ه.ق ثبت کردهاند. از آن جا که نام صفی در خاندان صفوی جنبهی تبرّک داشت نامش را صفی میرزا گذاردند که بعد از سه سال پادشاهی و در مرحله دوم تاجگذاری تحت تأثیر خرافات و رقابتهای درباری به نام شاه سلیمان تغییر یافت. شاه عباس ثانی دو پسر داشت یکی به نام صفی میرزا و دیگری حمزه میرزا. شاه عباس دوم، صفی میرزا را با این که پسر بزرگش بود زیاد دوست نمیداشت و دستور داد که او را به دور از چشم وی و همانند رسم دیرینهی دربار در حرمخانه تحت نظر داشته باشند. این فرزند همانند اسرا در حرمسرا زیر نظر مادر و چند تن از خواجگان و دایهاش که زن مستوفی الممالک بود تربیت گردید و حتی هرگز اجازه نیافت در قسمتی که مردان رفت و آمد دارند حضور یابد. شاردن در مورد این مرحله از زندگی او مینویسد: «به فرمان پادشاه شاهزاده را در دورترین قسمت حرمسرا جای داده بودند و او با مادرش و همسرانش که خود همهی آنها را انتخاب کرده بود به سر میبرد. افزون بر این پادشاه برای این که هیچ عمل ناروا و خطرمندی از شاهزاده سر نزند یکی از خواجگان مورد اطمینانش را که آقا نظرِ ناظر نامیده میشد به مواظبت اعمال و رفتار وی مأمور کرده بود.»[2] صفی میرزا در این دوران چون بقیّهی شاهزادگان صفوی زیر نظر خواجگان حرم تعلیم یافت و از امور خارج حرم و فضای سیاسی به دور بود. پدر وی به سال 1077 ه.ق در حوالی دامغان بر اثر افراط در عیاشی و بیماری مقاربتی فوت کرد. در ابتدا شورای امرا سعی بر آن داشتند که حمزه میرزا را به پادشاهی برسانند زیرا علاوه بر حفظ منافع شخصی از وضع زندگی صفی میرزا نیز اطلاع چندانی نداشتند و حتی او را نابینا میپنداشتند. پس از اعلام نتیجه آغا مبارک خواجه به مخالفت برخاست و قدرت و نفوذ شورای خواجه سرایان حرمسرا را به نمایش گزارد. سرانجام امرا تسلیم نظر وی شدند و صفی میرزا در حدود بیست سالگی و در میان بُهت و ناباوری مادرش به جانشینی انتخاب گردید. از همان ابتدا شاه صفی نیز چون اسلاف خود تمام تلاش را بر عیاشی و حذف و کشتار اطرافیان متمرکز ساخت. لارنس لکهارت در باره علت این رفتارش مینویسد: «شاه صفی (شاه سلیمان) که به جای پدر نشست چون از کودکی در حرم بار آمده و مدتی مدید در انزوای مطلق به سر برده بود بالطّبع به کلّی عاری از فن مملکتداری بود. او خُلق و خویی ملایم داشت و یک سره از کفایت بی بهره بود لیکن همان طور که انتظار میرفت در ایّام توقّف در حرم فوقالعاده زیر نفوذ خواجه سرایان دربار قرار گرفته بود و آن اندازه سرشت توانا نداشت که بتواند پس از جلوس خود را از چنگال سلطهی آنان برهاند. عدم موفقیّت وی از این لحاظ بیشتر معلول آن بود که او نیز فوراً به متابعت از رسم ناپسند اجدادش راه باده گساری و عیّاشی پیش گرفت. وی به گاه مستی برخلاف پدرش (چه او غالباً مست بود.) خشم و غضب خود را فقط به اطرافیان خویش فرو ننشانده، بلکه دست به یک سلسله کشتارهای به کلی در میان اعیان و رجال و دربار و سران نظامی گذاشت. بالنّتیجه خواجه سرایان دربار توانستند از خلاء موجود استفاده کرده کارها را یک سره به دست گیرند. مایهی تأسّف است که شاه هرگز قدرت مطلقهی خود را در مواقع هوشیاری کوتاه خویش مورد استفاده قرار نداد. او همچون شاه صفی به کار دولت بی اعتنا بود و به قرار گرفتن امور در دست خواجه سرایان اکتفا مینمود. بخت با سلیمان و مملکتش یار بود که ترکها در آن ایّام سخت سرگرم جنگ با دول اروپایی بوده، فرصت نداشتند به ایران حمله کنند.»[3]
