صفی میرزا پس از آن که در هیاهوی حرمسرا و نا باوری مادرش بر تخت سلطنت نشست و به یک باره از کنج عزلت صاحب جان و مال همگان گردید اقدام به تخلیهی عقدههای خود نمود. بسیاری از اعمال شاه صفی بر اثر عدم آگاهی وی از امور کشور میباشد زیرا او در ایّام رشد و نموّ در حرمسرا جز ارتباط با خواجگان حرم و زنان کسی را ندیده بود تا تجربهای بیندوزد. لازم به ذکر است که مادرش نیز چون او فکر میکرد و مشوّق رفتار پسرش در خوشگذرانی و باده نوشی و آمیزش وی با زنان بود. بر اثر افراط در این موارد است که به زودی علائم ضعف و بیماری در وی ظاهر گردید. اطبّا و منجّمان در جهت بهبود و سلامتی پادشاه عیّاش کوشیدند، ولی کمتر به نتیجهای دست یافتند. در این وضعیت است که اختلاف نظرها در مورد علت بیماری شاه افزایش یافت و تداوم بیماری شاه بر شدّت آنها افزود. مادر پادشاه مقصّر اصلی را حکیم باشی میدانست و معتقد بود که نادانی و جهل او باعث این وضعیت شده و همواره با تلخ کامی حکیم باشی را مؤاخذه میکرد. سرانجام حکیم باشی تنها راه نجات خود را در شراکت و اتّهام دیگران میاندیشد. او در آن جوّ خرافاتی بهترین تصمیم را در اعلام نحس بودن زمان تاجگذاری پادشاه را توسط منجمان اعلام میکند. علاوه بر این نکته افرادی نیز یهودیان را مقصر دانستند که با سحر و جادو پادشاه را به این روز انداختهاند. در آن اوضاع دربار که هر یک به فکر منافع خویش بودند این شایعهی حکیم باشی مورد استقبال برخی خواجه سرایان نیز قرار گرفت و سرانجام منجّمان نیز مجبور به قبول آن سخنان بی پایه شدند و در نهایت تصمیم به تغییر نام پادشاه و تاجگذاری در زمان سعد گرفتند. برنامه ریزی و اجرای این اقدامات که مربوط به سالهای اولیّهی سلطنت شاه صفی میباشد به شکلهای تقریباً مشابه روایت شده است. در هر صورت اکثریت راویان مبدع این تفکّر را حکیم باشی دربار میدانند و سانسون با توجه به شنیدههای خود در این باره مینویسد: « شاه فعلی هنگامی که به پادشاهی رسید صفی نام داشت، ولی به قراری که میگویند یهودیان در مورد شخص او بعضی سحر و جادو به کار برده و او را به چنان ضعف و نقاهتی انداخته بودند که هر لحظه ممکن بود به سان مردهای نقش زمین گردد ولی چون شیخ علی خان اعتمادالدوله صدر اعظم او بدین شیطنت آگاهی یافت بدو نصیحت کرد که نامش را عوض نماید تا دیگر سحر و جادو در او کارگر نیفتد. از این رو او نام سلیمان را انتخاب کرد و نام صفی را که اسم جدّش بود فرو گذاشت.»[1]
دکتر احمد تاجبخش تمام آن اقدامات را علاوه بر بیماری شاه ناشی از آشفتگی وضع حکومت و دربار میداند و مینویسد: «ایران در این دوره گرفتار هرج و مرج و در حال سقوط بود. رجال درباری و منجّمان اظهار نظر میکردند که نام صفی نام شومی است؛ زیرا در زمان شاه صفی اول نیز مملکت دچار نا امنی و هرج و مرج بود و مردم از قساوت و خونریزی او بسیار ناراضی بودند بنابراین منجّمان در نظر دارند که شاه باید نام خود را عوض کند و مجدّداً تاجگذاری نماید؛ زیرا خطر مرگ برای شاه وجود دارد. جشنهایی برپا گردید و نام شاه صفی ثانی به شاه سلیمان تغییر پیدا کرد.»