اصولاً دوران زندگی نکبت بار شاه سلیمان را باید به دو بخش هوشیاری و غیر آن تقسیم کرد؛ زیرا همیشه دائم الخمر و در مستی قدرت و شراب غوطه ور بوده است. آن چه که از زندگی سراسر فساد او میتوان یافت بیشتر مربوطه به گزارش اروپائیان است، وگرنه مورخانی چون مؤلّف فوایدالصّفویه از وی به تملّق یاد کرده و در شرح زندگی او مینویسد «در سنهی فوت پدر در سن 19 سالگی بر تخت سلطنت موروثی جلوس فرمود. دستِ داد و دهش را به امرا و اعیان دراز کرد. چون قاعدهی کلیّه است که اکثر سلاطین به تمنّا و تبرّکاً فرزندان خویش را به نام جد امجد بزرگوار خود صفی میرزا موسوم میکنند آن حضرت نیز در طفولیت موسوم به صفی میرزا بود. به استصواب وزرا مخاطب به شاه سلیمان گردید. در عهد دولتش نظر به سیاست آن حضرت امنیّت به نوعی بود که گرگ با میش در یک چشمه آب مینوشیدند، وجاهت صدری به حدّ کمال داشت و با وجود وجاهت، مهابت چنان داشت که احدی از مقرّبان صورت او را درست نمیتوانست، دید.»[4] هر یک از سیاحان و سفیران اروپایی و غیره نیز بر اساس دیدگاه و نوع مأموریت خود به به بخشی از شخصیّت و شاه صفی پرداختهاند. افرادی چون سانسون از دید مذهبی و ارادتی که پادشاه نسبت به ارامنه داشته است همواره سعی بر آن دارد که شاه سلیمان یا همان شاه صفی دوم را فردی بسیار ملایم و کریم نشان دهد و حتی بر خلاف نظر دیگران بدین نکته اشاره دارد که او به طور نا شناس در میان مردم میرفت تا به دیگران ظلمی صورت نگیرد. ذکر این موارد در هنگامی توصیف شده است که دیگر اقلیّتهای مذهبی تحت تأثیر و نفوذ علمایی مانند مجلسی در امان نبودهاند. دکتر مریم میر احمدی در این رابطه مینویسد: «شاه سلیمان که دوبار تاجگذاری کرد (ابتدای سلطنت و سه سال بعد) کفایت لازم را در امر کشورداری از خود نشان نمیداد و نظارت بر امور مملکت در دست اطرافیان وی بود و او اسماً در رأس نهادهای سیاسی و مذهبی قرار داشت. وزیر وی ریاست شورای سلطنتی یعنی امر نظارت بر رؤسای کشوری، لشکری و بالاخره مذهبی را در اختیار داشت. امور مذهبی ابتدا در دست صدر بود که سلیمان آن را به دو صدر عامّه و صدر خاصّه تقسیم کرده بود؛ امّا عملاً مقام صدر و وظایف وی را مقام بعدی روحانی، یعنی صدرالممالک به عهده نداشت؛ بلکه محمّد باقر مجلسی مقام روحانی قدرتمند بود. در مورد سیاست مذهبی وی اغلب آزار و تعقیب اقلیّتهای مذهبی در عهد وی را اگرچه شخص شاه چندان تعقیب مذهبی نداشت، یادآور شدهاند تعقیب اقلیتها در اواخر عهد صفوی به حدّی شدت یافت که حتی رؤسای مذهبی ارامنه به زندان افتادند و کلیسای جلفا مجبور شد که سالیانه مبلغی به دولت پرداخت کند. نه تنها عیسویان، بلکه یهودیان نیز تحت تعقیب قرار گرفتند. در سال 1089/ 1678 طبق فرمانی که سلیمان در حال مستی امضاء کرده بود رؤسای مذهبی یهودیان در اصفهان به قتل رسیدند و برخی نیز با پرداخت مبالغ زیادی از اعدام رهایی یافتند. در واقع تعقیب و کشتار سنّیان که در آغاز دوره صفویه شدّت داشت در اواخر این دوره و به ویژه در عهد سلیمان به آزار اقلیّتهای مذهبی تبدیل شده بود. سلیمان در چند سال آخر سلطنتش به علت بیماری از خانه بیرون نیامد و رکود سیاسی و اجتماعی عهد وی، انحطاط دولت صفوی را شدّت بخشید.»[5]
اغلب گزارشگران خارجی شاه سلیمان را فردی مستبد، عیّاش، بدخلق و خوی و فاسد توصیف کردهاند. جملی کارری در سفرنامه خود مینویسد: «پادشاه کنونی صفوی که حالی مقرون به جنون دارد همیشه در حال مستی و حیرت است و در میان درباریان هر صبح هنوز خماری شب را از سر باز نگرفته با شراب شیراز تا شب به سرمستی میافتد. مستی این پادشاه به حدّی است که خود قادر به گرفتن شراب نیست و دائماً ساقی زیبایی پیالهای لبریز جلوی لبان وی میگیرد. معمولاً سه پیاله از دست ساقی میخورد و اگر حالی یافت سه پیالهی دیگر نیز به یاد آنها میزند. پس از صرف اندک غذایی دوباره جامها به گردش در میآید. پادشاه حتی هنگام گردش نیز دست از شرابخواری بر نمیدارد و آن قدر در این کار افراط میکند که همواره بین خواب و بیداری به سر میبرد.»[6] این گفتار تنها شامل کارری نیست و دیگران نیز بر آن تأکید دارند. کروسینسکی که یکی از مبلغان مذهب کاتولیک است و مدت 18 سال از زمان شاه سلطان حسین تا به هنگام سقوط اصفهان به دست افاغنه در ایران بوده است در باره شاه سلیمان و علل سقوط دولت صفوی مینویسد: «پادشاه بد خوی و بد سرشت و عجول و غضوب و بی رحم و بی شفقت و خود بین و ناهموار بوده است و سه پسر داشت و کوچکتر از همه شاه سلطان حسین بود. روزی، حرکتی که مرضی طبع ضمامتش نبود از فرزند بزرگش سر زد؛ آتش غضبش اشتعال یافت؛ نه شفقت پدرانه طبعش را مانع، و نه شفاعت مشفقین جوش غضبش را دافع گشته، به اندک جرمی به قتل پسر بیچاره فرمان داد. فرزند دیگرش چون از پدر این حالت دیده، تشویش و خوف و هراس به وی غالب گردید، از پدر نفرت نمود و عزلت نشینی زاویهی تجرّد شد. شاه سلیمان از قتل پسر بی گناه پشیمان گشته، امر به حضور فرزند وسطی نمود و او را از قتل برادر پریشان خاطر بود. خوف بر مزاجش طاری و از بیم جان پدرِ بی مروّت متواری و پیشگاه حضور پدر نیافت و شاه میخواست که دل فرزند به اظهار شفقت پدرانه به دست آورده باشد. مقارن این حالات فرزندش روزی به باغچهی خاص پدر داخل شده، به جهت الزام شاه که چرا قصد فرزند بی گناه کرد، ارادهی بریدن درخت میوه داری نمود. شاه از دریافت این اشارت مطلب شاهزاده نفهمید، نتیجه بر عکس بخشیده، شاه را شعلهی غضب سر به گردون کشید، حرکت ظریفِ نزاکت انگیزِ شفقت آمیز شاهزاده را درک نکرده، قورچی باشی را احضار و فیالحال به قتل پسر دیگر اشارت فرمود. قورچی باشی مردی دانا و عاقل و صاحب تدبیر و رأی کامل بود. این امر و عظیمت نا شایسته را از شاه سلیمان که ولی نعمتش بود در بارهی فرزند معصوم، دور از دایرهی طبیعت آدمیّت و مروّت دانست. متحیّر و سرگردان که چگونه به قتل آن بی گناه مظلوم پردازد و به قدر مقدور، نایرهی غضب خسرو و غیور و پادشاه نادان مغرور پرداخته، بدین گونه به شاه عرض کرد که این بندهی صداقت پرور، پروردهی نعمت این خاندان است و شمشیر خون افشای من برای دشمنان، نه برای دوستان و