[2] شاردن نیز که بعد از شش سال دوباره به ایران آمده بود وضع حکومت را آشفته توصیف میکند و میگوید همه چیز تغییر یافته بود. افراد مهم و سرشناس، مرده و یا مغضوب و از دربار رانده شده بودند و امور دربار به جوانانی بی تجربه و نالایق سپرده شده بود. دیدگاه شاردن نسبت به دیگران بسیار جالبتر است و در رابطه با تاجگذاری مجدّد شاه صفی دوّم که مسبّب و ابداع کنندهاش را حکیم باشی میداند، میگوید اوست که برای نجات خود متوسّل به این برنامه گردید و در آن فضای آکنده از خرافات به راحتی نیز پذیرفته شد. شاردن در مورد بیماری و عیّاشی شاه سلیمان مینویسد: «باری بیشتر اوقات شاه به شهوت پرستی و زن بارگی و باده نوشی و انواع عیش و عشرت سپری میشد و چنین مینمود که جز این کارها وظیفهی دیگر ندارد. بر اثر مداومت در خُفت و خیز با زنان و شهوترانی و افراط در میخواری روز به روز نیروی فکری و جسمیاش کاهیدهتر میشد و نصیحت گیری طبیبان در اندازه نگهداری با آمیزش زنان و باده نوشی هیچ اثر نداشت و اگر روزی چند بر اثر سفارش مؤکّد پزشکان از شراب خوردن امساک و توبه میکرد پیش از ترمیم یافتن قوا توبه را میشکست و از نو به باده نوشی مینشست. از این رو همیشه ناساز و بیمار و پریده رنگ بود و ضعف نیروی جسمی و فکری چنان بر او طاری شده بود که حوصلهی کشور داری نداشت. بدین سبب اوضاع کلی مملکت بسیار آشفته و نا به سامان بود. با توجه با تلاش حکیم باشی ترک شراب نیز در بهبود حال شاه اثر نکرد. تنش روز به روز فسردهتر، کاهیدهتر و رنگش زردتر میشد. بی میلیش نسبت به غذا نشان این بود که سلامتش مختل شده است. حکیم باشی از علاج کردنش درمانده بود. همهی خلاقیّت و مهارتش را در درمان کردنش به کار گرفته بود و همه بی فایده مانده بود. از این رو بر جان خود و جان او بیمناک بود؛ زیرا چنان که در جای دیگر به مناسب آوردهام جان او به جان شاه بستگی داشت و اگر پادشاه بر اثر بیماری در میگذشت حکیم باشی را به سبب عدم مهارت در مداوای بیمار میکشتند یا دست کم کلیّهی داراییاش را مصادره و خودش را تبعید میکردند چنان که بر هر دو طبیب شاه عباس ثانی همین ماجرا رفت و سرنوشت تمام طبیبان پادشاهان آسیا نیز همین بوده است. منجّمان نیز وقتی سلامت پادشاه را در خطر دیدند، جسته گریخته به راز داران و محرمان خود میگفتند عمر این پادشاه شش سال پس از تاجگذاری به پایان میرسد. یک سوم آن سپری شده و باقی عمرش نیز در قرین ملال خواهد بود. مادر شاه نیز که کورکورانه پسرش را دوست میداشت و از غایت خاطر خواهی علّت واقعی دردمندی او را که زیاده روی در باده نوشی و آمیزش با زنان بود، در نمییافت حکیم باشی را به نادانی و عدم حذاقت متّهم و از او به تلخ رویی مؤاخذه میکرد که چرا پسرش درمان نمییابد. طبیب برای بهبود شاه و نجات خود هر دارویی را که مفید میدانست به وی خوراند و هیچ کدام سودمند نیفتاد و چون از علاج کردن پادشاه درمانده و نا امید شد برای خلاصی خود عذری اندیشید که طبیبان هوشمند اروپا با همهی ظرافت طبع و نیروی ابتکار، آفریدن چنان دستاویزی را نمیتوانند و در کتابهای بقراط و جالینوس نیز مشاهده چنین دستوری درج نشده است حکیم باشی گناه را به گردن منجّم باشی انداخت و گفت مقصّر حقیقی منجّم باشی است که برای تاجگذاری ساعت سعد انتخاب نکرده است. گفتهی حکیم باشی مورد تأیید طبیبان دیگر قرار گرفت. میرزا منجّم یکی دیگر از اختر گران دیگر که با منجّم باشی سابقهی دشمنی داشت یا نسبت به او حسادت میورزید به حمایت از حکیم باشی برخاست و به امید این که منجّم