فرزندان است مگر با بختِ وارون خود در ستیزم که خون که نور دیدهی ولی نعمت خود بر خاک ریزم و تا قیامت هدف لعنت خاص و عام باشم و به جای او ریختن خون چندین بی گناه سزاوار است و بدین حکم که از پادشاه صادر شده است گفتگوها در میان خلق افتاده و باعث وحشت بندگان و چاکران گردیده. سخن را چرب و شیرین و به نکات حکیمانه تزیین داد. شاه از فرمان آن بی گناه پشیمان گشت. شفاهتاً به قورچی باشی سپرد که این راز را پنهان داشته با هیچ کس این راز را در میان ننهد و آن را به مادر شاهزاده اظهار و او را از مضایح مشفقانه بیدار کرده که من بعد پسرش به رضای خاطر پدر بزرگوار رفتار نماید.»[7]
کِمپفر آن ویژگیهای پادشاهان صفوی را امری عادی میداند و معتقد است که این صفات استبدادی و تقدّس بودن و به صورت بت پرستیدن حاکمان یکی از نکات ثابت تاریخ ایران در قبل و بعد از اسلام بوده و این امری تازه نیست. ایشان در مورد آن پادشاه صفوی به سال 1683 م مینویسد: «شاه صفوی ایران از حقوقی کاملاً نامحدود و مستقل در اعمال قانون برخوردار است. در بقیّهی جهان قدرت یا با توافقی رسمی و شناخته شده یعنی توسط قانون اساسی محدود میشود یا موانعی غیر معترف و در عین حال غیر قابل غلبه در راه آن وجود دارد. مثلاً قدرت تزار روسیه تا کنون توسط بوریاها (اشراف) محدود گردیده است و از آن گذشته پایبندی به حفظ سنن آباء و اجدادی وی را از بسیاری از خود رأییها و خودکامگیها مانع گردیده است. پادشاه صفوی برخلاف آن چه گفته شد به هر کاری مجاز است و هیچ رادع و مانعی در سلطنت خود نمیشناسد. عقد قرار دادها، اعلان جنگ و صلح، تغییر دادن در قوانین مملکت، وضع مالیاتهای جدید و حتی اختیار جان و مال هر فرد و زنان و فرزندان او همه در دست شاه است و هیچ قاعده و قانونی زیر دستان را چه فرا دست و چه فرو دست در مقابل هوی و هوسهای یک فرمانروای احتمالاً منحط حفظ و حراست نمیکند.»[8]
شاه سلیمان نیز همانند اکثر پادشاهان صفوی ادامه دهندهی مسیر اجداد خود بود و مهمترین آمالش در حیطهی عیاشی و خوشگذرانی و حذف رقبای احتمالی دور میزد. از آن جا که دولت عثمانی درگیر مشکلات داخلی بود و ایران را مورد تهدید قرار نمیداد، در نتیجه وی با خیالی آسوده به حکمرانی بی بند و بار خود پرداخت. سیاست داخلی شاه سلیمان بر این مبنا قرار داشت که هیچ گاه جنگی صورت نگیرد و اگر مناطقی مانند خراسان درگیر ظلم و ستم ازبکان میباشد لازم به مقابله نیست و پایداری این وضعیت بهتر از آن است که همهی کشور درگیر جنگ شود.[9] این شیوه را پسرش شاه سلطان حسین نیز ادامه داد و اگر در زمان پدرش هلندیها جزیره قشم را تصرّف کردند در زمان وی کلّ هستی حکومت صفوی بر باد رفت. آن ترفندها و تغییر نام و تاجگذاری مجدّد به خاطر سعد و نحس بودنها نتیجهای در بر نداشت و او در اثر افراط در عیاشی به سال 1105 ه.ق در حرمسرا فوت کرد. روایت است که بعد از درگذشت وی به مدت سه روز کسی جرأت دیدار و آگاهی از وضع موجود را نداشت تا این که مریم بیگم جسارت کرده و مرگ او را اعلام کرد. البتّه این وقفه بیشتر به خاطر تعیین جانشین لایق و شایسته برای خواجگان و امرا بوده است و نباید ربطی به ابهّت و جلال پادشاه داشته باشد.
[1] - قیافه و زیبایی مادرش بر ظاهر پسرش نیز تأثیر داشته و کِمپفر که او را از نزدیک دیده است درباره سیمای وی در صفحه 57 کتاب خود مینویسد: «شاه سلیمان از مادر چرکسی خود چشمانی درشت به ارث برده که نگاهی شاد و مهربان دارد. بینی او اندکی منحنی است. دهان او زیبا و لبانش گوشت آلود است. ابروهای کم پشت مستقیم و ریش نوک تیز کوتاهی دارد که در زیر لبها آن را تراشیده و سیاهِ رنگ کرده است. شاه سلیمان رفتاری مطبوع و حتی میتوان گفت نرم دارد. او با صدایی آهسته و در عین حال مردانه صحبت میکند. سر را بالا نگاه میدارد. با جلال و تبختر راه میرود و هنگامی که بر اسب مینشیند آهسته میراند و در حین سواری اغلب به اطراف خود متوجّه است و مردم را با نگاهی محکم که در عین حال مزاحم و ناراحت کننده هم نیست برانداز میکند. جامهی او که از ابریشم نرم روشن و اغلب در مایهی زنگهای زرد و پشت گلی است همواره از نظر شکوه و جلال به پای لباس درباریانش نمیرسد. فقط پوشش گرانبهای سر، او را از اطرافیان ممتاز میکند. این تصویر شاهی است که من آن را با کمک کلمات بهتر و نزدیکتر به واقعیّت ترسیم کردم تا با توسّل به قلم موی نقّاشی، زیرا کشیدن صورت پادشاه در حکم اهانت به مقام سلطنت است و مشکلاتی که در این زمینهی همین اوقات برای یک نفر هندی اهل مولتان پیدا شده، میتواند درس عبرتی برای دیگران باشد. این هندی که صورتی از شاه کشیده بود، میخواست آن را برای شاه مغول هند به دهلی بفرستد. این موضوع از پرده بیرون افتاد. بلافاصله تابلو را ضبط و هندی را حبس کردند. طبق رسمی که در مملکت جاری است او و هواداران هم وطن وی که در اصفهان سکونت دارند به پرداخت جریمهی هنگفتی محکوم شدند.» همچنین نوشتهاند که شاه جوان بسیار زیبا بوده است و صائب تبریزی وقتی بر گرد صورت شاه، آثار خط نمایان گردید شعر زیر را در این باره گفته است:
احاطه کرد خط، آن آفتاب تابان را گرفت خیل پری، در میان سلیمان را
[2] - سفرنامه شوالیه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، چاپ اول، انتشارات توس، جلد چهارم، 1372، ص 1608
[3] - انقراض سلسله صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 34
[4] - فوایدالصفویه، تألیف ابوالحسن قزوینی، تصحیح و مقدمه دکتر مریم میراحمدی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1367، ص 75. این کتاب گذشته از آن که از منابع اولیه دوران صفوی نیست جنبه مدح دارد؛ زیرا در اوایل دوره قاجاریه شخص ابوالحسن قزوینی تألیف خود را تقدیم ابوالفتح سلطان محمّد میرزا که در هند زندگی میکرده و از نوادگان صفوی بوده است، تقدیم میکند.
[5] - دین و مذهب در عصر صفوی، تألیف دکتر مریم میراحمدی، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، 1363، ص 60
[6] - سفرنامه کارری، جملی کارری، ترجمه دکتر عباس نخجوانی و عبدالعلی مارنگ، 1348، ص 73
[7] - سفرنامه کروسینسکی، ترجمه عبدالرّزاق دنبلی (مفتون)، با مقدمه و تصحیح و حواشی دکتر مریم میر احمدی، انتشارات توس، چاپ اول، 1363، ص 20
[8] - سفرنامه کِمپفر، نوشته انگلبرت کِمپفر، ترجمه کیکاووس جهانداری، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، 1360، ص 14
[9] - جملی کارری در مورد یکی از علل جنگ و درگیری با ازبکان در زمان شاه سلیمان در صفحه 92مینویسد «علت جنگ عبارت بود از این که برادر پادشاه ازبکستان و یکی از برادران ملکه آن دیار از دولت ایران اجازه میخواستند که با سه هزار تن خدمه و حشم خود را از ایران بگذرند و عزم زیارت خانهی خدا شوند. شاه سلیمان فقط به دویست نفر اجازه داد و این مسافران وقتی به اصفهان رسیدند شاه سلیمان از ایشان پذیرایی گرمی به عمل آورد و آنها نیز با اطمینان خاطر جعبهی جواهری که همراه داشتند به شاه سپردند و رسیدی دریافت نمودند و قرار شد هنگام مراجعت آن جعبه را پس بگیرند. چند ماه بعد هنگام مراجعت زوّار، شاه سلیمان با خبر شد که برادر شاه ازبک در راه درگذشته است و فقط برادر ملکه باز میگردد؛ لذا دستور داد آنها را بدون بازگشت به اصفهان از راه شیراز به کشور خودشان یعنی تاتارستان هدایت کنند. اعادهی جعبه جواهر به صاحبانش نیز فراموش شد و در نتیجه جنگهای خونین درازی بین ایران و ازبکستان درگرفت.»
10 - آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور،انتشارات گفتمان اندیشه معاصر،1401، ص 798