باشی از دربار طرد و او به جانشینی وی انتخاب گردد نظر او را تأیید کرد. اندک اندک این توهّم چنان شهرت یافت و قوّت گرفت که همهی درباریان و بزرگان بر این عقیده شدند که چون منجّم باشی در انتخاب ساعت سعد برای تاجگذاری دقّت و همهی جوانب را رعایت نکرده، لاجرم بر اثر نحوست ساعت نامساعد پادشاه بیمار شده و بیماریش پر دوام مانده است. پادشاه و مادرش از جمله نخستین کسان بودند که زودتر از همه این خرافات و اباطیل را باور کردند. سپس زنان منسوب به شاه نیز متّفقاً اظهار نظر کردند اگر منجّم باشی در تعیین ساعت سعد راه خطا نمیرفت هر آینه چنین نحوستها و مشکلات جبران ناپذیر روی نمینمود. خواجههای حرم نیز بر این داستان شدند و افراد مربوط به دربار نیز نظر دیگران را پذیرفتند. در نتیجه حکیم باشی بر اثر اتّخاذ این تدبیر مزوّرانه اعتبار و جان و مال خویش را نجات داد؛ امّا منجّم باشی چندان که با اقامهی براهین متقن و منطقی در بطلان گفتههای حکیم باشی و صحّت نظر خود در انتخاب ساعت سعد کوشید مورد قبول نیفتاد؛ لاجرم از سر ناچاری محکومیت را پذیرفت و در صدد چارهگری برآمد، سرانجام این اندیشه در سرش راه یافت که بهترین راه جبران، تجدید مراسم تاجگذاری شاه میباشد و چون این پیشنهاد را در میان نهاد، نه تنها مورد تأیید و قبول همگان قرار گرفت، بلکه جملگی مصلحت آن دیدند پادشاه نام دیگری برای خود انتخاب کند تا همهی آثار ناشی از شآمت تاجگذاری در ساعت نامبارک از میان برود و برای جلب رضای شاه و وادار کردن وی به قبول این پیشنهاد گفتند در آغاز پادشاهی جدّش شاه صفی اول چنین واقعهای روی نمود. بدین تفصیل که از یک سو قحطی سختی در اصفهان اتّفاق افتاد و از دگر سو پادشاه عثمانی به ایران اعلان جنگ داد و سلامت پادشاه نیز مختل شد. باری پس از این که تجدید تاجگذاری شاه و تغییر نام وی قطعی و مسلّم شد تعیین تاریخ این مراسم مورد شور و تحقیق قرار گرفت و مدتی در این کار صرف وقت شد. سرانجام پس از این که اختر گران دربار مدتی نسبتاً دراز حرکت روشنان فلکی و اقتران و افتراق آنها و گردش ماه و خورشید را مورد مطالعه قرار دادند بنا به صلاح اندیشی آن مقرّر شد هنگامی این مراسم به عمل آید که آفتاب داخل برج حمل گردد و این زمان مقارن با ساعت نه صبح روز شنبه بیستم ماه مارس ما اروپاییان بود.»[3]
مؤلف کتاب طب در دوران صفویه نیز با تعجّب ذکر میکند که بعد از این اقدامات حال جسمی شاه سلیمان رو به بهبودی نهاد، ولی به دلیل رفتار پادشاه وضع مردم روز به روز بدتر شد و شورش کردند. مردم خواجه سرای حرم را متّهم به جادوگری و عامل این بدبختیها دانستند و خواهان قتل وی شدند ولی از آن جا که شاه سلیمان خواجه سرا را دوست میداشت و مدیون وی بود سرانجام اتّهام را به گردن شش نفر یهودی بی گناه انداختند. با این توجیه ناجوانمردانه و کشتن آن مظلومان مردم را موقتاً آرام ساختند. سیریل الگود در توصیف این وقایع که آمیخته با ابهاماتی میباشد، مینویسد: «شاه صفی دوم بلافاصله پس از مستقر شدن بر اریکهی سلطنت دست به آن چنان تجاوزات، عیّاشیها و ضبط اموال دیگران زد که نظیر آن هرگز مشاهده نشده بود. امّا این روش خیلی زود پایههای قدرت او را متزلزل ساخت. از نظر پزشکی هرچه حکیم باشی تجویز میکرده میخورد، امّا کار به همین جا ختم نمیشد. پزشکان درباری از وی خواستند که دست از شرابخواری مفرط بردارد و او دو سه روزی این پیشنهاد را قبول کرد امّا بعد با شدّت به مراتب بیشتری به میگساری پرداخت و در نتیجه دیری نگذشت که به کم خونی مبتلا شد و رنگش زرد گردید و ضعف بدنی به مغز و فکر او نیز سرایت کرد. رفته رفته هر وقت برای سواری میرفت شال گردنی را به دور گردن خود میپیچید و این کار نشانهای از بیماری شخص بود. سرانجام کار به جایی کشیده شد که دیگر نمیتوانست سوار بر اسب بشود. به هنگام سفر مثل زنها از تخت روان که روی شتر قرار میدادند استفاده میکرد. وقتی کار به این جا کشیده شد مردم از بزرگان و دولتیان شروع به نذر پول کردند. این پول را در کیسهای ریخته، هفت شب روی سر شاه آویزان میکردند و به هنگام انجام این کار نیّت میکردند که این پول فدای سلامت شاه میگردد. حتی ارامنه نیز مجبور به نذر چنین پولی شدند و این کار دو بار تکرار شد، امّا وقتی مشاهده گردید که نذر و نیاز نیز تغییری در وضع شاه ندارد پزشکان مخصوص به قصور در کار خود متّهم گردیدند و پزشکان نیز برای تبرئه خود مدّعی شدند که گناهکاران اصلی منجّمین هستند که نتوانستهاند ساعت مناسبی را برای تاجگذاری شاه معیّن کنند. به این ترتیب قرار بر این شد که اشتباهات گذشته تصحیح بشود و با انجام کاری مشابه آن چه که شاه عباس اول انجام داده بود تقدیر و سرنوشت را عوض کنند. منجّمین کشف کردند که پس از یک روز بدشانسی یک روز نیک بختی فرا میرسد و برای روز بدشانسی یک نفر زردشتی را بر تخت نشاندند و لباس شاهی بر تن وی نمودند و تمام آن روز را بزرگان و نجبا در مقابل این شخص تعظیم و تکریم کردند و صبح روز بعد سر او را بریده، دوباره لباس شاهی را به تن شاه صفی دوم پوشاندند و دوّمین مراسم تاجگذاری او را بر پا داشتند و برای آن که مسیر سرنوشت شاه واقعاً تغییر کند نام جدیدی نیز برای وی انتخاب کردند و از آن پس او را شاه سلیمان نامیدند. آن چه عجیب به نظر میرسد این است که پس از انجام این اعمال حال شاه واقعاً رو به بهبودی گذاشت امّا این بهبودی خیر و برکتی برای کشور به همراه نیاورد. بی کفایتی شاه در اداره امور مملکتی موجب گردید که مردم روز به روز فقیرتر و درماندهتر بشوند. نان کمیاب و بسیار گران شد و با وجود این شاه با ولخرجی فوقالعاده پولها را صرف ساختن بناهای متعدّد و تفریح خود میکرد. سرانجام شورشی برپا شد و اوّلین کسی که مورد خشم مردم قرا گرفت خواجه سرای حرم بود که متّهم به جادو کردن شاه و طلسم گردید، امّا شاه او را مورد عفو مخصوص قرار داد و مردم را با گردن زدن شش نفر یهودی که اعلام گردید همدستان خواجه سرا بودهاند، آرام ساختند. شاه سلیمان به رغم بیمار بودن و افراط در مشروب خواری تقریباً سی سال سلطنت کرد و به مرگ طبیعی درگذشت.»[4]
[1] - سفرنامه سانسون، ترجمه محمّد مهریار، انتشارات گلها، چاپ اول، 1377، ص 12
[2] - تاریخ صفوی، تألیف دکتر احمد تاجبخش، انتشارات نوید شیراز، 1373، ص 347
[3] - سفرنامه شوالیه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، چاپ اول، انتشارات توس، جلد پنجم، 1372، برگزیدهای از صفحات 1679 و 1718 تا 1720
[4] - طب در دوره صفویه، تألیف سیریل الگود، ترجمه محسن جاویدان، انتشارات دانشگاه تهران، 1357، صص 13 و 14
5- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 810